این گفتار حسنی سعدی درست است. امام (ره) شخصاً در حین عملیات احوال ما را در صحنه جنگ میپرسیدند گرچه ما تا مدتی متوجه نبودیم که امام (ره) هستند که قصد دارند با خود من صحبت کنند.
افسر مسئول مخابرات آمد به من گفت: «تیمسار، یک نفر مدتهاست آمده خط ما را اشغال کرده اصرار میکنند با شما صحبت کنند. میگویند من الآن خدمت امام (ره) نشستهام، امام (ره) میخواهند با فرمانده لشگر آذرفر مستقیماً صحبت کنند؛ و این جمله را هی تکرار میکنند که امام (ره) میخواهند خودشان با فرمانده لشکر۶۴ مستقیم صحبت کنند و وضعیت جنگ و جبهه را از زبان خودشان بشنوند».
فریاد زدم، گول نخور افسر! تو چه جور افسری هستی؟ اگر این شخص یکمیلیون تومان همین الآن بگذارد کف دست تو، نباید اطلاعات این موقعیت جنگ را در اختیار او بگذاری. اگر به شرافت من ارزش قائلی یک چنین بیاحتیاطی نکن.
آن افسر مخابرات به همرزمان گفته بود: «من در آن لحظه از خجالت حاضر بودم زمین دهان باز کند به زیرزمین بروم. چون میدانستم در آن شرایط که عملیات هنوز تثبیت نشده با تلفن نباید بگویم چنینوچنان است. تیمسار به من گفتند بگو بهشان مسئله سری است نمیتوانیم در بیسیم چیزی بگوییم. فقط بگو همهچیز روبهراه است الحمدالله. ما مرد جنگیم تا آخر ایستادهایم».
من که نمیدانستم چه کسی پشت خط است. تمام هوش و حواسم به درگیری و خط بود، چه میدانستم کسی که پشت خط است سیداحمد پسر امام خمینی (ره) است. شخص دیگری گوشی را گرفته به مسئول مخابرات گفته بود به جناب سرهنگ آذرفر بگو صیاد شیرازی پشت خط است. وقتی مطمئن شدیم شخص ایشان است گفتم تلفن را وصل کنید صحبت میکنیم. بعد از آن بود که امام مستقیماً پیروزی عملیات کربلای هفت را به ما و لشگر۶۴ و ارتش تبریک گفتند. – بعد از تثبیت عملیات وقتی فرمانده نیرو آمدند، گفتند: «تیمسار، شما از جان گذشتهاید و بلندهمت و نظرتان خیلی بلند است، اما ما که چیزی در دست نداریم در مقابل فداکاری نیروهای رزمنده شما بدهیم چگونه میتوانیم جبران کنیم؟ »
گفتم، شما به آنها که بالا نشستهاند و همه چیز در دست آنهاست بگویید جبران کنند! بلافاصله بیست میلیون تومان به حساب لشگر حواله کردند.
بهدروغ و چاپلوسی و از اینجور کارها عادت ندارم. گفتم اگر یک نفر همه بیست میلیون تومان را لازم داشته باشد همه را میدهم به او. یک نفر از طرف ستاد نیرو آمده بود میگفت سند بزنید رسید بدهید.
گفتم، ببین پسر جان، رسید برای چه؟ یک تار موی پرسنل من بیست میلیون تومان میارزد آنوقت رسید برای چه میخواهید؟
کشوری که با بیست میلیون تومان خراب یا ورشکسته شود آیا به آن میشود گفت کشور؟ «این را برای خنده گفتم. آن شخص از یکی از افراد من پرسیده بود: «این چه جور آدمیه؟ این حرفها که میزند راست میگوید؟» در جوابش گفته بودند: «این شخص گاهی سه شبانهروز غذا نمیخورد؟ نمیخوابد! این گوشی را میگذارد آنیکی را برمیدارد، تماموقت در حال تماس با فرماندهان قسمتها است و در حال رفتن و برگشتن و گشت زدن به واحدهای مستقر در خط است اعصاب ندارد، مواظب باش عصبانیاش نکنی!»
یکبار شنیدم یک نفر صد هزار تومان از یکی از پرسنل ما طلبکار بود، رفته جلوی خانهاش آبروریزی کرده. به فرمانده آن پرسنل زنگ زدم گفتم خیلی سریع به فلانی مرخصی بده بفرست پیش من. و فرمانده قسمت گفت: «آخر تیمسار… »
داد زدم سرش چی میگی تو؟ این شخص بدهکاره. روح و روانش نزد خانوادشه که آبرویش در خطر است، آن وقت تو آخه، ماخه میگی. بفرستید بیاد پیش من.
وقتی آن پرسنل آمد مقداری نقد بهش دادم گفتم میروی به آن طلبکار میگویی بیاید پولش را از من بگیرد. شخص طلبکار آمد. دیدم خیلی پررو است. جلوی من و افرادم میگفت: «یک عده ارتشی تشنه و گرسنه میخواهند مملکت نگهدارند..؟ »
زدم توی دهانش گفتم، فلان فلان شده، ارتشی جانش را گذاشته کف دستش میجنگد تا خواهر مادر تو آسوده بخوابند، صدمه نبینند، آن وقت تو با این پررویی میگویی ارتشی تشنه و گشنه…؟
وقتی دید عصبانیام به دستوپایم افتاد و شروع کرد به عذرخواهی و التماس کردن. گفتم، ببرید پدرسوخته را بیندازید داخل طويله قاطرها در پیرانشهر. غذا هم بهش کم بدید فقط نمیره، اما سیر نشه تا بفهمه تشنه و گشنه یعنی چی؟ بگذارید چند روز اینجا باشه صدای توپ و تانک حالش رو جا بیاره تا بفهمه ارتشی چی میکشد؟ به گریه و التماس افتاد که اشتباه کردم ببخشید. با وساطت دیگران کوتاه آمدم اما گفتم باید بروی جلوی خانه آن پرسنل من از خانوادهاش عذرخواهی کنی، صد هزار تومان طلبت را این مأمور من همانجا نقداً بهت پرداخت میکند. برو دیگه نبینم با خانواده ارتشی چنین رفتاری بکنی.
بعضیها میگفتند، خب ارتشیها فوقالعاده میگیرند میجنگند. یکی نبود به آنها بگوید مرد ناحسابی، چه کسی حاضر است به خاطر چندرغاز فوقالعاده عملیاتی، جان خود را بگذارد کف دستش برود جلوی آنهم برای جنگی که پایانش معلوم نیست و کسی نمیتواند بگوید چند سال دیگر ادامه خواهد داشت؟
یکوقتی یک ساک آوردند گفتند این را یک نفر آورده میگوید یکمیلیون تومان داخل آن است برای شما آورده است. آنوقتها پولهای درشت نبود یکمیلیون تومان ساک را پر میکرد. گفتم این شخص را بیاورید ببینم چطور و از کجا و چرا اینهمه پول را آورده؟
آن شخص تا وارد اتاق شد شروع کرد به لرزیدن و گفت: «به من گفتهاند نگو از طرف کیست خودمان بعداً به خدمتشان میرسیم. فقط گفتهاند مواظب باش این آدم خطرناک است آدم را میکشد! باید مواظب خودت باشی».
گفتم خیلی خوب، برو کاریت نداریم. بعد گفتم از هر گردان یک نفر از فرماندهان بیاید. وقتی آمدند خواستیم در ساک را در حضور آنها بازکنیم، چون پول را با فشار جا داده بودند در ساک از فشار پوفی کرد و پرید بالا!
گفتم، شرافتمندانه هر کسی نیازمند است و میداند پرسنل او به پول نیاز دارد مقداری بردارد؛ اما اگر نیاز ندارید وجدانا، اجازه بدهید کسی که نیازمند است بردارد.
من این موضوع را در رادیو ارتش اعلام کردم و از مردم آذربایجان بینهایت تشکر کردم که چنان مبلغی را هدیه کرده بودند به دست ما رسید و به مصارف ضروری خواهد رسید. وقتی مردم دیدند کمک آنها اعلام و همگانی میشود و میدیدند مولای درزش نمیرود، راغبتر شده بودند؛ کمکهای بیشتری ارسال میکردند، با ساکهایی که پر از پول بود.
این کربلای۷ چنان صدایی کرده بود که مردم آذربایجان خود را در آن میدیدند. چراکه تسلط کامل عراق را از منطقه قطع کرده بودیم و امنیت را به این منطقه برگردانده بودیم.
یک نفر بعد از آزادسازی منطقه حاج عمران آمد نزد من با گریه میگفت: «تیمسار، اجازه بدهید من با خانوادهام برویم خاک این منطقه را ببوسیم و بر آن سجده کنیم و برگردیم.»
من هم احساساتی شدم گریهام گرفت. گفتم، درود به شرف شما ترکزبانهای غیور و متعصب که چقدر حقشناسید و میدانید موضوع آزادی منطقه حاج عمران و بلندیهای ۲۵۱۹ و عملیات کربلای ۷ چه با ارزش بوده است…؟
بعد از عملیات به حسنی سعدی فرمانده نیروی زمینی وقت گفتم: من میخواهم به پانصد نفر از پرسنلم یک درجه تشویقی بدهم. ایشان با تعجب گفتند: «چی داری میگی سرهنگ؟»
گفتم: من در میان این جمع میگویم که به این تعداد افراد بایه درجه ترفيع بدهم. در ادامه گفتم، امیر، یادتان هست میگفتید من میآیم و همراه شما با دشمن میجنگم.
من در جواب شما گفتم، امیر حسنی سعدی، نیازی نیست شما همراه ما بجنگید، شما در همان پست فرماندهی خود بمانید ولی ما را حمایت کنید.
امیر گفتند: چه چیزی موردنیاز هست دستور تهیهاش را بدهم؟ در جواب گفتم: هیچ چیزی از شما نمیخواهیم. فقط در مقابل بدگویان ما را حمایت کنید.
منبع: مرد روزهای نبرد ؛ عابد ساوچی، عباس،1398 ، آتشبار، تهران
انتهای مطلب