حوادث روزهای یکشنبه بیستوچهارم الی سهشنبه بیستوششم آبانماه 60
روز یکشنبه 24/ 8/60، در ساعت 13:40 مجدداً هواپیماهای دشمن به مواضع ما یورش آوردند و بمباران کردند. در ساعت 15:30 سوسنگرد هممورد تهاجم قرار گرفت. نکتهای که ضروری میدانم به آن اشاره کنم این است که خلبانان عراقی در نبردهای هوایی بسیار پایینتر از استانداردهای لازم رفتار میکردند. در واقع یکی از مشکلات عراق در طول جنگ نداشتن نیروی انسانی کارآزموده برای استفاده از سلاحهای مدرنی بود که به دست میآورد. عراق هیچوقت نتوانست از حداکثر ظرفیت آن سلاحها استفاده کند. برای نمونه چهار سال پس از تحویل هواپیماهای سوخو24 به عراق، هیچکدام از هواپیماها بهرهبرداری نشده بودند. حتی امروز نیز نمیتوان تخمین زد که چه تعداد از عراقیهای کشته شده در طول جنگ، مستقیم و در اثر رویارویی با ایران کشته شدهاند و چه تعداد از آنان در اثر ضعف فرماندهی و یا اشتباه در کاربرد تسلیحات پیشرفته و مشکل عدم بهرهبرداری صحیح از آن تسلیحات پیشرفته بوده، که این مشکل فقط در نیروی هوایی این کشور وجود نداشت، بلکه در نیروی زمینی این کشور هم به وضوح دیده میشد. برای نمونه خدمه تانکهای عراقی، گونهای از تانکهای ساخت شوروی که مدرن بودند را در طول جنگ هرگز نتوانستند از سامانه دید در شب تانکها استفاده کنند. چرا که آنها درک نمیکردند که تانکهای آنان به چنین سامانهای مجهز است. تا سال 1983 عراق حدود 200 هواپیمای خود را از دست داده بود و بخشی این خسارات نه در جنگ با ایران، بلکه در اثر تصادف و سوانح غیرجنگی و مشکلات تعمیر و نگهداری به وجود آمده بود. خلبانان عراقی بههیچعنوان از نظر آموزشی و جسارت و شجاعت در حد و قوارههای خلبانان ایرانی نبودند. خلبانان ایرانی در طول جنگ ایران و عراق نه تنها با عراقیها میجنگیدند، بلکه با خلبانانی با ملیتهای مختلف از سراسر دنیا نیز میجنگیدند. خلبانان برخی از میگهای21 و میگهای23 عراق مصری بودند و خلبانان برخی از میراژهای اف1 بین سالهای 1985 تا 1986 بلژیکی، افریقای جنوبی، استرالیایی و در یک مورد حتی آمریکایی نیز بودند. به علاوه، خلبانان فرانسوی و اردنی نیز به عنوان معلم خلبانان کار میکردند. شورویها و آلمان شرقیها به عنوان خلبان میگ25 در عملیاتها شرکت داشتند. بیشتر گزارشهایی که درباره استقرار خلبانان شوروی در عراق است، حکایت از آن دارد که این خلبانان دائماً با اف14ها برخورد داشته و چندین میگ25 با خلبان روسی سرنگون شده است. معمولاً روسها چندین خلبان باتجربه خود را برای این عملیات میفرستادند. در اینکه خلبانان روسی در جنگ عراق علیه ایران شرکت داشتند، هیچ شکی وجود ندارد. پسرعموی من که دندانپزشک است روزی در خصوص جنگ و شجاعت خلبانان ایرانی و رزمندگان اسلام به من میگفت:
بعد از جنگ، من در کشور اوکراین مشغول تحصیل بودم، یک روز یک شخص روسی به من مراجعه کرد. در حین مداوای دندان او پرسیدم شغلت چیست؟ او گفت من خلبان جنگنده هستم. سپس در بین صحبتهایش گفت، در جنگ عراق علیه ایران شرکت داشتهام و خاک ایران را زیاد بمباران کردهام. البته آن خلبان روسی نمیدانست که من یک پزشک ایرانی هستم. او در مورد حملات هوایی به خاک ایران زیاد صحبت کرد و از شجاعت خلبانان و رزمندگان ایرانی هم تعریف زیادی میکرد که در آن لحظات به خود میبالیدم که یک ایرانی هستم. یک پزشک روسی هم که استاد من بود، در همان لحظات در مطب حضور داشت که شاهد و ناظر صحبتهای ما بود. او میدانست که من یک ایرانی هستم، بعد از اینکه آن خلبان مطب را ترک نمود، آن پزشک روسی نسبت به صحبتهای خلبان روسی بسیار اظهار تأسف کرد و به نوعی شرمنده شده بود. ولی من به او گفتم ما در جنگ فقط با عراق نمیجنگیدیم، بلکه با تمام دنیا میجنگیدیم که خوشبختانه در تاریخ برای همیشه مردمی سرافراز باقی خواهیم ماند.
وقتی من این صحبتها را شنیدم، واقعاً متعجب و بسیار ناراحت شدم و پیش خودم گفتم، خدایا ما در آن زمان با چه کسانی میجنگیدیم. همه و همه به عراق کمک میکردند ولی از طرفی هم پی به عظمت و بزرگی رزمندگان دلیر کشور عزیزمان خصوصاً خلبانان شجاع نیروی هوایی ارتش بردم.
