بدینگونه بود که ما در حملات هوایی دشمن آسیب کمتری میدیدیم که البته لطف پروردگار هم همیشه شامل حال ما بود و نگهدارنده واقعی ما خداوند بود، ولی ما هم وظیفه خود را به نحو خوبی انجاممیدادیم.
سروان مهدی دامغانیان (سرتیپ2 بازنشسته) در دفتر ثبت روزانه خود از حوادث و اتفاقات روزهای یکشنبه پنجم الی شنبه یازدهممهرماه نوشته است:
ساعت 0400 روز 5/7/60، سرگرد بختیاری، افسر رابط گردان318 توپخانه کمک مستقیم تیپ3 زرهی درخواست آتش روی دهانه بستان را از گردان نمود که پاسخ آن توسط آتشبار دوم گردان داده شد. اما بعد از تیراندازی، دشمن چنان آتشی روی یگانها اجرا کرد که انگار آتشتهیه بود و به مدت یک ساعت ادامه داشت. تیراندازی ما تأثیر زیادی روی دشمن گذاشته بود، زیرا واکنش شدیدی نشان داد و معلوم بود که نقاط حساسی از دشمن هدف قرار گرفته بود. معاون گردان، سروان غلامرضا علمی به خاطر پیامهایی که از طریق لشکر تا صبح به گردان داده بود، خیلی خسته به نظر میرسید. از طرفی هم با نبودن فرمانده گردان در منطقه مسئولیت او سنگینتر شده بود. جناب سرهنگ پورمهران، معاون توپخانه لشکر92 زرهی به همراه اکیپی متخصص جهت توپ منفجر شده آتشبار دوم به گردان آمدند که سرگرد قاسمی و سرگرد دلسوز نیز در گردان ما حضور داشتند. جناب سرهنگ پورمهران میگفت: لشکر77 پیاده خراسان با کمک لشکر92 زرهی و لشکر16 زرهی از دارخوین و منطقه مارد (بین دارخوین و آبادان) به دشمن حمله کرده است تا شرق رودخانه کارون را پاکسازی نمایند که موفق هم بودهاند. ساعت 1900 از طریق رادیو شنیدیم که نیروهای خودی در شرق کارون، هزار نفر از نیروهای دشمن را به اسارت گرفتهاند. اخبار ساعت 2000 شب رادیو با شعارهایی آغاز شد و اعلام کرد، 1500 نفر از نیروهای دشمن اسیر و 600 نفر کشته و یکصد دستگاه تانک و وسایل دیگر به غنیمت گرفته شده است. ساعت2100 در جبهههای میشداغ، اللهاکبر، بستان، سوسنگرد، هویزه و طراح رزمندگان اسلام اللهاکبرگویان و با تیراندازی مداوم توپهای پدافند و تیربارها جشن گرفته بودند و حدود نیم ساعت به طول انجامید. آن شب برای نیروهای ما جشن ولی برای نیروهای دشمن ماتم بود. زیرا از وحشت چنان ترسیده بودند که خواب بر چشمانشان حرام شده بود و فکر میکردند حمله رزمندگان اسلام سراسری خواهد بود. با اطلاعیه رادیو، آن شب آرام گرفته بودم و در منطقه ارتفاعات اللهاکبر هم صدای انفجار گلولههای توپخانه طرفین به گوش میرسید.
حدود ساعت 0830 روز 6/7/60، معاون گردان سروان غلامرضا علمی به همراه ستوان جاجرمی عازم دیدگاه شدند و من هم قرار بود جهت انجام کارهای اداری به اهواز بروم که به خاطر احتمال موشکباران اهواز منصرف شدم. با تأیید کلیه خبرنگاریها در خصوص شکستن حصر آبادان واقعاً خوشحال بودیم زیرا نیروهای ارتش بار دیگر با عملیاتی غرورآفرین و حساب شده توانسته بودند مردم کشور را شاد نموده و برگ زرین دیگری به افتخارات خود بیفزایند.
