– جناب رزمآور یگانها، آذوقه و مهمات بگیرن و برای دریانوردی آماده بشن، هیچ شناوری روی اسکله نباشه.
– در مورد هماهنگی با نیروی هوایی…
ناخدا رزمجو حرف فرماندهی ناوتیپ را قطع میکند.
– مشکلات زیاده، جناب رزمآور! ما باید حلش کنیم. نیروی رزمی ۴۲۱ که مستقر بشه وضع بهتر میشه. نگران نباش.
– مشکل لجستیک داریم، وضع شهر بههمریخته. اینجوری حتی تهیهی غذا برای یگانهای شناور هم مشکله، چه برسه به نیازهای دیگه
– از نیروهای دیگه کمک می گیریم. مشکلی بود، به من اطلاع بدین.
– یگانهای دیگه، آماده شدن؟
– گردان یکم تکاور، همین امشب میره خرمشهر به ناخدا صمدی ابلاغ شده.
– ایشون که بازنشسته شدن قربان!
ناخدا رزمجو، چند لحظه سکوت میکند، آنگاه در حالی که رگههایی از هیجان در صدایش دیده میشود، پاسخ میدهد.
– دلم میخواست، میشد اون لحظه رو ثبت کرد و به همه نشون داد. همینجا، روبروم وایساده بود. بهش گفتم، تو بازنشستهای، اختیار با خودته. میخوای برو، میخوای بمون.
– پس موند!؟
– چه موندنی! گفت، گردان من، بی من نمیره. سرباز این کشورم. انجام وظیفه میکنم. .
– فرماندهی بینظیرییه. مایهی افتخار همهس.
– فقط پرسید، مأموریت ما چیه؟
– چند لحظه سکوت میکند و ادامه میدهد:
– گفتم «دفاع از خرمشهر». احترام گذاشت و رفت.
– کی حرکت میکنن؟
– همین امشب. فردا خرمشهرند.
*****
شب به نیمه رسیده است. در بوشهر غوغایی است، گویی همهی شهر، مقابل خروجی «پایگاه تکاوران» صف کشیدهاند. مقامات شهر، اطراف استاندار جمع شدهاند و استاندار، در جستجوی فرماندهی گردان پیش میرود.
ناخدا رزمجو دورتر از بقیه ایستاده و به این هیاهو نگاه میکند. از دیدگاه او، مسئولان شهری «ناخدا صمدی» را در میان گرفتهاند، اما صمدی همهی حواسش متوجه هدایت ستون و برقراری ارتباط بیسیم است. ستون خودرو، به آرامی از پایگاه خارج میشود و خانوادهی رزمندگان از سمت داخل پایگاه برای آنها دست تکان میدهد.
چند دقیقه بعد ستون خودرو در تاریکی شب گم میشود و جمعیت، محوطه را ترک میکند. «ناخدا رزمجو» به تنهایی قدم میزند و به فردا میاندیشد. فردا روز دیگری است.نیروهای تازه…ادامه دارد.
منبع : اسکورت؛ اخلاقی، علیرضا، 1393، سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران، تهران
انتهای مطلب