رفت و چند دقیقه بعد بازگشت. یک حوله و پیجامهای مندرس برایم آورد. حمام کردم و به داخل سلول بازگشتم.
روزی از «علی» خواستم تا مهر نماز برایم بیاورد. او گفت: «مهر نماز ممنوع است. »
گفتم: پس چند تکه کاغذ بیاور. او قبول کرد و رفت چند تکه کاغذ برایم آورد. از آنها به جای مهر در نمازم استفاده میکردم.
از روزی که به زندان وزارت دفاع آمده بودیم فلاحی را ندیده بودم. نمیدانستم آیا کمرش خوب شده یا هنوز هم درد میکند. نگران حالش بودم. چون تا قبل از اینکه به وزارت دفاع بیاییم، او را نزد پزشک نبرده بودند. به فکرم رسید تا از «علی» (سرباز نگهبان) بپرسم. هرچند او گاهگاهی در حقم محبت میکرد و همانند سایر نگهبانها سختگیری نمیکرد و رابطه خوبی بین من و او ایجاد شده بود، ولی واهمه داشتم که اگر اطلاعات بیشتری بخواهم از او کسب کنم، ممکن است ناراحت شود و احساس خطر کند. در آن صورت همین را هم از دست میدادم.
مردد بودم آیا سؤال کنم یا نه، یک روز خودم را جمع و جور کردم و به او گفتم:
– سروان فلاحی که با من به اینجا آوردند، همین جاست؟
با ترس و لرز و با احتیاط گفت:.
– بله، همین سلول نزدیک شماست.
پرسیدم:
– کمرش شکسته بود، آیا او را به بیمارستان بردند؟
گفت:
-نه.
از یکسو خوشحال شدم که فلاحی نیز در نزدیکیهای من است ولی از طرف دیگر ناراحت چرا که میدانستم الآن او چقدر درد میکشد. بدجوری کمرش آسیب دیده بود.
روز جمعهای بود. نگهبان آمد و گفت:
– آماده باش! میخواهیم تو را نزد دوستانت ببریم.
سه ماه بود که در زندان وزارت دفاع عراق روزها و شبها را سپری کرده بودیم و هر شب بازجویی پشت بازجویی و… مکان جدید هر چند نامعلوم بود، ولی خود تغییری در وضعیت یکنواختمان محسوب میشد بخصوص اینکه گفتند نزد دوستانتان میروید.
لباس پروازم را پوشیدم و از سلول بیرون آمدم. فلاحی را نیز از سلولش بیرون آورده بودند. هر دو نفرمان را سوار ماشین کردند، به مقصد نامعلومی که هیچیک از ما خبر نداشتیم، حرکتمان دادند. وقتی به مقصد رسیدیم، فهمیدم که زندان الرشید در حومة بغداد و نزدیک کاظمین است.
هردویمان را درون یک سلول انداختند و نگهبان دو تخته پتو، یک پارچ آب و یک سطل برایمان آورد. وجود سطل آن هم در شرایطی که ما هیچ زباله و آشغالی نداشتیم، کمی ابهامآمیز بود، از اینرو کنجکاو شده بودم. قبل از اینکه سؤالی بکنم، نگهبان خود زبان گشود و گفت:
– این سطل برای ادرار است!
با تعجب پرسیدم:
– چرا با ما اینگونه رفتار میکنید؟ مگر میشود در این سلول تنگ و تاریک سر کرد، پس قرارداد ژنو[1] چه میشود؟ همه آنها کشک است؟!
با پرخاش و بددهنی گفت:
– صحبت نباشد.
در سلول را به هم کوبید و رفت. من و فلاحی کمی به همدیگر نگاه کردیم و به حال و روز خود که در دست چنین ددمنشانی گرفتار شدهایم، تأسف خوردیم. آنها حتی اجازه رفتن به دستشویی را در محل جدید به ما نمیدادند. البته در ابتدا فکر کردیم که ماندنمان اینجا موقتی است و چون در زندان وزارت دفاع به ما گفته بودند که شما را میخواهند نزد دوستانتان ببرند، همین باعث قوت قلبی برایمان شده بود.
منبع : عقابان دربند(جلد دوم)؛ گودرزی، علیمحمد، 1380، انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، تهران
[1] – ماده ۲۲ قرارداد ژنو اعلام میدارد: «ممکن است زندانیان جنگی در داخل اتاق و ساختمانهایی که در جای خشک و غير مرطوب بنا شده زندانی شوند، ولی باید کلیه مقررات بهداشتی رعایت گردد.» و یا در ماده ۲۹ همین قرارداد آمده است: «متصدیان بازداشتگاهها مسئول کلیه اقدامات بهداشتی و درمانی لازم از لحاظ نظافت و بهداشت اردوگاه برای جلوگیری از بیماریهای واگیردار میباشند.»
انتهای مطلب