روز سهشنبه 7/7/60، سروان حسن طالبی به اهواز رفت و من هم به همراه سروان انوشیروان خدادوست به پادگان دشت آزادگان رفتیم. جو پادگان تیپ3 زرهی خیلی خوب بود و همه شاد بودند. وقتی به خانوادهام در تهران تلفن کردم، متوجه شدم مردم هم در تهران به خاطر پیروزی اخیر شاد هستند. برای عملیات آبادان چند ماهی بود که فکر شده بود و طراحان جنگ تمامی جوانب را در نظر گرفته بودند و در آن زمان به فکر صحبتهای شهید رجایی افتادم که گفته بود، جواب غیر متعهدها را در منطقه جنگ خواهیم داد. در آن عملیات، برابر آخرین گزارشهای دریافتی حدود دو هزار نفر از نیروهای دشمن به اسارت درآمده بودند و عملیات رزمندگان اسلام در منطقه آبادان منجر به متلاشی شدن چهار تیپ ارتش متجاوز عراق شده بود که برای رزمندگان و مردم کشور و مسئولان سیاسی ایران کسب آبرو شده بود و شاید کسی فکر نمیکرد رزمندگان اسلام اینچنین بدرخشند. در آن زمان من فکر میکردم با چندین عملیات موفق ما میتوانیم به مرزهای کشورمان برسیم و آن وقت بتوانیم با پیروزیهای به دست آورده با دستی پر و از موضع قدرت وارد مذاکرات صلح بشویم. حدود ساعت0800 از نفرات گردان شنیدم که میگفتند: یک فروند هواپیمای سی130 نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که جمعی از فرماندهان ارتش و سپاه نیز در آن بودهاند، نزدیک شهر تهران سقوط کرده است که بسیار متأثر شدم. اخبار ساعت 1400 رادیو این خبر ناگوار را داد، خبر سقوط هواپیما توأم با شهادت تیمسار فلاحی، سرهنگ فکوری، سرهنگ نامجو و قائممقام سپاه پاسداران را بود. در هواپیما نیز تعداد دیگری از رزمندگان به شهادت رسیده بودند که همه ما را متأثر کرد. با توجه به تظاهراتی که در تهران انجاممیشد و درگیریهایی که رخ داده بود، خیلی از نفرات تصورشان این بود که سانحه هوایی نمیتواند اتفاقی باشد و صحبتها در مورد موضوع، بین رزمندگان ادامه داشت و هرکس با توجه به ناراحتی که داشت، به نوعی اظهارنظر میکرد. اما مسئولیت ما در جنگ چیز دیگری بود و میبایست به انجام وظیفه خود میاندیشیدیم. از فرط ناراحتی شهادت آن عزیزان سردرد گرفته بودم و از طرفی استوار کرمانی سرگروهبان آتشبار دوم نیز در آن هواپیما بود که نگران او هم بودیم و مانده بودیم که چگونه به خانواده او خبر دهیم. به هر جهت به دوستان گفتم فردا همه چیز معلوم خواهد شد.
مرحوم استوار کرمانی سرگروهبان آتشبار دوم گردان388 توپخانه از آن حادثه میگفت:
من به دلیل مشکل خانوادگی چند روز به مرخصی اعزام شدم، به خاطر فرصت کمی که داشتم به فرودگاه رفتم تا با هواپیما به تهران بروم. در فرودگاه منتظر ماندم تا بالأخره اسمم را در لیست مسافران گنجاندند. سوار هواپیما شدم و کروچیف هواپیما من را در هواپیما چند بار جابهجا کرد و بالأخره در انتهای هواپیما در جایی که پیکر چند شهید در تابوت قرار داشت، من را جا داد. من ناراحت شدم و گفتم، اینجا که شهدا هستند، من در این محل نمینشینم. بالأخره بحث و بگو مگوی من با کروچیف هواپیما (درجهدار مسئول و متخصص پرواز) بالا گرفت و من هم از ناراحتی یک مرتبه تصمیم گرفتم از هواپیما پیاده شوم و با اتوبوس به تهران بروم که همین کار را هم انجام دادم. روز بعد که در خانه خودم بودم، خبر سقوط هواپیما را شنیدم و پیش خودم گفتم، واقعاً آن درجهدار (کروچیف هواپیما) فرشته نجات من بود که باعث شد من از هواپیما پیاده شوم، هرچند تا تهران از برخورد او ناراحت بودم، ولی خیر من در آن بود که از هواپیما پیاده شوم و این خواست خداوند بود.
سروان مهدی دامغانیان (سرتیپ2 بازنشسته) رئیس رکن یکم گردان388 توپخانه در ادامه از حوادث آن روزها در دفتر ثبت روزانه خود نوشته است:
روز پنجشنبه 9/7/60 حدود ساعت 1000 چند فروند هواپیمای دشمن در آسمان منطقه ظاهر شدند. واقعاً وحشتناک بود، زیرا هواپیماها بمبهای بزرگی را از ارتفاع بالا رها میکردند که قدرت تخریب بالایی داشتند. هواپیماها شش بمب به طرف سوسنگرد و اطراف آن رها کردند که آتش ناشی از انفجار بمبها فوقالعاده زیاد بود و لحظاتی بعد صدای مهیب انفجارات به گوش رسید. ما که شاهد صحنه بمباران بودیم به وحشت افتاده بودیم چه رسد به کسانی که در زیر بمبها قرار گرفته بودند. در آن روز رادیو اعلام کرد، هواپیماهای ما اشتباهاً منطقه امالجیش کویت را بمباران کردهاند که خسارات زیادی را به بار آورده است. کشور آمریکا نیز به وسیله هواپیماهای آواکس عربستان آن را تأیید نمود که در آن جو نامطمئن بمبارانهای اشتباهی هممیتوانست مشکلساز باشد. خلاصه جنگهای هوایی و بمبارانها در منطقه وضعیت بدی را به وجود آورده بودند که وحشتناک بود. عصر آن روز منطقه سوسنگرد ناگهان ناآرام شد و درگیریهای شدیدی رخ داد و به مرور به شدت آن اضافه گردید، ولی رزمندگان اسلام به خوبی حرکات دشمن را کنترل کردند.
جمعه 10/7/60، روز رأیگیری بود که رأیگیرندگان با صندوق مخصوص ساعت 0730 در مواضع ما حضور یافتند. ساعت 1230 سروان غلامرضا علمی معاون فرمانده گردان برای همکاری با رأیگیرندگان و نظارت و کنترل نفرات به آتشبارهای گردان رفت. هواپیماهای دشمن نیز با بمباران یگانها ایجاد رعب و وحشت کرده بودند و مرتب نفرات به داخل سنگرهای انفرادی میرفتند و بعد از خاتمه بمبارانها بکار خود ادامه میدادند.
روز شنبه 11/7/60، پیشبینیها این گونه بود که حجتالاسلام خامنهای 16 میلیون رأی برای ریاست جمهوری میآورد و او برنده خواهد شد. در اخبار رادیو شنیدیم که بمباران کویت جنجالی بر پا کرده و کشورهای سوریه و مصر نیز به پشتیبانی کویت صحبتهایی کردهاند. ساعت 1530 سروان خدادوست اطلاع داد که در آتشبار دوم گردان سه نفر سرباز به علت دستکاری و انفجار مهماتهای عمل نکرده مجروح شدهاند که یکی از سربازان دو انگشتش قطع و دو نفر دیگر شدیداً مجروح شدهاند. ستوان مختارینسب، معاون فرمانده آتشبار وسایل تخریب شده را جمعآوری و جهت اقدامات لازم تحویل ما داد.
منبع: توپخانه دوربرد در سال 1360 ؛ اصلاني، علی اکبر،1398 ، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب