نام کربلای هفت را خود فرمانده نیروی زمینی با اعضای ستادی که در خدمت ایشان بودند و با همان مشاورین اتاق جنگ انتخاب کردند.
اینجا اشاره میکنم به نظرات برخی از پرسنل ارتش که از همکاران و همدورههای خودم بودند. کسانی که میگفتند: «آذرفر، تن به این عملیات نده. پرسنل خانواده دارند. خودت را درگیر این مسئله نکن که خونشان ریخته شود، دامنگیر تو شود».
بنده به نظرات پرسنل سپاه کار ندارم. این گفتهها نهتنها در من اثر نکرد، بلکه خوی ستیزهجویی را در من بیشتر میکرد. میگفتم چطور با افراد منفیباف خدمت کنم که خوی جنگجویی ندارند؟
عقیده داشتم با این افراد خدمت کردن شرایط سختی به وجود میآورد؛ اما در آن وضعیت که ارتش زیر سؤال و حيثيت برباد رفته قرار داشت، فکر میکردم چه کنیم که افکار عمومی را نسبت به آن تغییر بدهیم. این بود که پیشنهاد دادم آمادهایم با امکانات لشگر و با قدرتی که در جنگندگی پرسنل گردانها و تیپهای خودم سراغ دارم اقدام به تک کنیم، بدون هیچ چشمداشتی و بدون کمک گرفتن از نیرو و واحدهای غیر از لشگر۶۴.
در نیروی زمینی هم افرادی بودند که از روی دلسوزی و شاید گاهی هم از روی حسادت میگفتند: «آذرفر با این کار زحمات، آبرو و اقتدار چندین ساله خدمت خودت را زیر سؤال نبر و اقدام به این کار نکن.»
به فرمانده مقام ارشد من در نیروی زمینی پیغام دادم که به دوستان و همرزمان من بگویید اگر من برای بیرون راندن ارتش متجاوز عراق کاری صورت ندهم احساس میکنم فرزند شریفی برای این ملت نیستم. من و امثال من باید با آموزش دادن دیگران و حمایت از آنها، درس استقامت و سلحشوری بدهیم؛ نه اینکه خودمان هم ترس را جایگزین شجاعت و جوانمردی کنیم که عراق جریح شود و بیشتر شهرهای ما را اشغال کند.
من بهشخصه بنا به شهادت آنها که با من بودند بیشتر اوقاتم در خط مقدم میگذشت تا از نزدیک در جریان کلیه امور باشم؛ نه اینکه کیلومترها دور از خط ستاد بزنم و بگویم برو جلو من اینجا هستم.
همینکه به نیروها و تخمین قدرت نظامی دشمن روبروی خود در منطقه یقین میکردم و توانایی انجام تک بزرگ و سنگین را دارم، اقدام میکردم. فرماندهان من جنگجو بودند مانند خودم. پرسنل تحت امر فرماندهانم هم به فرماندهشان نگاه میکردند و ترس برایشان معنا پیدا نمیکرد. طی تحصیلات و دورههایی که در کشورهای خارج، چه کشورهای اروپایی و چه در آمریکا داشتم پی به این واقعیت بردم که اینها فرماندهی را که انتخاب میکنند باید دارای شرایط ویژهای باشد تا یک تیپ را در اختیار او بگذارند. بعدازاینکه امتحان خود را در اداره و فرماندهی گردان و تیپ را پس داد و شرایط را احراز کرد میگذارند فرمانده لشگر.
آنجا رو به درگاه خداوند کرده میگفتم، پروردگارا به ما هم این توانایی را بده تا مرد دانش، مرد جنگ باشیم. با این ایده در یک حالت خاصی قرار میگیری که متوجه میشوی خیلی باید توانایی داشته باشی تا به این مرحله از قدرت برسی که لیاقت فرماندهی برای به واحد سنگین را به عهده بگیری. با توجه به داشتن چنین تواناییهای بالایی، فکر میکردم خیلی مانده تا من به چنین درجهای نائل شوم.
وقتی فرمانده لشگر ۶۴ ارومیه بودم فکر میکردم درست است که یک پست و مقام دهانپرکنی دارم اما این را باید در نظر داشته باشم که عراق در خاک ماست. برای بیرون راندن دشمن از کشور چه کردهام؟ باید کاری کنم که از خاک میهن بیرونش کنیم.
به خودم نهیب میزدم: (اگر توانایی این را داری که با یک دست تیر را به مرکز هدف میزنی، درست است که هنر به خرج میدهی که خیلیها از انجام آن عاجز هستند، اما در این مقطع که دشمن خاک تو را اشغال کرده چه کردهای؟)
منبع: مرد روزهای نبرد ؛ عابد ساوچی، عباس،1398 ، آتشبار، تهران
انتهای مطلب