صلیب سرخ میخواهد شما را ببیند. این پس از این همه مدت بلاتکلیفی و بیهویتی، این خوشایندترین خبری بود که میشنیدیم. چرا که دیگر مفقودالاثر محسوب نمیشدیم و از مزایای بهتری میتوانستیم برخوردار باشیم.
چند روزی بود که «ورزدار» و «علمی» دو تن از خلبانان «اف – ۵» را که بعد از ما اسیر شده بودند، به زندان مهجر آورده بودند. علمی در سلول ما بود و آن روز با هم به حمام رفتیم. پس از استحمام، لباس نو آوردند و به هرکداممان یک دست لباس دادند، سپس ما را داخل اتاقی بردند که میوه و شیرینی روی میز چیده شده بود.
از طرفی خوشحال بودیم و از طرف دیگر شک و دودلی در جانمان رخنه کرده بود. چرا که قبلاً وعدههای زیادی از عراقیها شنیده بودیم و عمل نکرده بودند. تردید داشتیم که گفته آن روزشان هم درست باشد. به هر حال باید پیشداوری را کنار میگذاشتیم و صبر میکردیم تا ببینیم چه اتفاقی میافتد.
هر سه نفرمان را دور میز نشاندند و پذیرایی مفصلی کردند. ما که مدت مدیدی بود رنگ میوه و شیرینی را به چشم ندیده بودیم، دلی از عزا درآوردیم. پس از پذیرایی، دو نفر وارد اتاق شدند و خودشان را مأموران صلیب سرخ معرفی کردند. یکی از آنها پرسید:
– انگلیسی بلدید؟
– بله، بلدیم.
هنوز چند جمله بین ما و آنها رد و بدل نشده بود که سرگردی عراقی سراسیمه وارد اتاق شد و یکراست به طرف من آمد. در حالی که دستم را گرفته بود و از پشت میز بلند میکرد، به مأموران صلیب سرخ گفت: – شما باید با کسان دیگری صحبت کنید. اینها نیستند.
گویی آبی سرد بر سر ما ریخته باشند. بدنمان به یکباره یخ کرد و همه چیز به هم خورد. ما سه نفر را با عجله از اتاق بیرون کردند و به سلولمان بازگرداندند.
تا مدتی سکوت بین ما حکمفرما شده بود. هیچکس کلامی نمیگفت: پس از گذشت چند دقیقه هر سه به هم نگاه کردیم و زدیم زیر خنده. عجب شانسی، ولی بد نشد هم حمام کردیم، هم لباس نو گیرمان آمد و هم دلی از عزا درآوردیم و شکمی سیر میوه و شیرینی خوردیم.
کنجکاو شده بودیم که بدانیم، مأموران صلیب سرخ اگر برای دیدن ما نیامده بودند، پس چه کسانی را میخواستند ببینند! بعدها فهمیدیم که چند تن از اسیران ایرانی در اردوگاه، یکی از ایرانیها را که برای عراقیها جاسوسی میکرده کشته بودند، آنها را به زندان مهجر منتقل کرده و آن روز مأموران صلیب سرخ آمده بودند تا با آنها صحبت کنند و علت این کارشان را بپرسند.
بعداً توانستیم آن سه اسیر ایرانی را ببینیم. به آنها گفتیم:
– اگر دفعه بعد صلیب سرخ آمد، بگویید که ما چند تن از خلبانان ایرانی در این زندان هستیم. بگویید که آن سه نفری را که آوردند تا شما با آنها صحبت کنید، خلبان بودند.
آنها گفته بودند، ولی صلیبیها توجهی نکرده و در جواب گفته بودند که کاری از دست ما ساخته نیست. فهمیدیم که صلیب سرخ هم در این جنگ نابرابر زیاد بیطرف نیست. چرا که در عین اینکه میدانستند ما اسیر ایرانی هستیم و وظیفه داشتند ما را ثبتنام کنند، ولی این کار را نکردند.
نه تنها عراقیها مفاد قراردادهای بینالمللی در خصوص جنگ و اسرا را رعایت نمیکردند، بلکه آنهایی نیز که داعیه نظارت بر اجرای این قوانین را داشتند، زیاد بیطرف نبودند و آگاهانه آب به آسیاب دشمن میریختند. اینجا بود که پی بردیم حتی سازمانهای بینالمللی چون صلیب سرخ هم با هماهنگ با دشمن هستند و یا اینکه بیقید نسبت به وظایف قانونی خود. چرا که پس از گذشت نزدیک به یک سال هنوز هیچکس به طور رسمی خبر نداشت که آیا ما زنده هستیم یا اینکه اسیر شدهایم. (ولی به طور غیررسمی همانطور که ذکر شد خبر اسارتمان را اطلاع داده بودیم.)[1]
منبع : عقابان دربند(جلد دوم)؛ گودرزی، علیمحمد، 1380، انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، تهران
انتهای مطلب