با توجه به برفی بودن منطقه، همانطور که قبلاً هم اشاره کردم، گردان جنگاوران بالباس و بادگیرهای کاملاً سفید استتار شده بودند. حتی وسایلی که با خود حمل میکردند.
نیروهای گردان ۷۹۵ تکاور گردان ۱۰۳ و ۱۰۵ آماده عملیات بودند و بهسختی آنها را بالا کشیده بودیم. به دو دلیل اجازه ندادیم به پادگان پیرانشهر برگردند. اگر میخواستیم آنها را به داخل پادگان پیرانشهر برگردانیم و روز بعد بازهم بالا بکشیم، عوامل خبری و ستون پنجم به عراق اطلاع میدادند که نیرو جابجا شده عملیات لو میرفت و آنها آماده دفاع میشدند.
همانطور که بعد اسرا گفتند تا چهلوهشت ساعت قبل از عملیات، دشمن در آمادهباش کامل و منتظر نیروهای ما بوده تا قتل و عام کنند. وقتی میبینند خبری نشد تصور میکنند چون شرایط جوی بسیار نامساعد است، امکان عملیات وجود ندارد آمادهباش را لغو کرده بودند. گرچه تعدادی از نیروهای ما در اثر ریزش بهمن به شهادت رسیدند اما با توجه به آمادهباش عراقی در دو شب اول تعداد تلفات نیروهای ما بینهایت زیاد میشد و این را مدیون شهدای گرانقدر شب اول میدانیم.
دلیل دوم اینکه اگر با آن شرایط بد جوی نیرو را عقب میکشیدیم و شب بعد بالا میرفتند خسته میشدند و کیفیت نبرد و عملیات پایین میآمد. این بود که مجبور شدیم در سنگرهای پنجنفری گردان ۱۹۷ که قبلاً در منطقه مستقر بودند ۲۵ نفر را جا بدهیم و این کار خیلی سخت بود اما بسیار مؤثر واقع شد.
طبق دستور و هماهنگی قبلی تصمیم بر این شد بیسیمها خاموش باشد. فقط به یسیم آدمنژاد و سرهنگ صالحی مجاز بودند روشن و در ارتباط باشند آنهم بهصورت اورژانسی فقط از طرف جنگاوران و در رأس آنها آدمنژاد باشد ما را در جریان امور قرار دهند مبادا صدای بیسیمهایی که از پایین تماس برقرار میکردند عملیات را لو بدهند. نیروهای آدمنژاد با شرایط جوی حاکم بر منطقه ساعت یک از مقر گردان ۱۹۷ بهطرف قله حرکت کردند. با لباسهای یکدست سفید استتار شده تا همرنگ برف باشند تشخیص برای دشمن مشکل باشد.
هیچ خبر و پیامی مخابره نمیشد. ساعت دو و ۲۵ دقیقه در ارتفاع2519 تحرکاتی از دور مشاهده شد که نمیشد تشخیص داد از نیروهای خودی است یا دشمن. این تحرکات جنبه نبرد و درگیری نداشت. شبیه عوض شدن نگهبان یا قدم زدن بود که زیاد هم چشمگیر نبود. همه عوامل علیه ما بود تنها وسیله ارتباطی که داشتیم همین یک وسیله بود که آنهم از مدار خارجشده بود. به سرهنگ صالحی فشار میآوردم که پیگیر شود و اطلاعاتی از منطقه کسب کند. با این کار قصد داشتیم به جنگاوران اطلاع دهیم اگر با مشکلی مواجه شدهاند برگردند؛ اما برخلاف آنچه قرار گذاشته بودیم بیسیم آدمنژاد کلاً خاموش بود. ساعت حدود چهار ونیم بود که بیسیم آدمنژاد روشن شد و اطلاع داد که ما کل سنگرهای پایگاه را خلع سلاح کردهایم قصد داریم درگیر شویم.
بهتزده شده بودیم! توضیح خواستیم چطور شد شما بدون درگیری پایگاه را خلع سلاح کردید؟ جواب نداد و دوباره بیسیم خاموش شد. نزدیکیهای صبح به یسیم روشن شد و خبر داد که ما چهار هدف را گرفتهایم فقط هدف پنجم و ششم بهشدت و با تمام امکانات دفاع میکنند.
گفتم عقبنشینی کنید. آدم نژاد گفت: «ترجیح میدهم کشته شوم ولی عقبنشینی نمیکنم!»
شرایط استقرار دشمن و وضعیت هدفها را قبلاً بهخوبی شناسایی کرده بودیم و با توضیحاتی که آدم نژاد میداد میدانستیم فاصله آنها با هدف پنجم و ششم خیلی نزدیک است و اگر بخواهند در فتح آنجا سماجت کنند تعداد شهدای ما بیش ازآنچه تخمین زده بودیم خواهد شد.
بیسیمها به کارافتاده بود و لحظهبهلحظه گزارش میدادند. عملیات برای شش هدف طراحی شده بود. چهار هدف تصرف شده بود دو هدف مقاومت میکردند. افراد مستقر بر روی پایگاه ششم علاوه بر گلولههای توپ و خمپاره که آنها را حمایت میکرد، دارای دوشکا و تیربار هم بودند و علاوه بر اینها ازنظر موقعيت جغرافیایی هم بر نیروهای ما تسلط داشتند. نیروهای ما را مستقیماً از روی بلندی هدف قرار میدادند. به آدمنژاد دستور دادم عقبنشینی کنید و آن هدف را رها کنید. آدمنژاد زیر بار نمیرفت. تأکید کردم ما نمیخواهیم نیروهایمان شهید و مجروح شوند درحالیکه به هدفهای اصلی خود مسلط شدهاید. به اصرار و تقاضای آدمنژاد با توجه به نزدیکی دو نیرو به همدیگر و احتمال خطر اشتباه در گرا گیری، با توپ ۲۰۳ هدف پنجم را گلولهباران کردیم. عراقیها با این گلولهباران دیگر نتوانستند در مقابل توپ ۲۰۳ مقاومت کنند عقبنشینی کردند. بعد از تثبیت مواضع توسط نیروهای لشگر۶۴، خود عراقیها هدف ششم را تخلیه کردند و نیروهای خود را عقب کشیدند.
بعد از تثبیت عملیات، آدمنژاد نحوه خلع سلاح نگهبانها و تصرف پایگاه را بهصورت خلاصه اینطور شرح داد: «بدون هیچ درگیری پشت پایگاه دشمن به کمین نشستیم. هوا بهشدت سرد بود و نگهبان نمیتوانست یکجا بند شود مدام قدم میزد و این باعث خستگی بیشتر او میشد.
مدتی به همان صورت بدون حرکت رفتار او را زیر نظر داشتیم. معلوم بود نمیتواند سرما را تحمل کند. اطراف را نگاه کرد وقتی مطمئن شد خطری متوجه پایگاه نیست رفت داخل سنگر تا گرم شود. سربازی داشتیم جانبرکف، ترس حالیاش نبود بنام گودرزی، رشید بود و حدود دو متر قد و قواره داشت و اهل خرمآباد، ده نفر را حریف بود گفت: «الآن موقعاش است که بروم سراغش.»
گفتم نه کمی دیگر صبر کن. او خسته است هوای داخل سنگ گرم است مطمئنم خوابش میگیرد. مدتی صبر کردیم. خبری نگهبان نشد. معلوم بود خوابیده است. گفتم برو الآن وقت است. او رفت و بعد از چند دقیقه بیرون آمد گفت: تمام شد. گفت یعنی چی تمام شد؟ گفت: همه را سر بریدم! گفتم، مطمئنی کسی در گوشهای پنهان نشده بود با به یسیم به دشمن گزارش کند؟ خندید و گفت: «جناب سروان! مثلاینکه گودرزی را هنوز نشناختید. »
نحوه عملیات گردان جنگاوران چریکی بود و از گودرزی هم غیر از اینها انتظار نمیرفت. برحسب اتفاق، یک افسر گشت عراقی با ما رودررو درآمد متوجه شد ما به پایگاه نفوذ کردهایم شروع کرد به داد زدن که « ایرانیها…».
مجبور شدیم با دشمن درگیری رودررو کنیم و بقیه ماجرا…
شهدایی که توسط عراقیها چند ماه به روی سیمخاردار بودند به وطن برگردانده شدند. قسمت اعظمی از منطقه آزاد و شهرهای پیرانشهر و تابعه که زیر آتش توپخانه دشمن بود آزاد شد و تا زمان آتشبس دیگر عراق نتوانست بر آن مناطق مسلط شود. یکی از اقدامات کمنظیر در حین عملیات رساندن غذای گرم به رزمندگان بود. دستور دادیم استانبولی پخته و بستهبندی کنند و داخل نایلون بگذارند و درون گونیهایی به محل عمليات حمل و بین رزمندگانی که نیروی جنگاوران بودند تقسیم کنند. این عمل اگر نگویم بینظیر، کمنظیر بود که علاوه بر اینکه از جنبه تغذیهای مهم بود، ازنظر روانی رزمنده احساس میکرد تمام توان لشگر به کار گرفته شده تا آنها پیروز میدان باشند. در این عملیات تعداد زیادی اسیر گرفته شد. سرعت و شدت و موفقیت عملیات کربلای۷ بهقدری بالا و سریع بود که اسیری آوردند که یک نیمه صورت خود را اصلاح کرده و نیمه دوم کف خشک شده و اصلاح نشده بود. بعد از موفقیت کامل نیروهای جنگاور و بقیه گردانهای عملکننده، گردان162 را که در اثر رشادتهایی که انجام داده بودند
لقب قهرمان را به آن گردان داده بودیم به فرماندهی امیرنادریزاده که آن زمان سرگرد بودند و چند ماه بهصورت محرمانه بدون اینکه کسی مطلع باشد برای پدافند از مناطق آزادشده تحت تعلیم جنگی و رزم شبانه قرار داشتند، جایگزین گردان۱۹۷ به فرماندهی سرگرد حسن تاجبخش کردیم تا این گردان برای بازسازی و استراحت به عقب نقلمکان کند.
