یگانهای رزمی سپاه با گذشت زمان و جنگیدن در کنار نیروهای سازمانیافته نیروی زمینی ارتش و به ویژه با تشکیل قرارگاههای مشترک که به ابتکار فرماندهی وقت نزاجا جناب سرهنگ صیادشیرازی و ارتقای توانمندی آنان تشکیل گردیده بودند، تجربههای خوبی را کسب نمودند.
با توجه به گستردگی و پیچیدگی امور تاکتیکی و تکنیکی جنگهای امروزی، اکثر کارشناسان امور امنیتی و دفاعی در سطح جهان معتقد هستند که حداقل 15 الی 20 سال وقت لازم است تا یک جوان مستعد با طی مراحل مختلف و کسب تجربه بتواند مجوز کسب فرماندهی گردان و تیپ را دریافت نماید و تمام سرمایهگذاریهای دفاعی با توجه به این پندار تشکیل میگردد. در آن زمان، اکثر فرماندهان گردان در ارتش دوره دانشکده فرماندهی و ستاد را طی کرده بودند و از دانش و تجربه کافی برخوردار بودند. مثلاً فرمانده گردان388 توپخانه175مم خودکششی گروه33 توپخانه و اکثر فرماندهان گردانهای تیپ3 زرهی حدوداً با بیست سال خدمت در ارتش و طی دوره دافوس مسئولیت هدایت و اداره یک گردان را داشتند. اینگونه مسائل اصولی هستند که میبایست به آنها توجه کرد تا یک عنصر رزمنده و نیروی دفاعی کشور از هر جهت توانایی انجام وظایف خود را داشته باشد، وگرنه نتیجه بیتوجهیها برای کشور بسیار گران تمام خواهد شد و در بسیاری از مواقع نیز خسارات وارده به دلیل عدم مهارت کافی فرماندهان جبران ناپذیر میباشد. بسیاری از افسران باتجربه و بادانش در آن زمان به خاطر دلسوزی و وارد شدن تلفات کمتر به نیروهای خودی، روی اصول تأکید داشتند که متأسفانه گاهی به پیشنهادات آنان و حتی ابتداییترین اصول توجهی نمیشد و این امر نگرانی زیادی را در افکار آگاهان دلسوز و متعهد نظامی به وجود میآورد.
آغاز عملیات طریقالقدس
عصر روز شنبه 60/9/7، بر اساس پیامی از سوی قرارگاه فرماندهی عملیات (قرارگاه کربلای1) ساعت (س) روز (ر) (ساعت 00:30 روز 60/9/8) برابر با دوم ماه صفر تعیین و به یگانها ابلاغ گردیده بود. در امریه یادشده علاوه بر تعیین زمان تک، ابلاغ شده بود که برابر توافق فرمانده سپاه پاسداران و فرمانده نیروی زمینی ارتش، هدف واگذاری به تیپ3 زرهی لشکر92 به جای دهانه بستان به تنگ چزابه (منطقه بین تپه رملی دارالشیاع تا روستای خرابه در شمال شهر بستان) تغییر یافته و همچنین تأمین ساحل شرقی هورالعظیم در منطقه ابوچلاچ به لشکر16 زرهی مجدداً تأکید شد.
این تغییر هدف حاصل بررسی، شناسایی و تجدیدنظر و تکمیل طرحهای اولیه بود. اما یگانها از تغییر هدفها از قبل به طور شفاهی آگاه بودند و با این تغییر هدف غافلگیر نشدند. در ساعت 23:00 مورخه 60/9/7 جناب سرهنگ کوچکی دستور عملیات کربلای1 را از توپخانه لشکر92 به گردان388مم کتباً ابلاغ کرد. البته طرح آتش توپخانه توسط گردان318 توپخانه155مم کمک مستقیم تیپ3 زرهی در ساعت 20:00 به گردان388 توپخانه ابلاغ شده بود که توسط رئیس رکن سوم گردان، جناب سروان حسین خواجوی به آتشبارها ابلاغ گردیده و کلیه اقدامات بر اساس طرح آتش ابلاغی انجام و کلیه آتشبارها آماده اجرای عملیات بودند.
همه نفرات لحظه به لحظه خود را برای عملیاتی بزرگ آماده میکردند. هر کس بر اساس وظایف خود، آخرین هماهنگیها را با دیگر همرزمانش انجام میداد. من در آن زمان پیوسته در هدایت آتش آتشبار، با نفرات هدایت آتش مشغول بردن آماجها بر اساس لیست آماج دریافتی روی طرح تیر و آماده کردن عناصر تیر برای توپهای آتشبار بودم. ضمن اینکه به خدمه توپهای آتشبار سرکشی و از نحوه آمادگی آنان بازدید میکردم. به همه نفرات روحیه میدادم و میگفتم پیروز خواهیم شد. فقط دقت کنید و مراقب خودتان در هر لحظه بوده و غفلت نکنید. دستور تکمیل سنگرهای انفرادی را میدادم و از نزدیک بازدید و کنترل میکردم. زیرا میدانستم بعد از شروع عملیات حتماً مورد هجوم هواپیماهای دشمن و گلولههای توپخانه قرار خواهیم گرفت. لذا داشتن سنگرهای محکم امری ضروری بود که میبایست در تقدم یکم کارهایمان انجام میدادیم. یگانهای مانوری و تککننده به آتش بیوقفه آتشبار ما نیاز داشتند تا بتوانند به پیشروی خود ادامه دهند. در غیر این صورت مشکلات بسیاری برای یگانهای تککننده به وجود میآمد. با علم به این مطلب مسئولیت ما نسبت به اجرای موارد ایمنی و آتش به موقع و مداوم و مؤثر را روی دشمن بیشتر میکرد. حدود ساعت2330 فرمانده گردان جناب سرهنگ آجوری در موضع ما حضور یافت و از کلیه خدمه توپها و دیگر قسمتهای آتشبار بازدید کرد. آخرین دستورات را صادر و با حضور خود در آتشبار روحیه تازهای به نفرات کاملاً آماده نبرد را داد و اظهار امیدواری کرد که حتماً پیروز خواهیم شد.
ما واقعاً لیاقت پیروزی را داشتیم. گرچه یکی از آرزوهایمان پیروزی بود. ما زحمات زیادی را متحمل شده بودیم و امید به پیروزی در ما موج میزد. شاید سرنوشت به جای روزهای طولانی، تنها زندگی کوتاهی نصیبمان کرده بود. نمیدانم شاید عمر ما ناگزیر کوتاه میبود. آن هم در میان سختیها و رنجها میبایست عمر کوتاه خود را بگذرانیم. دریغا که چه سرنوشتی برایمان رقم خورده بود. اما باید به آنچه پیش آمده، بود تن میدادیم و اندوه خود را در دل نهان میداشتیم، زیرا با آنهمه اندوه و دلتنگی نمیتوانستیم کارایی لازم را داشته باشیم. فرمانده گردان بعد از بازدید کامل آتشبار و روحیه دادن به تکتک درجهداران و سربازان با من جداگانه صحبت و تأکید کرد مراقب خودتان باشید و سهلانگاری نکنید که به قیمت جانتان تمام خواهد شد. ایشان به من دستورات لازم را داد و از طرفی هم به عنوان بزرگتر نصیحت کرد؛ در لحظات بحرانی صبور باش، سعی کن با نفرات آتشبار با آرامی برخورد کنی و در شرایطی که برایمان به وجود خواهد آمد، ممکن است نفرات در شرایط سخت، واکنشهایی داشته باشند که غیرعادی باشد. بنابراین آنان را تحمل کن و سعی داشته باش روحیه جمعی و کلی یگان را حفظ کنی. سپس به من گفت: امیدوارم بعد از عملیات همدیگر را مجدداً ملاقات کنیم. اگر برای من اتفاقی افتاد که نتوانستم دیگر تو را ببینم، حلالم کن. من به ایشان گفتم: جناب سرهنگ من و کلیه نفراتم در آتشبار برای عملیات کاملاً آمادهایم و قول میدهم به وظایف خودمان به گونهای که شایسته نام گردان است، عمل کنیم و برای شهادت هم آمادهایم. ما وقتی قدم به این میدان گذاشتهایم، از هر نظر خود را آماده کردهایم. امیدوارم باز هم یکدیگر را ملاقات کنیم و پیروزیمان را جشن بگیریم. ایشان روی من را بوسید و آتشبار را ترک کرد.
بعد از آن، من رؤسای توپ و دیگر رسدهای آتشبار را در یک منطقه امن جمع کردم. آخرین هماهنگیها را با آنان انجام داده و مسیر احتمالی حرکت آتشبار را در روزهای آینده برای آنان از روی نقشه منطقه عملیات مشخص و نحوه حرکت و اشغال مواضع آتی را با آنان در میان گذاشتم، تمامی ابهامات را برطرف کردم و کلیه هماهنگیها را انجام دادیم. همگی با آرزوی پیروزی و دعا برای تمامی رزمندگان، از یکدیگر حلالیت طلبیده و برای آغاز عملیات از یکدیگر جدا شدیم. من با معاون آتشبار ستوانسوم، مجیری تهرانی و سرگروهبان آتشبار، ستوانیارسوم الماس بازیاران جداگانه صحبت کرده و بار دیگر وصیت خودم را به آنان کرده و دعا کردم بار دیگر بعد از عملیات همدیگر را با سربلندی و پیروزی ملاقات کنیم.
آسمان از غروب روز 60/9/7، به مرور ابری شده بود و کمکم بارش باران شروع شده و شدت میگرفت. ریزش باران در آن زمان برای رزمندگان اسلام بسیار مفید بود. زیرا اولاً حرکت نیروها در رملها را تسهیل میکرد، ثانیاً توان نگهبانی و دید دشمن را کاهش میداد و نیروهای خودی در نزدیکی میادین مین دشمن بهتر میتوانستند عمل کنند. همچنین گلولههای روشنکننده دشمن در شب روی نیروهای خودی که به خطوط دشمن نزدیک میشدند، اثر کمتری داشت. سکوت مطلق همهجا را فراگرفته بود و از نگرانی دلم شور میزد و گرفته بود. در آن لحظات، دوست داشتم همانند ابرها باشم، زیرا آنها آنقدر شهامت دارند که هر وقت دلشان میگیرد، جلوی همه گریه میکنند! بیسیمها روشن و همه به گوش بودند. لحظات به کندی سپری میشد. سکوت رادیویی در شبکه حکمفرما بود. نیروهای خطشکن از ساعت2200 به جلو حرکت کرده و مشغول باز کردن معبر در میدانهای مین دشمن بودند تا با شروع زمان حمله به دشمن یورش ببرند. روشنایی روز به کلی محو شده بود و آسمان ابری که خبر از طوفان داشت، اکنون خیلی به ما نزدیکتر شده بود و هوا کاملاً تاریک بود. باران فرود آمد و در دوردستها صدای صاعقه نقطه پایانی بود. سرانجام لحظهای فرا میرسید که آن مردان بزرگ و فراموشنشدنی در انتظارش بودند. نمیدانم در اینجا سکوت کنم، یا تمامی آن اضطرابها را در آن شب به یاد بیاورم، یا از آنها بگذرم که با نقل آن اندوهها، نگرانیها، استرسها و… شما را نیازارم. نمیدانم میتوانید تصورش را بکنید که در آن لحظات چه احساسی داشتیم. آن لحظه انتظار، بزرگترین لحظه حیات ما بود که هرگز فراموش نخواهیم کرد. اما برای آنکه تصویر درستی از صحنههایی که میخواهم توصیف کنم، ایجاد نمایم، مجبورم به لحظات عملیات یگانها که دیگر همرزمانم عنوان کردهاند، اشاره کنم تا بهتر قابل درک باشد. در نفربر پست فرماندهی بودیم و تمامی بیسیمها روشن و در جریان عملیات و حرکت نیروها قرار داشتیم و لحظهای را غفلت نمیکردیم. نیروهای بسیجی ادغام شده با یگانهای پیاده مکانیزه ارتش با استفاده از تاریکی شب، زیر بارش باران به سوی مواضع دشمن جلو میرفتند و یگانهای زرهی و مکانیزه ارتش در مواضع خود در انتظار باز شدن معابر بودند. نیروهای عراقی، قبل از حمله نیروهای خودی، توپخانههای خود را به کار انداختند و به وسیله گلولههای روشنکننده، منطقه اللهاکبر و دهلاویه را در شمال و جنوب کرخه روشن کرده سپس با گلولههای سوختار نقاط ثبت تیر شده قبلی خود را به شدت مورد اصابت قرار داده و گلولهباران کردند.
در قرارگاه کربلای1 تصمیم گرفته شده بود پیامی به یگانها مخابره نشود تا دشمن در جریان عملیات قرار نگیرد. همچنین، یگانها تا قبل از شروع عملیات، واکنشی از خود نشان ندهند. سکوت یگانها قبل از عملیات چشمگیر بود. کمکم به ساعت حمله نزدیک میشدیم، تندر بر بالای سرمان غرید و آسمان برقی زد و صدای رعبآوری همهجا را فرا گرفت و بارش باران شروع شد. با قرار گرفتن عقربه ساعت روی 0030 نیمهشب 60/9/8، ناگهان صدای شلیک توپخانههای لشکر92 و 16زرهی از منطقه حمیدیه به سوی محل استقرار یگانهای دشمن در جنوب کرخهکور در فضای دشت آزادگان پیچید. غرش توپها به صدا درآمده بود، صدای بیش از 10 گردان توپخانه و صدای انفجار حاصل از گلولههای آنها موجی از ترس و وحشت در منطقه دشمن به وجود آورده بود.
منبع: توپخانه دوربرد در سال 1360 ؛ اصلاني، علی اکبر،1398 ، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب