در دفع پاتک دشمن، نقش توپخانههای خودی مستقر در ارتفاعات اللهاکبر و شرق میش داغ بسیار مؤثر بود. دیدبانی یگانهای توپخانه در شرق میش داغ از داخل جنگل عمقر و ارتفاعات مشرف به تنگ چزابه صورت میگرفت و آتش آنها از آن قسمت نیز هدایت میشد که یگانهایی از گروه33 توپخانه در این عملیات شرکت فعال داشتند. عناصری از تیپ امام حسین(ع) در خاکریز تهیه شده و آرایش داده شده و مین گذاری شده در تنگ چزابه به عنوان نیروی پوشش مواضعی را اشغال کرده بودند و مواضع اصلی پدافندی توسط یگانهای ارتش خصوصاً گردان293 تانک تیپ3 زرهی اشغال شده بود و از این منطقه به شدت پدافند میکردند. موضوع بسیار حیاتی و نگران کننده، منطقه شمال تنگ چزابه بود که تپههای رملی نبعه قرار داشت و در شمال آن دشت بازی بود با زمینهای محکم که نفوذ دشمن را در شمال بستان امکان پذیر میکرد و امکان دور زدن تنگ چزابه توسط دشمن از شمال تپههای نبعه هر لحظه متصور بود. نگرانی فرماندهان این بود که دشمن از این دشت استفاده کرده و عقبه تنگ چزابه را تهدید و نیروهای پدافند کننده را دور زده و خود را به شمال بستان برساند. به علت کمبود نیرو، پوشش این منطقه میسر نبود، اما تیپ3 زرهی با اعزام گشتی از آن منطقه پیوسته مراقبت میکردند. نگرانی دیگر تیپ3 زرهی این بود که از منطقه شمال رودخانه سابله نیز باید پدافند نماید.
در این روز، بمبارانهای هوایی دشمن در منطقه به شدت ادامه یافت به طوری که 55 بار شمارش شد. ضمناً هواپیماهای دشمن شهر بستان، سوسنگرد، حمیدیه و فرودگاه اهواز، تأسیسات نظامی، تجاری و اداری را نیز به شدت بمباران کردند. شدت بمبارانهای دشمن نشان از شکست سنگین آنها در عملیات طریقالقدس داشت. گرچه بمبارانها به دلیل عجولانه عمل کردن خلبانهای دشمن، آسیبهای کلی به یگانهای رزمی وارد نمیساخت اما به علت عدم پاسخگویی مناسب هوایی، در روحیه رزمندگان اثرات منفی به جای میگذاشت.
در این روز، برتری هوایی کاملاً با هواپیماهای دشمن بود و متأسفانه دو فروند جنگندههای خودی در دشت آزادگان مورد اصابت قرار گرفتند و سقوط کردند که خوشبختانه خلبانان آنها با چتر سالم به زمین نشستند. آن روز، قرار بود مواضعی که در7- 8 کیلومتری ارتفاعات اللهاکبر به سمت غرب انتخاب کرده بودیم را اشغال نماییم اما به دلیل اینکه دشمن در منطقه تنگ چزابه اقدام به پاتک کرده بود، به علت برد زیادی که داشتیم از همان مواضع قبلی دشمن را زیر آتش گرفتیم و به طور مداوم به درخواستهای آتش دیدبانان و یگانهای تیپ3 زرهی بویژه گردان293 تانک پاسخ میدادیم. حجم آتش توپخانههای موجود در منطقه روی تنگ چزابه بسیار زیاد بود اما چیزی که واقعاً ما را آزار میداد، حملات هوایی دشمن بود. هواپیماهای دشمن به طور مداوممنطقه را بمباران میکردند. موضع آتشبار ما و آتشبار دوم گردان پیدرپی بمباران و بمبهای عظیمی روی آتشبارها ریخته میشد. توپهای پدافند هوایی آتشبارها و دیگر ضدهواییها در منطقه، به طور مداوم و با شلیکهای پیاپی درگیر بودند. هواپیماهای بمب افکن توپولوف دشمن و دیگر جنگندههای عراقی، یگانهای پشتیبانی آتش و دیگر یگانهای را بمباران میکردند و طبعاً تلفاتی هم به یگانها وارد میشد. اما مسئله روحی و روانی نفرات آتشبارها بود که هرلحظه آسیب بیشتری میدیدند. ما در زیر آن بمبارانهای شدید، مأموریت خود را انجاممیدادیم. شبهای پر التهابی را نیز داشتیم، هر روز برنامه تازهای پیش روی داشتیم و سعی میکردیم آرامش خود را به دست آوریم. در مواضع، نمیتوانستیم تردد چندانی داشته باشیم زیرا گلولههای توپخانه