اگر بخواهیم احساسات آن روز را در یک جمله خلاصه کنیم این بود که ما پیروزیم ،یعنی بزرگترین سدی که تصور می شد در مقابل انقلاب مانعی ایجاد خواهد کرد ،آن روز احساس شد که دیگر وجود ندارد”… از خاطرات مقام معظم رهبری از دیدار تاریخی همافران با حضرت امام ره در 19 بهمن 1357.
نارضایتی عمیقی در دل افراد متعهد و مسلمان ارتش به ویژه نیروی هوائی رسوخ کرده بود و هرچه زمان میگذشت فرهنگ منحط غربی در جامعه گسترش پیدا میکرد و این نارضایتی بیشتر میشد و مخصوصا تحولات اخیر و سرکوب مردم توسط نیروهای نظامی و امنیتی این نارضایتی را عمیق تر می نمود.تا اینکه در اواخر سال 1356 نسیم رهنمودهای امام امت که به عطر کلمات قرآن آغشته بود به سوی مردم مسلمان کشورمان وزیدن گرفت و انوار خورشید پرنور قرآن و اسلام از سمت مغرب به این مملکت تابید و امت اسلامی را جنب و جوشی دیگر بخشید. از این زمان به بعد بود که حرکتهای کارکنان متعهد ارتش و از آن جمله پرسنل نیروی هوائی فراز جدیدی را آغاز کرد و برادران دلسوز که سالیان سال مخفیانه در گوشه و کنار اطاقها و دور از چشم آمریکائیان مزدور و غربزدگان خود فروخته که همیشه آنهارا به خاطر اعتقاداتشان به تمسخر میگرفتند، خدای خود را عبادت میکردند ، با آوردن اطلاعیهها و نوارهای سخنرانی حضرت امام و نمایندگان ایشان به پادگان و نیز آگاه نمودن دیگر برادران خود پرداختند.
حقیر هم در این میان به همراه تعدادی از برادران نوار و اعلامیهها را در میان کلاه و جوراب و لباس و … مخفی نموده وارد پادگان میکردم. در آن زمان من استاد الکترونیک سیستمهای ناوبری هواپیما بودم و هر کدام از ما معلمین حدود 20 نفر شاگرد داشتیم که در فرصتهای مناسب مسائلی را برای ایشان طرح مینمودیم ، شاگردان الکترونیک بیشتر هنرجویان همافری بودند که همزمان با برادرانی که در پایگاه همدان و دیگر پایگاهها به اعتصاب غذا دست زده بودند آنها هم در پائیز سال 1357 با نخوردن غذا در نهارخوری اعتراض خود را رسماً اعلام نمودند، از این پس چند دستگاه تانک اسکوربیون در بین آسایشگاه آنان مستقر گردید و همة حرکات آنها بوسیله عوامل حکومت نظامی زیر نظرگرفته شد.
در همین ایام بود که تعدادی از برادران نیروی هوائی را از پایگاههای مختلف دستگیر کرده و در زندان جمشیدیه تهران بازداشت کرده بودند و این موضوع در یکی از راهپیمائیهای بزرگ مردم تهران در جلو دانشگاه اعلام شد که فردای آنروز به همراه عدهای از برادران نظامی نیروی هوائی با لباس شخصی و با در دست داشتن کارت شناسائی از دانشگاه تهران به طرف جمشیدیه حرکت کرده و اعتراض خود را نسبت به باز داشت همکاران خود اعلام و نموده و خواستار آزادی ایشان شدیم ….
یک روز فرمانده قسمت مرا احضار کرد و اعلام نمود که ردههای بالا مرا خواسته و بخاطر کارهائی که تو میکنی مرا مورد سرزنش قرار دادهاند، مواظب رفتار خودت باش.
ناگفته نماند در یگان ما برادرانی بودند که به علت عدم آشنائی کافی با فرهنگ اسلام و فقدان شم سیاسی و بینش کافی و نیز به علت خودباختگی در مقابل فرهنگ غربی به ویژه آمریکا با ما مخالفت میکردند و لذا ما دائم با آنها درگیری داشتیم.آنها حرکت سیلآسای امت مسلمان را مسخره میکردند و ما خون دل میخوردیم و استقامت می کردیم و وعده پیروزی را که خداوند به متقین داده به آنها تذکر میدادیم.
انقلاب اسلامی سیر تکاملی خود را میپیمود و برادران مومن ارتشی هم گاهی حرکتهایی میکردند و دستگیری و زندانی یا اعدام میشدند که این حرکات عمدتاً شامل اعتصاب غذای برادران نیروی هوائی در پایگاه نوژه و دیگر پایگاهها بود . در نیروی زمینی هم اقدامات مؤثری صورت گرفت که بارزترین آنها را میتوان اقدام برادرانی که در روز عاشورا در پادگان لویزان وارد عمل شده و با حمله به ناهار خوری افسران گارد جاویدان و به رگبار بستن جمعیت حاضر در ناهار خوری، تعدادی را کشته و خود نیز شهید شدند، به حساب آورد.
با بازگشت حضرت امام خمینی ره به میهن اسلامی تقریبا همه موضعگیریها و صف بندیهای تمامی اقشار جامعه جز ارتش مشخص شده بود و مردم منتظر بودند که ببینند موضعگیری نهائی ارتش چه خواهد بود . مردم از فرزندان خود انتظار حمایت از خود و انقلاب را داشتند و این انتظار را به راحتی از نگاههای معنی دار آنها می توانستی دریابی و در این اواخر فامیل و همسایه ها و حتی هر کس دیگری به صراحت به زبان می آوردند که”پس کی کاری میکنید؟” ،”پس شما چه روزی به درد این مردم می خورید؟”، راستی می دانید اگر امام حکم جهاد بدهد ،هرکس تخطی کند همسرش به او حرام می شود ؟ در این صورت شما چکار خواهید کرد ؟” و از این قبیل تیکه ها …
مرحوم شهید بهشتی در دیدار مخفیانه یکی دونفر از دوستان همافر با ایشان که گزارش شرکت در راهپیمائیها با لباس شخصی و نشان دادن کارت شناسائی نظامی را به اطلاع ایشان رسانیده بودند فرموده بودند :کاری کنید مؤثر و ماندگار ، مثلا شما با لباس فرم تظاهرات کنید و …
این زمان بود که ملاقات با رهبر کبیر انقلاب با لباس نظامی و در مقیاسی وسیع و سراسری در اندیشه دوستان به ویژه همافر طاهری که در این خصوص محوریت داشت جرقه زد و برنامه ریزی های مخفی و هماهنگیهای لازم آغاز گردید.
تا اینکه امام امت عزم برگشت به وطن اسلامی را نمودند و برادران متعهد نیروی هوائی با هم قرار گذاشتند که در فرودگاه مهرآباد به استقبال امام بروند، البته به صورت تظاهرات رسمی و قرار شد که با بزرگان در این مورد مشورت و کسب تکلیف کنند و به همین منظور تعدادی از برادران خدمت شهید دکتر بهشتی و مرحوم آیتا… طالقانی رسیده و از ایشان کسب تکلیف نمودند که ایشان اصل حرکت را تأیید کرده ولی زمان آنرا صلاح ندانسته و توصیه کردند که بگذارید امام وارد کشور بشوند و استقرار بیابند بعد خدمت ایشان برسید.
بنابر این ملاقات با حضرت امام یک هفته به تأخیر افتاد و قرار شد روز 12 بهمن انجام گیرد، همه برادران متعهد و مسلمان و پیروان امام در نیروی هوائی مخصوصاً یگانهای مستقر در مرکز بسیج شدند و گروهی که مسئولیت برنامهریزی ملاقات را به عهده داشتند ،در طول هفته با دشواری زیاد به هماهنگ کردن ابعاد مختلف کار پرداختند و در هر یگان تعدادی از برادران را بوسیله تماسهای خصوصی و حضوری برای ملاقات با امام سازمان دادند.
من و یکی از برادران مسئول هماهنگی منطقه مهرآباد یعنی پایگاه یکم شکاری و ترابری و همچنین پادگان شماره 3 مهرآباد جنوبی بودیم و هر کسی هم قبلاً برای خود اسم رمزی انتخاب کرده بود . ما با برادران منطقه مهرآباد قرار گذاشتیم که اگر بنا بود خدمت امام برسیم با تلفن به شما خواهیم گفت که چه روزی و چه ساعتی قرار است برویم کوهپیمائی با لباس کوهپیمائی (منظور لباس فرم نظامی بود) به فلان جا بیائید. و باین ترتیب برنامهها هماهنگ شد .
لازم به ذکر است که در همان ایام بخشنامهای از طرف ضد اطلاعات به قسمتها واصل شد با این متن که از این به بعد اگر هر فرد نظامی در تظاهرات شرکت کند طبق مقررات زمان جنگ با او رفتار خواهد شد. این بخشنامه را به تکتک پرسنل ابلاغ کرده و امضاء میگرفتند، ما هم با برادرانی که تعدادشان در قسمت ما دو سه نفر بیشتر نبود و اطلاع داشتیم که خدمت امام خواهیم رسید در حالیکه به یکدیگر نگاه میکردیم و میخندیدیم و عمال رژیم ستمشاهی را مسخره میکردیم نامه را امضاء کردیم ولی مطمئن بودیم که به زودی به این تعهد سوری پشت پا زده و به وظیفه دینی و میهنی خود عمل خواهیم کرد.
چهارشنبه 18 بهمن آخرین هماهنگیها بعمل آمد و روز 19 بهمن برای ملاقات با امام تعیین شد و قرار شد که مسئولین مربوطه روز ملاقات را به کلیه برادران اطلاع دهند.
من هم به منطقه مهرآباد تلفن کرده و به همافر جهانمهر گفتم که فردا پنجشنبه 19 بهمن ساعت 8 صبح سر خیابان ایران با لباس کوهپیمائی منتظر هستیم ( منطور همان لباس فرم بود).
لحظات هیجانآوری در پیش رو داشتیم و مرتب به این فکر میکردم که فردا چه خواهد شد ؟ آیا ما را به محض ورود به خیابان ایران و محل اقامت امام به گلوله خواهند بست؟ آیا برای امام خطراتی ایجاد خواهد شد؟ آیا ما را دستگیر و اعدام خواهند کرد ؟ یا اینکه دیدار با موفقیت انجام خواهد شد ؟ و در این صورت اقدامات نیروهای اطلاعاتی و امنیتی در تعقیب و شناسائی ما چه خواهد بود؟تکلیف زن و بچه مان چه خواهد شد؟ تمام این صحنه ها مانند رشته فیلمی از جلو چشمانم عبور میکردند، اما من سعی میکردم به نتایج پیروزی و لحظه دیدار با امام و رضای خدای متعال و شادی ارواح مطهر شهدای انقلاب از این اقدام فکر کنم . آن شب مرتباً فکر میکردم شاید فردا روز شهادت عدهای از ما باشد و شاید سعادت عظمای الهی نصیب منهم بشود و به خیل شهداء بپیوندم.
تعدادی از بستگان که مطلع شده بودند من میخواهم با اتفاق سایر برادران خدمت امام برسیم و با ایشان بیعت نمائیم نگران از عواقب کار میپرسیدند که سرانجام چه خواهد شد و بعضی مرا منع میکردند و میگفتند اگر عمال رژیم متوجه شوند شماها را می کشند یا اینکه شاید حکومت نظامی دخالت کند و درگیری ایجاد شود و … در همین راستا برای خاطر جمعی بیشتر، آن شب همسر وپسر 5/2 ماهه ام را به منزل پدر خانمم در مهرآباد بردم .
تیرگی شب با طلوع فجر نوزدهم بهمن، این روز خجسته و مبارک از زمین برچیده شد. آنروز زودتر از روزهای دیگر بیدار شدم و بعد از خواندن نماز صبح و صرف صبحانه مختصر ، خداحافظی کرده و در حالیکه لباس فرم هوائی داشتم یک بارانی سورمه ای شخصی روی آن پوشیده و به طرف محل موعود حرکت کردم. وقتی به اول خیابان ایران رسیدم با یکی از برادران به نام آقای شایسته مند همانجا ایستادیم و در حالیکه لباس فرم هوائی بر تن داشتیم مسئله را علنی کرده و برادرانی را که از راه میرسیدند به طرف مدرسهای در اول خیابان ایران که محل تجمع بود راهنمائی کردیم.
دقایقی بعد چند خودرو حکومت نظامی از آنجا گذشتند و با دیدن ما شروع به ناسزاگوئی نمودند که ای بدبختهااین چه کاری است که شما میکنید به زودی به سزای اعمال خائنانه خود خواهید رسید و ما فقط تحمل میکردیم . از طرف دیگر امت شهیدپرور وقتی مطلع می شدند که ما چه تصمیم پر مخاطره اماسرنوشت سازی گرفتهایم بقول معروف گل از گلشان می شکفت و برای این حرکت باشکوه ما را تحسین و تمجید میکردند.
بهر صورت پس از هدایت کلیه برادران به محل تجمع چند بار سرود”خمینی ای امام ” را تمرین کرده و سپس در صفوف مرتب در قالب چند گروهان نظامی به طرف محل استقرار امام یعنی مدرسه رفاه حرکت کردیم. جمعیت زیادی در دو طرف خیابان به تشویق ما پرداختند، پس از ورود به حیاط مدرسه همافر نورشاهی فرمان رژه دادند و در حالیکه امام امت با بلند کردن دست از رژة ما استقبال میکردند، گروهانهای منظم یکی پس از دیگری از جلو امام و شخصیتهای حاضر رژه رفتند، رژه ای با “پای دل” نه با “پای جسم” و به معنی واقعی کلمه “جانانه” ،آنچنان رژهای که در طول خدمتشان هرگز این چنین با گامهای مصمم، محکم و استوار رژه نرفته بودند. پس از رژه واحدها در کنار هم مستقر شده و به صورت صف نظامی مرتب روبروی امام ایستادیم و سرود خمینی ای امام را با جان و دل خواندیم و چند شعار هم که خودمان درست کرده بودیم از جمله “ما پرسنل نیرو هوائی – همه هستیم خدائی، زطاغوت گسستیم – به امت پیوستیم، را جمعی و بصورت نظامی و با صدای بلند فریاد زدیم و منتظر فرمایشات و رهنمودهای امام شدیم.
باید این نکته را یادآور شوم که تعدادی از برادران به عنوان مسئولین حفاظت تعیین و از هرگونه عکسبرداری توسط خبرنگاران و غیره جلوگیری میکردند. پس از پایان سرود آقای پرتوی عکاس خبرنگار کیهان با اصرار زیاد اجازه خواست که از پشت سر فقط یک عکس از ما بگیرد. با کنترل کامل موافقت شد و خبرنگار عکسی از پشت سر برداشت و این عکس همان روز بعد از ظهر در روزنامه کیهان چاپ شد و ضربه بسیار کمرشکن و تیر خلاص را به سران رژیم دست نشانده وآمریکای جنایتکار زد تا آنجا که مسئولین خونخوار حکومت نظامی ، فرمانده نیروی هوائی ، ستاد مشترک ارتش و بختیار “مرغ طوفان” آنرا تکذیب نموده و مونتاژ خواندند . این عکس با عنوان “عکس جنجال برانگیز” مجدد، در روزنامههای صبح شنبه 21 بهمن 1357 ،از جمله روزنامه آیندگان منتشر گردید. در این عکس یک نفر از استوار از برادران نیروی زمینی ارتش هم دیده میشود که در سمت چپ من ایستاده بودند .
در هر حال پس از عکسبرداری، امام امت با کلمات گهربار خود از جمله اینکه “شماامروزسربازان امام زمان هستید”،”سربازان قرآن کریم هستید” ،آنچنان روحیهای به نظامیان حاضر دادند که پس از خروج از مدرسه رفاه تصمیم گرفتیم همدوش مردم کوچه و خیابان در راهپیمائی آنروز که راهپیمائی تایید دولت موقت منتخب امام بود شرکت نمائیم.
آنروز یکی از روزهای با شکوه زندگی ما بود، روزی هیجانانگیز و پراضطراب آمیخته با امید و غرور و از لحظه به لحظه آن روز و گام به گام مسیر راهپیمائی خاطرههای غیر قابل وصفی برای من به یادگار مانده است،جداً که چه غوغائی بود.
از محل اقامت امام (مدرسه علوی) که خارج شدیم دریای جمعیت حزبا… ما را همچنان زورقی کوچک در میان گرفت و بعد از پیوستن تعدادی از برادران نیروی زمینی به صفوف ما، وارد خیابانهای اصلی شدیم و در حالی که جمعیت از هر طرف از سرو کول ما بالا میرفتند و ما را بوسهباران میکردند و شعارهائی مانند ” برادر هوائی تو نور چشم مائی” یا “ملت فدای ارتش” در پاسخ ما که فریاد می زدیم “ارتش فدای ملت ” می دادند با همه شلوغی که حتی یک نفر قادر نبود خارج از جریان جمعیت به جلو یا این سو و آن سو برود، راهی را برای عبور پرسنل هوائی که بیش از هزار نفر میشدند باز کردند و ما را به جلو هدایت می کردند در خیابان رضا شاه (انقلاب فعلی)، چند بار هلیکوپترهائی تا ارتفاق 20 الی 30 متر بالای سرما پائین آمدند و اقدام به عکسبرداری نمودند که ما به برادرها سفارش کردیم که کلاههای خود را جلو چشمشان بکشند که شناخته نشوند و از طرف دیگر امت حزبا… با مشتهای گره کرده آنچنان حملهای به هلیکوپترها میکردند که بدون اغراق اگر دستشان به آنها میرسید هلیکوپتر را پائین میکشیدند. لذا هلیکوپترها از ترس بلافاصله اوج میگرفتند و فرار میکردند و ما همچنان به راهپیمائی ادامه میدادیم. راهپیمائی با شکوه و عظیمی برگزار شد و در سرتاسر مسیر رفت و برگشت از مقر امام و بالعکس جمعیت مانند نگینی ما را در وسط گرفته بودند که آسیبی به ما نرسد.
در میدان 24 اسفند (میدان انقلاب فعلی )متوجه شدیم که تعداد ما خیلی کم شده و با پایان یافتن تظاهرات امکان تعقیب و شناسائی ما بیشتر خواهد شد، لذا تصمیم گرفته شد قبل از پایان راهپیمائی و متفرق شدن جمعیت ما صحنه را ترک کنیم. مسیر باز گشت را از خیابان شاه(جمهوری فعلی)انتخاب کردیم و در میدان بهارستان چند دقیقه احتمال درگیری با نیروهای حکومت نظامی پیش آمد اما با صبر و متانت برادرها به خیر گذشت. پس از بازگشت به مقر حضرت امام در خیابان ایران برادرانی که مایل بودند لباس نظامی را عوض کنند جهت تعویض لباس به آنجا رفتند و دیگران با همان لباس نظامی به منازل خود بازگشتند.
شب که به منزل برگشتم از طرفی شوق پیروزی و عظمت کار انجام شده هر کسی را به تحسین وا میداشت و از طرفی تا روز شنبه که باید به پادگان می رفتیم هر لحظه باید منتظر اتفاقی بودیم و در حالت بیم و امید که کشنده ترین حالتها است . آن شب بر اثر شدت فریادهای مسیر راهپیمائی صدایم به کلی گرفته بود و با اشاره صحبت میکردم. یادش بخیر!
در پایان به اقتضای سن و تجربیاتم اجازه میخواهم توصیه هائی پدرانه به جوانان عزیز، این سرمایه های واقعی مملکت داشته باشم و ازفرزندان خوبم بخواهم که در کسب بصیرت بطور مستمر کوشا بوده و همیشه گوش به فرمان رهبر فرزانه انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای دام ظله العالی ،این شاگرد و جانشین خلف امام خمینی ره باشند تا هیچ گاه دچار تردید و خدای نکرده انحراف در اندیشه و عمل نشوند .
انتهای مطلب