از ساعت 2300 شب 24/8/60، درگیری شدیدی با توپخانه و تانک در جبهه اللهاکبر و دهلاویه شروع شد که بلافاصله همه در مواضع خود قرار گرفته و آماده اجرای مأموریت شدند. از یکایک توپها بازدید به عمل آمد. همه با روحیه عالی آمادگی کامل داشتند. تبادل آتش توپخانه بین طرفین تا ساعت0400 روز 25/8/60، ادامه داشت و کمکم از شدت آن در ساعت 0430 کاسته شد و در ساعت 0500 سکوت مجدداً همهجا را فرا گرفت.
از ساعت 11:30 روز 25/8/60، توپخانه دشمن ضلع شمالی ارتفاعات اللهاکبر را به مدت نیم ساعت مورد هدف قرار داد و در ساعت 13:40 هواپیماهای دشمن روستای سبحانیه را بمباران کردند که دود ناشی از آن منطقه را پوشاند. از ساعت 22:00 در خط مقدم درگیری یگانها تا صبح روز بعد ادامه داشت.
اضافه شدن یگانهای مختلف در منطقه کاملاً مشهود بود. یگانهای توپخانه، تانک، پیاده، سپاه پاسداران و همچنین شناساییها از منطقه و ورود افراد جدیدی را به منطقه شاهد بودیم. برای کسب اطلاعات بیشتر، لازم دانستم تا به مواضع اطراف خود رفته و از آخرین اوضاع منطقه مطلع شوم، ضمن اینکه ارتباط و تماس با آنها ضروری به نظر میرسید. به همین منظور سعی کردم ابتدا به یگانهای گروه33 توپخانه و ملاقات دوستانم که مدتها بود آنها را ندیده بودم، بروم. بعد از دیدن دوستانم در گروه33 توپخانه تصمیم گرفتم به یگانهای لشکر92 زرهی، تیپ55 هوابرد و لشکر16 زرهی نیز بروم. ابتدا به گردانهای توپخانه 320 و 330 توپخانه155مم خودکششی که در ارتفاعات اللهاکبر، بین ارتفاعات اللهاکبر و شحیطیه مستقر بودند، رفتم. ستوان غلامرضا شیری از همدورهایهایم در دانشکده افسری را ملاقات کردم، شب در سنگر او بودیم و صحبت میکردیم، از جنگ، از خانوادههایمان، از دوستانمان در دیگر نقاط جبهه، اوضاع منطقه را از او جویا شدم. اخباری که دیدبانان آن گردان داده بودند، برایم بسیار جالب بود. آن شب ستوان مسعود کاوه هم به جمع ما اضافه شد، افسری خوب و از نظر روحی بسیار شاد بود. تا نیمههای شب با آنها بودم سپس به آتشبار خودم که در نزدیکی آنان بود، بازگشتم. از آنها شنیدم که ستوان علی بختیارینیا که او هم همدوره من بود، در شرق ارتفاعات اللهاکبر در یگان مهندسی رزمی مستقر میباشد. تصمیم گرفتم او را همملاقات کنم. صبح روز بعد به دیدار او رفتم. از دیدنش خیلی خوشحال شدم، او به من گفت که هر شب به شناسایی میرود و مشغول جمعآوری مینهای عراقی در خطوط مقدم است. از استحکامات قوی عراقیها صحبت کرد و میگفت: کار بسیار سختی در پیش دارد. مأموریتش بسیار سخت و مسئولیت بسیار سنگینی دارد. زیرا میبایست مینهای جاده اللهاکبر–بستان را برای حرکت یگانهای زرهی و پیاده جمعآوری و جاده را پاکسازی نماید. ایشان هم از نفرات گروه33 توپخانه بود که به همراه سرهنگ تبریزی در آن منطقه مأموریت دشواری داشتند. او به من گفت: هر موقع نیاز به وسایل مهندسی داشتی به من بگو تا برایت تأمین کنم. نیازمندیهایی از قبیل لودر، بولدوزر و… الحق در عملیات بستان در احداث سنگرهای آتشبار کمک بسیار زیادی به من کرد و کمکهای او آسیبپذیری آتشبار من را در بمبارانهای هوایی دشمن به حداقل رساند. هنگامی که از او خداحافظی میکردم، مرا در آغوش گرفت و گفت:
"ممکن است ما دیگر همدیگر را نبینیم، مأموریتی را که من دارم، احتمال زنده ماندنم بسیار کم است."
خودکاری از جیبش بیرون درآورد و به من داد و گفت:
"به فرزندم بگو، من با این خودکار وصیتنامه خودم را نوشتهام، آن را یادگاری نگه دار، اگر شهید شدم، به او بگو من در چه موقعیتی بودم و چهکارهایی را برای این مملکت در جنگ انجام دادهام."
من به او گفتم: ما بالأخره پاداش کارهایی که انجام دادهایم و میدهیم را خواهیم گرفت. شکی ندارم، زیرا خداوند درباره ما قضاوت خواهد کرد، نه فقط بعد از مرگ، بلکه او در هر لحظه اعمال ما را قضاوت میکند و اوست که پاداش ما را خواهد داد. چه شهید بشویم و یا زنده بمانیم، به او توکل کن. اشک در چشمانم حلقه زد و دوباره روی او را بوسیدم و گفتم: حتماً بعد از عملیات بستان همدیگر را خواهیم دید. سپس از او جدا شدم (وضعیت پاکسازی جاده اللهاکبر–بستان را در جای خود توضیح خواهم داد). واقعاً در زندگی لحظاتی است که اگر اشکی بریزیم، انسانهای بهتری میشویم.
منبع: توپخانه دوربرد در سال 1360 ؛ اصلاني، علی اکبر،1398 ، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب