نسیم خنک پاییزی تن را نوازش میداد و باعث شادی پوست میشد. پس از فارغ شدن از نماز به طرف تجهیزات پروازیمان رفتیم و خود را مجهز کردیم. صبحانه مختصری خوردیم و به طرف آشیانههای هواپیماها به راه افتادیم. قبل از ما جناب بقایی که قرار بود با هواپیمای اف-۵ لیدر دسته باشد، آمده بود.
هواپیماهای ما که از نوع اف-۴ بود و هر یک به دوازده بمب ۵۰۰ پوندی مسلح شده بودند هیبت عجیبی به خود گرفته بودند. در حالی که آرام و بیحرکت در زیر سقف آشیانه استقرار پیدا کرده بودند، ولی هیکل مخوف آنها دل هر بینندهای را میلرزاند چه رسد به اینکه بر فراز هدف ظاهر شوند.
من و جناب فلاحی به طرف هواپیما رفتیم و درون کابین جا گرفتیم. نجفی و امینی نیز درون آشیانه منتظر بودند تا چنانچه برای هواپیمای ما مشکلی پیش بیاید، بلافاصله جایگزین ما شوند. هواپیما را روشن کردیم. خوشبختانه همهچیز طبیعی به نظر میرسید و هیچ مشکلی که مانع پرواز باشد مشاهده نشد.
لیدر، هواپیمای چابک و ریز جثهاش را که کمی کوچکتر از هواپیمای ما بود به آرامی به سوی باند هدایت کرد و در ابتدای باند متوقف شد. ما نیز با فاصله پشت سر او آماده پرواز شدیم.
با خیزشی سریع در دل آسمان جا گرفتیم. آسمانی که دیشب تا دیروقت به ستارههای زیبایش چشم دوخته بودم. نگاه کردن خیرهخیرهام به آسمان مهتابی وطنم که شب قبل از عملیات کمتر از ساعتی به آن مشغول شده بودم، پاسخ دادن به الهامی درونی بود که احساس میکردم تا مدتی این آسمان زیبا را که بارها و بارها در آن بال گشوده و با غرور و افتخار از مرزوبوم وطنم حراست کرده بودم، دیگر نتوانم ببینم.
مسیری که در جلسه توجیه لیدر دسته مشخص کرده بود، در پیش گرفتیم. مأموریت باید در سکوت مطلق رادیویی صورت میگرفت. هر دو هواپیما باید از تماس رادیویی پرهیز میکردند، مگر در حالت خیلی اضطراری. به علت اهمیت مأموریت رادار منطقه را نیز در جریان نگذاشته بودند. همین امر باعث شده بود تا پس از برخاستن ما از باند و کمی پیشروی به سوی مرز نیروهای خودی در خطوط مرزی به سوی ما تیراندازی کنند. ولی چون لیدر، منطقه را به خوبی میشناخت مسیر را طوری انتخاب کرده بود که تیراندازی آنها خطری برای ما در برنداشته باشد.
در این مأموریت هدایت دسته پروازی بر روی هدف، کنترل و نظارت فاکتورهای پروازی (سمت، ارتفاع، سرعت هواپیما و ردیابی موشکهای دشمن) و در صورت امکان اخلال در سیستم راداری دشمن به عهده من بود.
رادار هواپیما را روشن کرده بودم. فلاحی با مهارتی خاص کنترل هواپیما را به عهده داشت و برای اینکه از دید رادارهای دشمن در امان باشیم تا نزدیکیهای هدف بایستی در ارتفاع پست (کمتر از ۳۰ متر بالای زمین) پرواز میکردیم. از مرز رد شدیم و برای اینکه به دکلهای برق در خاک دشمن اصابت نکنیم، کمی هواپیما را بالا کشیدیم. مرتب مراقب بودم که در دید رادار دشمن قرار نگیریم. در مواقعی که فلاحی ارتفاع هواپیما را تغییر میداد، در رادار دشمن قرار میگرفتیم که بلافاصله با تذکر این مطلب که از جمله وظایف من بود، هواپیما را به ارتفاع مطلوب که از دید رادار مخفی بماند، میکشاند.
چهل دقیقه از مسیر عبور کرده و نزدیکیهای هدف رسیده بودیم. نیروگاه برق حارثیه را که در شمال شرقی شهر بصره بود و اهمیت زیادی برای دشمن داشت باید منهدم میکردیم. یک لحظه برجکهای نیروگاه را دیدم. بلافاصله به لیدر گفتم:
– هدف ۱۵ درجه سمت چپ در فاصله ۱۵ مایلی.
– بله، دارم میبینم، الآن حالت میگیرم.
منبع : عقابان دربند(جلد دوم)؛ گودرزی، علیمحمد، 1380، انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، تهران
انتهای مطلب