بستگانم نیز از شیراز آمده بودند و از آنجا به منزل رهسپار شادیم و در میان شادی و شعف اطرافيان که با اسپند، گل و گلاب و قران به استقبالم آمده بودند و هر دم صدای صلوات فضا را عطرآگین میکرد و روی دست آنها بیاختیار حرکت میکردم وارد خانه شدم. تنها پاسخم به این همه مهر و محبت تبسمی کمرنگ با قطراتی اشک بود که به نشانه خوشحالی و تشکر حوالهشان میکردم.
دور تا دور اتاق، بستگان و دوستان نشسته بودند و گویا منتظر بودند تا به یکباره حکایت چندساله اسارت را در چند جمله برایشان بگویم. ولی کار دشواری بود و خستگی راه مجال این کار را نمیداد. تنها به خوش و بش مختصری اکتفا و بیان حدیث اسارت را به زمان مناسب موکول کردم.
از گوشه اتاق یکی صدا زد:
– برای سلامتی آزادگان سرافرازمان صلوات!
پس از فروکش طنین صلوات جمع، یکی دیگر صدا زد:
– برای شادی روح بلند امام «ره» و ارواح طیبه شهدا بخوانید فاتحة مع الصلواة!
* * *
خاطرات خلبان آزاده سرهنگ ابوالقاسم عبیری
با فرسایشی شدن جنگ، رفتهرفته به مرحله ناگوار آن که زدن شهرها و مراکز غیرنظامی بود، وارد میشدیم. البته کشور عراق از همان آغاز جنگ به این شیوه دست یازیده بود، ولی مسئولان ایران با الهام از تعالیم اسلامی اجازه مقابله به مثل را به خلبانان ما نمیدادند. حتی در زدن مراکز اقتصادی و نظامی، همواره توصیه میشد طوری عمل شود که به مناطق مسکونی و یا اشخاص غیرنظامی که در جوار مراکز مهم و استراتژیک دشمن واقعاند، صدمهای وارد نشود.
این شیوه برخورد، دشمن را گستاختر کرده بود و به گمان اینکه ایران هیچگاه دست به مقابله به مثل نخواهد زد، هر روز بر دامنه عملیاتهای خود در زدن مناطق غیرنظامی میافزود. طوری که اکثر شهرهای ما بهویژه پایتخت (تهران) از تیررس هواپیماهای بلندپرواز این کشور در امان نماند. در ساعات مختلف شب و روز، در ارتفاع بالا و به دور از تیررس پدافند ما اقدام به بمبارانهای بیهدف روی مناطق مسکونی میکرد و جمعی از هموطنان بیگناهمان را به خاک و خون میکشاند.
منبع : عقابان دربند(جلد دوم)؛ گودرزی، علیمحمد، 1380، انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، تهران
انتهای مطلب