و بمبارانهای هوایی به ما آسیب میرساند و آرامش ما را به هم میزد. برای شناسایی بیشتر موضع آتی و کندن سنگرها با تعدادی از نفرات آتشبار به جلو رفتیم. در حین حرکت و نزدیک میدان مین روی جاده شنی ارتفاعات اللهاکبر که به بستان منتهی میشد، هواپیماهای دشمن در آسمان منطقه ظاهر شدند و حوالی روستای جابرهمدان قسمتهایی از جنوب و شمال رودخانه کرخه را به شدت بمباران کردند. به سرعت از خودرو پیاده شدیم و در کنار جاده پناه گرفتیم، بمبهای خوشهای بسیاری روی جاده و اطراف جاده توسط هواپیماهای توپولوف دشمن ریخته شد. صحنه بسیار وحشتناکی بود، واقعاً خداوند یاریمان کرد زیرا تعدادی از بمبهایی که در نزدیکی ما ریخته شدند، عمل نکردند. ما منتظر انفجار بمبها بودیم و خود را به زمین چسبانده بودیم تا مورد اصابت ترکش بمبها قرار نگیریم، اما خوشبختانه هیچکدام منفجر نشدند. در آن سوی جاده، جناب سرهنگ تبریزی افسر مهندسی گروه33 توپخانه را دیدم که با نفرات خود با تلاشی زیاد و در آن شرایط سخت مشغول پاکسازی میدان مین بودند. آسمان و زمین را دود و ترکش فراگرفته بود، نزد او رفتم و از وضعیت ستواندوم بختیارینیا که مسئول پاکسازی آن جاده در شب اول عملیات بود، پرسیدم، سرهنگ تبریزی به من گفت: ستوان بختیارینیا به همراه 9 نفر از سربازانش در همین محل به شهادت رسیدند که بسیار متأثر شدم. اما بعداً متوجه شدم که او شدیداً مجروح شده و شهید نشده است. ماهها بعد من ستوان بختیارینیا را در تهران و در پادگان ملاقات کردم و خیلی خوشحال شدم ولی بسیار لاغر و نحیف شده بود. از آن شب عملیات سؤالاتی از او کردم که میگفت:
مأموریت من و دیگر نفراتم پاکسازی مینها و دیگر موانع جاده اللهاکبر به بستان برای حرکت و نفوذ نیروهای خودی به داخل مواضع دشمن بود. قبل از تاریکی، ما در آن محل مستقر شده بودیم و دشمن با دقت زیاد از میدان مین خود مراقبت و محافظت میکرد. من و دیگر نفراتم شبهای قبل نیز به آن محل میرفتیم تا معبری را باز کنیم ولی استحکامات دشمن بسیار زیاد و گاهی جمعآوری مینها غیرممکن بود. در شب عملیات وقتی ما مشغول پاکسازی بودیم، دشمن متوجه شد و با تیربارهای سنگین خود و توپهای ضد هوایی که در خط مقدممستقر کرده بود ما را زیر آتش شدید قرار داد. ما به ساعت حمله نزدیکتر میشدیم و چارهای نداشتیم و بهر شکل ممکن میبایست جاده را باز میکردیم. با شروع عملیات، تانکهای خودی به راه افتادند و نزدیکی میدان مین دشمن یکی از تانکهای ما روی مین رفت و شنی آن از کار افتاد. توجه دشمن به این نقطه متمرکز شد و آتشهای بسیار سنگینی را روی یگانهای در حال پیشروی اجرا کردند که توصیف آن واقعاً برایم مشکل است. یگانها تلفات میدادند ولی در هر شرایطی قصد عبور از جاده را داشتند که جاده هممسدود بود. من با توجه به شرایط میدان نبرد و تلفاتی که همرزمانم متحمل میشدند و به واسطه مسئولیتی که داشتم، سوار بولدوزری که خود را به آن محل رسانده بود، شدم و شروع به پاک کردن جاده کردم. جاده پاکسازی شد ولی من دیگر چیزی متوجه نشدم زیرا مورد هدف دشمن قرار گرفتم تا اینکه خودم را در روزهای بعد در بیمارستان دیدم. همه نفراتم در کنار آن جاده به شهادت رسیدند و فکر میکردند من هم شهید شدهام و میگفتند، روی اجساد همه شما پرچم ایران را انداخته بودند تا تخلیه کنند ولی بعداً متوجه شده بودند که من زنده هستم. آن شب را هیچگاه در زندگیام فراموش نخواهم کرد ولی مهمتر از آن، این بود که توانستیم جاده را پاک کنیم تا رزمندگان اسلام از آن عبور کنند و پیروزی نصیبمان شود.
من در کنار آن جاده و روی میدان مین دشمن، شهدای زیادی را دیدم که توسط نیروهای در خط دشمن به شهادت رسیده بودند. واقعاً پاکسازی آن جاده و دیگر محلها برای عبور رزمندگان اسلام به داخل مواضع دشمن یکی از شاهکارها و شاید هممعجزهای بود که رزمندگان شجاع و دلیر اسلام در یگانهای مهندسی ارتش و سپاه انجام دادند. به هر جهت، بعد از دقایقی به راه خود ادامه دادیم. حدود هفت کیلومتری شهر بستان موضعی را انتخاب کرده بودیم، منطقه بازی بود. به نفرات پیشرو و گروه شناسایی آتشبار محل توپها را نشان دادم. بعد از توجیه آنان را به موضع قبلی آتشبار باز گرداندم. به دنبال لودری رفتم که روز قبل برایمان پیشبینی شده بود، لودر را به موضع جدید برده و مشغول به کار نمودم تا در روز بعد با تکمیل شدن سنگرها موضع را اشغال کنیم. عملیات کندن سنگرها و آرایش موضع جدید با حضور روسای توپ و جمعی از سربازان خدمه توپها تا شب به طول انجامید. موضع جدید را از انواع گلولههای عمل نکرده و اجساد عراقیها پاکسازی کردیم. وسایل آتشبار در مواضع قبلی را هم جمعآوری کرده بودیم تا در فرصت مناسب موضع جدید را اشغال کنیم. فرمانده گردان، حوالی ساعت1800به موضع ما آمد و محل اصابت بمبها را مشاهده کرد. ایشان با دیدن قطر محل انفجار بمبها تعجب کرد و گفت: در موضوع جدید اصل پراکندگی را کاملاً رعایت کنید زیرا هواپیماهای دشمن با بمبارانهایی که من دیدم، قصد نابودی آتشبار را دارند. آتشبار دوم گردان به فرماندهی ستوانیکم عباس صالحی هم در حوالی ما موضع گرفته بود که آنها نیز مورد بمبارانهای شدیدی قرارگرفته بودند. چارهای نداشتیم به هر طرف که نگاه میکردیم، یا حرکتی داشتیم، بمبارانها و گلولههای توپخانه دشمن ما را احاطه کرده بودند. به همین دلیل میبایست دقت بسیاری در پراکندگی و موارد ایمنی انجاممیدادیم تا آسیب پذیری خودمان را به حداقل میرساندیم. شاید هیچکس نتواند پی به گفتههای من و یا دیگر همرزمانم ببرد و ما را درک کند که واقعاً چه روزهای سختی را سپری کردیم. بدون آرامش و زندگی در شرایط سخت برایمان به صورت عادی درآمده بود. واقعاً جنگ یعنی نفرت، خشونت، انتقام که از فتنهها سرچشمه میگیرد. جنگ نتایج منفی بسیاری دارد که هرچه بگویم کم گفتهام. در آن زمان، جنگ به قدری شدت داشت که تمامی نقاط گلولهباران و یا بمباران میشد که فقط مردگان درامان بودند. سکوت عجیبی ما را فرا گرفته بود. فقط به جنگ فکر میکردیم و همه چیز را پذیرفته بودیم. جسارت عجیبی در وجودمان میدیدیم و راه بسیار دشواری پیش روی خود داشتیم و مرتب به آینده جنگ فکر میکردیم.
منبع: توپخانه دوربرد در سال 1360 ؛ اصلاني، علی اکبر،1398 ، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب