– «استاد فرجی! عملیات باید خیلی بزرگ باشد که همه … »
فرجی مهلت نداد اما مثل همیشه خونسرد گفت:
– «کدام عملیات؟»
بیشتر بهتزده شدیم و حسنپور پرسید:
– استاد! بیشتر توضیح بدهید! ما که گیج شدیم. همهی بالگردها در حال تست هستند. آنوقت شما میگویید کدام عملیات؟
استاد درحالیکه مشغول آزمایش ارهی بنزینی بود، لب باز کرد:
– «حقیقت را بخواهید، خود من هم هیچ اطلاعی ندارم. فقط دستور دادند همه نفرات تیم همین امروز بعد از سان ست (غروب آفتاب)، با وسایل لازم برای رفتن به جنوب آماده باشند.»
و به دنبال حرفهایش، اضافه کرد:
– وسایل و تجهیزات کافی بهخصوص دارو و لوازم پانسمان را فراموش نکنید! زود باشید که وقت زیادی نداریم!
فرصت آنقدر کم بود که حتی فرصت نکردیم به خانه برویم و از زن و بچه خداحافظی کنیم. خورشید در حال غروب بود که با کیفهای نجاتی که چند برابر مأموریتهای قبل وسیله داخل آنها گذاشته بودیم، در کنار بالگردها ایستادیم. هنوز به خود نیامده بودیم که داخل بالگردهای شینوک و 214 در حال پرواز بهسوی منطقه جنوب بودیم.
محل استقرار ما در جنوب، منطقهای با نام جفیر بود. استاد فرجی در همان فاصلهی زمانی کوتاه وظایف یکایک نیروهای تیم را گوشزد کرده بود و نیاز به یادآوری نبود. بلافاصله چادر امداد و نجات را برپا کردیم و از همان ابتدای استقرار، کار ما شروع شد. با دیدن آمبولانسهای متعددی که گلمال شده و بهردیف پارک کرده بودند همراه با انبوه بالگردها و نیروهای بیشماری که هرلحظه بر تعداد آنها افزوده میشد، بر حدس و گمانهایمان نسبت به گستردگی عملیات افزوده شد.
24 ساعت از استقرار ما در منطقهی جفیر گذشته بود که عملیات خیبر در ساعت 20:30 شب در تاریخ 3/12/1362 شروع شد. وظیفهی ما هم از همان آغاز عملیات همراه با پرواز بالگردها آغاز گردید. همراه هر تیم پروازی، یک فروند بالگرد نجات هم با دو نفر پزشکیار امداد جهت احتمال بروز هر واقعهای پرواز میکردند.
اولین بالگردی که از ما سانحه داد، یک فروند بالگرد کبرا به خلبانی مقدمی و خیرییزدی بود که هدف اصابت گلولههای دشمن قرار گرفتند و به داخل نیزارها سقوط کردند. خوشبختانه دو خلبان آن بهوسیله بالگردهای دیگر تیم که فرمانده آنها خلبان قضات بود، سالم از مهلکه نجات پیدا کردند؛ اما میبایست بالگرد را هم از جزیره تخلیه میکردیم. سریع یک تیم تجسس و نجات متوسط با یک فروند بالگرد 214 به خلبانی سروان بهمن خلیلیه جهت جستوجوی بالگرد سقوط کرده، عازم جزایر مجنون شدیم. پس از حدود یک ساعت پرواز و جستجو، بالاخره محل سقوط بالگرد را که در میان نیزارهای بسیار انبوه و فشرده افتاده بود، پیدا کردیم. حوالی محل را نشانه و نقطهگذاری کردیم تا از راه زمین، بهوسیله قایق بتوانیم خود را به بالگرد برسانیم. بالگرد اگر سریع تخلیه نمیشد، توسط هواپیماها یا نیروهای دشمن منهدم و به آتش کشیده میشد.
پس از یافتن محل سقوط بالگرد، بلافاصله با قایق و استفاده از قطبنما و نشانههایی که گذاشته بودیم، به سروقت بالگرد رفتیم. استوار على پوره نیز تیم تجسس را همراهی و کمک میکرد. در اولین اقدام، میبایست سلاحها و مهمات عملنکرده بالگرد را جدا و تخلیه میکردیم. انجام این کار مستلزم آن بود که در کنار بالگرد باشیم و فضا برای فعالیت داشته باشیم؛ اما نیزار و نیها چنان انبوه و فشرده بودند که چاره را فقط در قطع کردن نیها دیدیم.
بیدرنگ شروع به قطع و خرد کردن نیهای اطراف بالگرد با ارهی بنزینی و پروانههای چند قایق و دیگر وسایلی که همراه داشتیم، کردیم. فضا که ایجاد شد، متخصصین سلاح سريع اقدام به جداسازی سلاحها و تخلیه مهمات کردند.. خوشبختانه این کار بدون هرگونه تلفات و انفجار و اشکالی انجام گرفت. مرحلهی دوم، خود بالگرد بود که باید از داخل مرداب بیرون کشیده میشد. بالگرد با دماغ به داخل باتلاق سقوط و در زیر به یکطرف خوابیده بود که ابتدا باید آن را روی پایههایش مستقر میکردیم. این کار را هم با استفاده از چند قایق و کمپرسور و قطع کردن نیها انجام دادیم و بالگرد را روی اسکیدهای (پایه) خودش استوار کردیم. با توجه به اینکه وسایل غواصی کافی به همراه نداشتیم، انجام این مرحله را بهصورت ابتکاری و با استفاده از شیلنگ انجام میدادیم. آخرین مرحله، از باتلاق بیرون کشیدن و تخلیه آن بهوسیله بالگرد شینوک بود که سختترین و خطرناکترین مرحله در زیر بمبارانها و تیراندازیهای دشمن بود. چند روز پیاپی برای ریکاوری آن بالگرد زحمت کشیده بودیم و حالا به مرحلهی آخر رسیده بودیم. استاد فرجی در یک هماهنگی سریع که با قرارگاه هوانیروز انجام داد، بنا شد یک فروند بالگرد شینوک در ساعت ۱۲ نیمهشب جهت بیرون کشیدن و تخلیه بالگرد به ما بپیوندد.
طنابهای قطور و تور سیمی اسلینگ را اطراف بالگرد مهار کرده بودیم و در تاریکی شب منتظر شنیدن صدای موتور و چرخش بالهای بالگرد شینوک بودیم. هفت قایق در اطراف بالگرد، آن را مهار و سرپا نگه داشته بودند. من با بیسیم خاموش هرلحظه نگاه به ساعت میکردم. استوار علی پور روی بالگرد و تور ایستاده بود و قلاب تور اسلینگ را به دست گرفته بود. یک نفر از نیروهایمان هم داخل شینوک باید میآمد. وظیفهی او، هماهنگی و رابط ما در بالا بود. استاد فرجی و دو نفر دیگر هم داخل قایقها گوشه از کار را گرفته بودند. عقربهها روی ساعت ۱۲ رسیدند، بیسیم را روشن و شروع به برقراری تماس با خلبان شینوک کردیم
– «حسن! حسین. حسن! حسین، حسن! حسین … »
آنقدر تکرار کردیم تا اینکه یکباره صدای خلبان شینوک را گرفتیم:
– «حسین! حسن حسین! حسن. من صدای شما را گرفتم! من صدای شما را دارم! به کارتان ادامه دهید!»
صدای سرگرد محمد افشین را که شنیدیم، از خوشحالی میخواستیم بال درآوریم.
افشین و جواد وهابزاده خلبانان شینوکی بودند که بالگرد کبرا را باید تخلیه میکردند. همچنان در ارتباط بودیم تا اینکه صدای بالگرد هم به گوش رسید و ثانیههایی بعد، جثهی غول آسایش را در دل تاریکی و بالای سر دیدیم. با دیدن شینوک، یکباره فریاد شادی بچهها به هوا رفت. با سرگرد افشین هماهنگ کردیم که ارتفاع خود را کم و خیلی آرام روی بالگرد پایین بیاید. بیشترین ترس ما از باد ملخهای شینوک بود که دچارش شدیم. شینوک هنوز درست بالای كبرا هاور نکرده بود که باد ملخها، تمام قایقها را واژگون و پراکنده کرد. از چندین طرف و پایین و بالا همه فریاد میزدند و مواظب بودند که اتفاقی رخ ندهد. استاد فرجی هم لحظهبهلحظه به خلبان شینوک برای تنظیم کردن بالگردش روی بالگرد کبرا دستور میداد. شینوک باید بهاندازهای پایین میآمد که علی پور بتواند قلاب تور اسلینگ را به داخل قلاب (هوک) زیر شینوک متصل کند. یک لحظه اگر غفلت میشد اولین خطر برای علی پور بود که زیر شینوک با سر و بدنش برخورد میکرد. بالاخره با تکبیر بچهها قلاب وصل شد و استاد فرجی، فرمان بالا کشیدن را داد. شینوک شروع به ارتفاع گرفتن و کشیدن بالگرد از داخل باتلاق کرد که یکباره متوجه شدیم یک پای استوار علی پور داخل تور اسلینگ قرار دارد. یک لحظه ترس تمام وجودمان گرفت و همه با هم فریاد زدیم:
– علی پور بپر! معطل نکن! بپر داخل آب!
علی پور که تازه متوجه موضوع شده بود، بیدرنگ خود را به داخل باتلاق انداخت. اگر این کار را نکرده بود، پای او با جمع شدن حلقه تور گرفتار میشد و مشکل بزرگی برایمان به وجود میآمد. یعنی با اوج گرفتن بالگرد او هم معلق در وسط زمین و آسمان میماند و چهبسا خطرات دیگری هم برایش به وجود میآمد. بلافاصله دو نفر از بچهها با کمک چند نیروی بسیجی که آنجا بودند، با قایق و چراغقوه به جستوجوی او رفتند و او را از داخل آب گرفتند و پس از بیرون آوردن لباسهایش، پتو به دور بدنش پیچیدند. شینوک آهستهآهسته ارتفاع میگرفت و با بالا رفتن آن، بالگرد کبرا هم با سروصدا از دل باتلاق بیرون کشیده میشد. زمانی که تمام جثه بالگرد از داخل مرداب بیرون کشیده شد، فریاد هورای بچهها با خروارها آب و لجن که از داخل و بدنه بالگرد به پائین میریخت، همراه شد. سرگرد افشین مقدار دیگری بالا رفت و با چرخشی ۱۸۰ درجهای آرامآرام بهسوی قرارگاه پرواز کرد. آن دو بالگرد که سوار بر هم بودند در حالی دور میشدند که ما بیاختیار اشک در چشمانمان حلقه زده بود. شبح آنها که در دل تاریکی محو شد، همه با قایق بهسوی قرارگاه هوانیروز با آهنگ عطسههای پیدرپی علی پور که معلوم بود سخت سرما خورده است، حرکت کردیم.
اعضای تیم نجات در آن مأموریت ریکاوری سنگین؛ استاد ستوانیار هوشنگ فرجی، گروهبانیکم داوود امیدی نژاد، گروهبانیکم علیرضا امیدی و استوار علی پور از گروه نجات هوانیروز تهران بودند.
منبع: هوانیروز و حماسه بزرگ خیبر؛ سلطانی، مرتضی،1398 ، سوره سبز، تهران
انتهای مطلب