بارش گلولههای طرفین لحظهای قطع نمیشد. دشمن با گلولههای زمانی توپخانه آن منطقه را هدف قرار داده بود تا نیروهای پیاده خودی را از پای درآورد. نمیدانم چه قدرتی بود که رزمندگان را تا پای مرگ و شهادت در این منطقه به ایستادگی در برابر دشمن وادار میکرد. مردانی را من در آن صحنههای وحشتناک میدیدم که بدون هیچگونه چشم داشتی مردانه، شجاعانه و باغیرت تماممیجنگیدند و خاک آن منطقه را با خون خود سیراب میکردند تا دیگران زندگی کنند. زخمیهای به خون غلتیده را میدیدم که ثانیههای آخر عمرشان بود ولی در آن لحظات به بقیه روحیه میدادند. شاید دیگر نبینم ولی میتوان مردانی را دید که ادامه دهنده راه آن قهرمانان باشند. رهروان حقیقی آنان میتوانند مردان بزرگی برای کشورشان محسوب شوند نه کسانی که پیام آور رفاه و آسایش شده و خاکریزها را در این سمت کشیده و در جناحی میجنگند که منافع شخصی هدفشان شده است. اینگونه رفتارها برای شهدا و رزمندگان به هیچ وجه پذیرفته نبود. آنان فقط برای رضای خدا میجنگیدند، برای رضای خدا هم کشته میشدند و از این دنیا فقط خدمت به مردم را پذیرفته بودند و هیچگاه زرق و برق دنیا آنان را گمراه نساخت. این بهترین شاخص برای شناخت افراد خادم در تمامی دوران به کشوراست. ما باید کاری کنیم که پرچم داران جنگ که شاهد و ناظر اعمال ما هستند، از اعمال و رفتار ما خشنود شوند زیرا برای همیشه تاریخ زنده و نظارهگر ما هستند. بعد از دیدن مصائب شهر بستان با جناب سروان علمی به طرف مواضع خودمان حرکت کردیم. در بین راه، به قرارگاه تیپ3 زرهی رفتیم. ابتدا با جناب سروان ریاحی که در قرارگاه حضور داشت و با جدیت مشغول هدایت عملیات یگانهای توپخانه بود، ملاقات کردیم. سپس با جناب سرهنگ بهرامی، فرمانده تیپ3 زرهی و دیگر افسران ستاد تیپ که حضور داشتند و هر کداممشغول کاری بودند، دیدار کردیم. در حین صحبت بودیم که فرمانده نیروی زمینی، سرهنگ علی صیادشیرازی وارد قرارگاه تیپ3 زرهی شد. فرمانده نیرو، بعد از احوال پرسی با حاضرین با جناب سرهنگ بهرامی در خصوص عملیات روزهای آینده صحبت کرد. فرمانده تیپ3 زرهی تلاش میکرد؛ فرمانده نیروی زمینی را متقاعد سازد تا یگانهای تیپ3 زرهی به جنوب رودخانه کرخه اعزام نشوند و مرتب میگفت: مانع عظیمی مانند کرخه که رودخانه غیرقابل عبوری است، برای یگانهای تیپ3 زرهی که عمدتاً تانک هستند، مشکل آفرین است زیرا اگر چنین مانعی در منطقه عمل یک تیپ قرار گیرد، قطعاً مشکلاتی را فراهم خواهد کرد که جبران ناپذیر خواهد بود. زیرا یگانهای تیپ فضای کافی برای مانور ندارند و بین شمال و جنوب رودخانه کرخه گسترش مییابند که در این صورت پشتیبانی آنها از هر حیث مشکل آفرین خواهد بود. فرمانده نیرو هم سعی داشت ایشان را متقاعد کند که حد تیپ3 زرهی تا پل سابله کشیده شود و در نهایت گفت:
"شما یگانها را به آن طرف اعزام کنید من تا شب فکری به حال آن جا خواهم کرد."