عراق بعد از سقوط قله ۲۵۱۹ اقدام به سیزده پاتک کرد اما با مقاومت گردان دلیرانه جنگاوران، گردان ۱۶۲ و سایر نیروها مواجه شد و پیروزی به دست نیاورد. همانطور که قبلاً هم گفتم هدف ششم برایشان دردسرساز بود و هر آن تصور میکردند ایران اقدام به عملیات و تصرف آن خواهد کرد، خودشان پایگاه را تخلیه و عقبنشینی کردند.
طی عملیات حدود چهارصد و پنجاه نفر از نیروهای عراقی را اسیر گرفتیم و تعداد زیادی کشته دادند درحالیکه تعداد شهدای ما خیلی کمتر ازآنچه پیشبینی میکردیم شد.
ما انسانها فرقی هم نمیکند که چه جایگاه و مقامی و منصبی داشته باشیم، سلطان سوزاندن فرصتهای طلایی هستیم. وقتی فرصتهای طلایی را سوزاندیم، مشتی خاکستر از سوختن آنها کف دستمان میماند که نمیدانیم با آن خاکستر چه کنیم؟
دیگر نه جنگی بود و نه من فرمانده بودم و نه آدمنژاد جنگاور. گلایه میکرد که تیمسار من برای مبارزه با دشمن درون و بیرون کوههای کردستان را وجببهوجب گز میکردم سرم گرم بود خانوادهام را فراموش کرده بودم. شما که در جای امن بودید و امکانات در اختیارتان بود چرا به فکر خانواده من نبودید که نه خانه دارند، نه زمین، نه ماشین. من جانم را گرفته بودم کف دستم فکرم درگیر بود شما چرا به فکر امروز من نبودید.
آن لحظه که این حرف را میزد دلخور هم شدم اما وقتی در خلوت خودم فرورفتم به او حق دادم، چراکه من حتی خانواده خودم را هم فراموش کرده بودم. حقایق گفته نشده پشت دیوار عظیمی از دروغ گم میشود. اگر یکذره وجدانمان بیدار باشد از شکاف دیوار آن را میبینیم اما دیوار حاشا مقتدرانه حامی دروغ است و آنقدر بلند است که حقایق در سایه آن گم و دیده نمیشود.
روزی میرسد که دیوارها فرومیریزند متوجه میشویم با دستهای خود دانسته و ندانسته حقیقت را دفن کردهایم. من اگر ده فرمانده جنگجو مانند آدمنژاد و پنج لشکر مانند لشگر64 داشتم صدام را با تمام ژنرالهایش کتبسته به تهران میآوردم.
لازم به یادآوری است در تکهای مکرر و سنگینی که عراق در اردیبهشت ۱۳۶۵ زد و قسمت های مهمی از منطقه حاج عمران را تصرف کرد، نتوانست به کلهاسبی که شرایط ویژهای داشت دست پیدا کند درنتیجه تا شروع و پایان عملیات کربلای هفت نیروهای ما در قله کله اسبی مستقر بودند. اینیکی از برگهای برندهای بود که در اختیار لشکر ۶۴ بود تا از آن ناحیه نیروهای عملکننده را تحت حمایت قرار دهد.
شخصی مانند حسنی سعدی فرمانده نیروی زمینی گفته بود: عملیات کربلای ۷ توسط واحد تیمسار آذرفر، کمر شکسته ارتش را راست کرد!».
این عین صریح جملهای است که ایشان گفتهاند. شنیدم اطرافیان گفته بودند: «تیمسار! این حرف خیلی به شما لطمه میزند و گران تمام میشود. شما جایگاه آذرفر را بهعنوان فرمانده لشگر در مقابل خود که فرمانده نیرو هستید خیلی بالا میبرید».
بنا به گفته آنها که شاهد قضیه بودند، ایشان گفته بودند: « اشکالی ندارد. بگذارید من لطمه ببینم اما عظمت کربلای ۷ و آذرفر حفظ شود».
منبع: مرد روزهای نبرد ؛ عابد ساوچی، عباس،1398 ، آتشبار، تهران
انتهای مطلب