ارتش بود که نیروی تازهنفس و نوپای سپاه را سروسامان داد. این نهاد انقلابی را آموزش نظامی داد و فنون رزمی و دفاعی را وارد سپاه کرد. تازه این در صورتی بود که خیلی از همانها که آموزششان میدادیم ناراحت بودند که چرا پرسنل ارتش طاغوت آموزش آنها را به عهده گرفته است. جبههگیری میکردند و باعث دردسر میشدند و برای مربیان آموزش دردسرهایی هم درست میکردند اما با علاقهای که به نظام نوپا داشتیم دلسرد نمیشدیم و ادامه میدادیم.
ابا اتکا به این ارتش بود که در مقابل تهاجم عراق به ایران در سال ۱۳۵۹ ایستادگی کردیم تا آرامشی بر جامعه حاکم شد تا مسئولین خود را پیدا کنند و فکر عاجلی بکنند.
نیرویی غیر از ارتش سازماندهی شده نداشتیم که به جبهه اعزام کنیم. حتی خود ارتش هم با توجه به تغییر نظام شاهنشاهی به جمهوری اسلامی و تسویهحسابهایی که در بدنه ارتش صورت گرفته بود آن انسجام سابق را نداشت ولی اسکلت ارتش از هم نپاشیده بود. از اتفاقی که تحمیل شده بود ارتش با تمام قوا و توانی که برایش مانده ایستادگی کرد تا سایر نیروها مانند بسیج و سپاه و ارتش بیست میلیون بهفرمان رهبر کبیر انقلاب تکمیل شود و شکل بگیرد.
خدمت سربازی از دو سال به یک سال تقلیل پیدا کرده بود. پادگانها خالی شده بودند. فشار بر گرده ارتش بهقدری سنگین بود که سربازان منقضی خدمت سال ۱۳۵۶ را به خدمت احتیاط فراخواندند و بیشتر آنها را بنا بهضرورت مستقیماً به مناطق عملیاتی اعزام کردند.
با همه این فشارها، یک نوع نامهربانی فکری وجود داشت که ارتش را منزوی کنند. حتی به مرحله انحلال هم پیش رفت! بعدازاین وقایع یکی از کسانی بودم که مأموریت داشتند به نحو ممکن در افکار عمومی تغییراتی ایجاد کنیم تا ارتش به جایگاه واقعی خود برگردد.
افرادی مغرضانه شایع میکردند که ارتش سستی کرده اجازه داده دشمن به خاک ایران تجاوز کند، یا اینکه میگفتند ارتش پشت به دشمن رو به وطن فرار کردهاند؟
اینها نهتنها صحت نداشت بلکه حرفهای بیربط و پوچی بود که توسط مغرضان شایع میشد تا ارتش را خراب کنند. ارتش منسجمی داشتیم که ازهمپاشیده بود اما با تهاجم دشمن خیلی زود جایگاه خود را پیدا کرد. بهجز تعداد معدودی از سران ارتش که صدمهدیده و زخمی بودند باقی متحد بودند و وارد کارزار شدند.
اما شرایطی هم پیش میآید که لازم است بهجای آفند، پدافند کنید این از ضروریات یک ارتش است که به تمام قوانین جنگی آشنایی دارد و نمیخواهد سهلانگارانه نیروهای خود را به کشتن بدهد. دوره دانشکده افسری چهار سال شد تا با تجهیزات مدرن و پیشرفتهای که ارتش داشت پرسنل دورهدیده و کارآمدی تربیت کند.
در این سن و سالی که من دارم، هنوز مرا رها نکردهاند. دعوتنامههایی از دانشگاههای معتبر کشور به من میرسد که بروم و در این دانشگاهها تدریس دروس و فنون نظامی بکنم و طبق تعرفههای جاری خودشان مانند سایر اساتید حقوق هم بگیرم.
من عقیده دارم باید جایگاه ما حفظ شود و برای آنان که درباره ارتش و هشت سال دفاع مقدس و فراز و نشیبهایی که داشته است صحبت میکنیم، افراد حاضر در جلسه توجیه شده باشند و نخواهند مسائل را در هم ادغام و نتیجهگیری نادرست کنند.
یکبار در جمعی صحبت میکردم. شخصی بدون مراعات ادب، حرفم را قطع کرد و گفت: «تیمسار، راجع به سپاه هم بگویید چرا فقط از ارتش میگویید؟»
این مطلب خیلی به من برخورد و سیستم عصبیام را به همریخت. چراکه این شخص تصور میکرد ما با سپاه دشمنی داریم درحالیکه متولیان امور در سپاه بهاندازه کافی دربارهاش صحبت میکنند این ارتش است که باید دربارهاش صحبت کرد.
در صورتی قبول میکنم تدریس کنم افرادی که در جلسات حضور پیدا میکنند خدمت کرده باشند و تفاوتها را تشخیص بدهند، بدانند هر واحد و نیرویی، خط مشهای خاص خود را دارد و نباید در کار یکدیگر تداخل ایجاد کنند. همکاری و وظیفه چیز دیگری است تداخل در کار هم چیز دیگری. نباید ارتش و سپاه و بسیج را درهمریخته بگوییم حمله…
ایبسا بارها چنین اتفاقی رخ داد. من با سرهنگ و سرکار استواری که چندین سال خدمت کرده و تجربه اندوخته بودیم، با چند تن از بسیجیان یکجا بودیم. آنها میگفتند باید حرکت کنیم برویم آن تپه را بگیریم! ما ممانعت میکردیم، نمیگذاشتیم. چون شرایط و موقعیت آن منطقه طوری بود قبل از آنکه به بالای تپه برسیم همه را قتلعام میکردند.
میگفتیم نکنید این کار را. اول طرح بریزید بعد ببینید نیروی پشتیبانیکننده هست یا نیست؟ تجهیزات بهاندازه کافی داریم؟ اگر دشمن پاتک زد آنقدر مهمات داریم مقاومت کنیم تا نیروی کمکی برسد. ایندرحالی بود که یک جوان ۱۸ ساله بسیجی میخواست من سرهنگ یا آن سرکار استوار چند سال خدمت از او تبعیت کنیم.
در مقابل احتیاط ما میخندیدند و به ما میگفتند: «شما میترسید». ترس چیز دیگری ست، حماقت چیز دیگری، احتياط و عاقبتاندیشی هم چیز دیگری. کسانی که با ما خدمت کردهاند میدانند چیزی که در من وجود ندارد ژن ترس است.
آموخته بودم سلسلهمراتب را رعایت کنم و بهاصطلاح در ارتش است میگویند اگر یک نفر یک روز زودتر وارد ارتش شده باشد است به او که یک روز دیرتر لباس پوشیده، ارشدتر است باید از او تبعیت کند مگر اینکه آن شخص لیاقت ارشدیت نسبت به یک روز جدیدتر را نداشته باشد که این هم بهندرت اتفاق میافتد.
ازاینگونه مسائل نظامی هم بگذریم در مورد ما شایعات زیادی ساختهاند. مثلاً شایع کرده بودند که من در مقطعی با حزب توده همکاری داشتهام، حتی بازداشت و زندانی شدهام. درحالیکه چنین وضعیتی هرگز برای من پیش نیامده است.
سازنده اینگونه شایعات با ما کدورتی داشته خصمانه عمل کرده خواسته لطمهای به ما بزند. شاید عکسی درجایی از من دیدهاند آن را به حزب توده نسبت دادهاند این را نمیدانم. من از ابتدا عاشق ارتش بودهام و تمام سعی و کوشش خود را در این راه صرف کردهام. الآن چندین لشگر وجود دارد که در آنها خدمت کردهام. به سلحشوران ارتش دلبستهام و آنچه آموختنی بوده به آنها آموختهام تا جلوی دشمن کم نیاورند. گواه من همین لشگرهایی هستند که در آنها خدمت کردهام و عملیات بزرگی را رقمزدهام که گواه علاقه من به این کشور و ارتش است. آیا اینها برای وفاداری یک نفر به میهن و کشور کافی نیست؟
منبع: مرد روزهای نبرد ؛ عابد ساوجی، عباس،1398 ، آتشبار، تهران
انتهای مطلب