ایشان بعد از خداحافظی با جمع حاضر از من پرسید در کدام یگان هستی؟ پاسخ دادم در گردان388 توپخانه175مم خودکششی گروه33 توپخانه. وی با گشاده رویی بسیار زیاد با من احوال پرسی کرد و سعی کرد به عنوان استادی که شاگردش را میبیند، به من روحیه بدهد. ایشان در سال1357در دوران انقلاب، استاد من در مرکز توپخانه اصفهان بود، ضمن اینکه در آن دوران به واسطه جریانات انقلاب ارتباط زیادی با یکدیگر داشتیم و به روحیه من نیز کاملاً آشنا بود. ایشان برای همه آرزوی موفقیت و پیروزی و خداحافظی کرد. یادم هست که در آن جمع، جناب سرهنگ مظفر کشاورز هم در کنار فرمانده نیرو حضور داشت. من با ایشان در کردستان همرزم بودم که از دیدن وی خیلی خوشحال شدم. بعد از کمی صحبت با جناب سرهنگ مظفر کشاورز، متوجه شدم ایشان شب گذشته به نیروهای دشمن در منطقه شبیخون زده و چندین نفر از نفرات دشمن را به هلاکت رسانده بود و میخواست نتیجه عملیات خود و نفراتش را به عرض فرمانده نیرو برساند. او گوش چند نفر از نیروهای عراقی را در شبیخونی که زده بود، بریده بود و در یک گونی که من خودم شخصاً آن را دیدم، گذاشته بود و میخواست به فرمانده نیرو نشان دهد. من به جناب سرهنگ مظفر کشاورز گفتم، آیا این نفرات را کشتهاید؟ وی جواب داد: خیر! دلیلش را پرسیدم که گفت:
من به دشمن با نفراتم کمین زدیم و عدهای را به هلاکت رساندیم و گوش تعدادی از آنان را بریدم ولی آنان را نکشتیم تا برای همیشه بدانند و در خاطرشان باشد که نتیجه تجاوز به این کشور چه عاقبتی به دنبال خواهد داشت و هرکس گوش آنان را ببیند، عبرت بگیرد.
صحبتهای جناب سرهنگ مظفر کشاورز و عملکرد وی برایم خیلی جالب و تعجب آور بود. او را کاملاً میشناختم و به روحیه و شجاعتش آشنایی داشتم. اما نمیدانستم تا این حد شجاعت دارد که در قلب دشمن چنین کاری را انجام دهد. بعد از هماهنگیهای لازم با قرارگاه تیپ3 زرهی و دریافت تجهیزات مهندسی جهت کندن سنگر برای آتشبارهای گردان، به همراه جناب سروان علمی به طرف مواضع خودمان عازم شدیم تا برابر دستور مواضع جدید شناسایی شده را اشغال نماییم.
سرهنگ آجوری فرمانده گردان388 توپخانه175مم خودکششی از حوادث روز سه شنبه دهم آذر ماه در دفتر ثبت روزانه خود نوشته است:
واقعاً روزهای سختی را سپری میکردیم. در این روز جهت شناسایی و انتخاب مواضع جدید از جاده اللهاکبر- شحیطیه و تپههای رملی32 کیلومتر به جلو رفتیم و به پنج کیلومتری شمال چزابه رسیدیم. جاده تا کیلومتر16 که توسط جهاد دامغان ساخته شده بود، خیلی خوب بود اما بعد از آن امکان ساختن جاده میسر نبود چون شنهای روان اجازه ساختن جاده را نمیداد و در قسمتهایی از جاده با انداختن صفحات آهنی توانسته بودند یک تسهیل حرکت برای یگانهای شنی دار و کلاً زرهی به وجود بیاورند. در مسیر جاده تعدادی از نفرات بسیج و جهاد و سپاه پاسداران برای حفاظت از منطقه گمارده شده بودند. این جاده کمربندی، جادهای بود که بین ارتفاعات غیرقابل عبور میشداغ و رملهای جنوبی برای دور زدن دشمن انتخاب شده بود و مدت چهار ماه روی این جاده بررسیهای لازم به عمل آمده بود و دشمن با خیال خام که امکان حرکت روی این منطقه نیست، تدبیری نیاندیشیده بود و بالأخره به شکست او در منطقه بستان و چزابه انجامید. تعداد کشتههای شمارش شده1500 نفر، اسیر 528 نفر، تانک 101دستگاه، خودرو بیش از150 دستگاه، بلدوزر و لودرهای جاده سازی بیش از50 دستگاه، توپ ضد هوایی20 قبضه و توپ152مم 8 قبضه، توپ130مم 12 قبضه، توپ شلیکای ضد هوایی یک قبضه، موشک میلان14 قبضه، موشک مالیوتکا خیلی زیاد و موشکهای بسیاری با سکوی پرتاب ثابت، خودروهای جیپ و سواری و 5/2 و پنج تنی بیش از200 دستگاه بود که من خودم آنها را در منطقه مشاهده کردم. به پلهای مدرنی که عراقیها روی رودخانه کرخه ایجاد کرده بودند نیز میتوان اشاره نمود که به دست نیروهای خودی افتاده بود. رمز پیروزی عملیات اولاً اتحاد نیروهای ارتش و سپاه و همدلی آنان بود، در ثانی جاده احداثی در رملها توسط جهاد دامغان و اراده رزمندگان و روحیه عالی و بینظیر آنان بود که شکست سنگینی را به نیروهای متجاوز تحمیل نمود.
منبع: توپخانه دوربرد در سال 1360 ؛ اصلاني، علی اکبر،1398 ، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب