روز جمعه 5/4/60، اواخر شب بین ساعت 2300 الی 0100 نیمه شب، یک درگیری در اطراف منطقه طراح در جنوب رودخانه کرخه بین یگانهای لشکر16 زرهی و نیروهای دشمن به وقوع پیوست که با هوشیاری به موقع و تلاش نیروهای خودی حرکت دشمن خنثی گردید. آن شب در منطقه دهلاویه نیز درگیری بود و صدای انفجار گلولههای دشمن منطقه را فرا گرفته بود. در این روز هوا خیلی گرم بود. استوار طالبی، 29 نفر از سربازان منقضی خدمت سال56 را به منطقه آورده بود که کارهای ابتدایی و محل خدمتشان را با هماهنگی فرمانده گردان تعیین نمودم.
روز یکشنبه 7/4/60، خبر دلخراشی را از طریق رادیو شنیدم مبنی بر اینکه در دفتر حزب جمهوری اسلامی بمبی منفجر و تعدادی از مسئولان کشور به شهادت رسیده و یا مجروح شده بودند. لشکر16 زرهی از آتشبار سوم گردان درخواست کرده بود تا از ساعت0530 الی 0600 صبح، ثبت تیرهایی را در منطقه انجام و از ساعت 0600 الی 0615 دقیقه آتش انبوهی را روی مواضع دشمن در برد 22 کیلومتری اجرا نمایند. البته در همین ساعات آتشهایی را نیز از آتشبار یکم گردان برای منطقه دهلاویه درخواست نموده بودند که برای آتشبارها آمبولانس فرستادیم و صبح زود سروان علمی به همراه سروان خواجوی برای روحیه دادن به نفرات آتشبار و کنترل بیشتر به آتشبار یکم رفتند تا مشکلی نداشته باشند.
روز دوشنبه 8/4/60، انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی تأیید و به همین منظور دو روز عزای عمومی در سطح کشور اعلام شد و ساعت0700 متوجه شدیم که آیت الله دکتر بهشتی و تعدادی از همکارانش به شهادت رسیدهاند که بعدازظهر اعلام شد؛ تعداد شهدا 69 نفر میباشند. در بین اسامی آنان تعدادی وزیر و نماینده مجلس هم دیده میشد. با شنیدن این خبر، روحیه رزمندگان واقعاً تخریب شد، ولی آنان میبایست به وظیفه خطیرشان که دفاع از حریم کشور بود میاندیشیدند. در این روز به علت کمبود راننده تانکر آب که برایمان در آن گرمای سوزان حیاتی بود، فردی به نام آقای مشهدی حسین که کارمند دولتی بود، به عنوان بسیجی به گردان اختصاص یافت و از همان ابتدا برایمان شرط و شروط گذاشت که یک روز در میان میتواند آبرسانی را انجام دهد که ما چارهای نداشتیم جز اینکه با او هماهنگ باشیم و به خواستهاش احترام بگذاریم و برخورد خوبی با او داشته باشیم زیرا در آن شرایط واقعاً نیاز به چنین افرادی داشتیم. در این روز، در منطقه تیپ3 زرهی درگیری بود و از دو نفر دیدبان گردان145 پیاده یکی زخمی شده بود که به اسارت دشمن در آمده بود و دیدبان دیگر هم هر چه تلاش کرده بود، نتوانسته بود همرزمش را به عقب تخلیه نماید و خودش هم به محاصره نفرات دشمن میافتد که میگریزد.
روز چهارشنبه 10/4/60، آتشبار سوم بدون هماهنگی گردان بر اساس درخواست توپخانه لشکر16 زرهی شروع به تیراندازی نمود که فرمانده گردان از فرمانده آتشبار ستوانیکم اعتمادی و افسران ستاد گردان توضیح خواست. اما واقعاً نفرات مسئول گردان و آتشبارها بین درخواستهای آتش مداوم دو لشکر16 و92 زرهی مانده بودند که چهکار کنند. زیرا مرتب از طریق دو لشکر بدون توجه به محدودیتهای گردان و توپهای آن و کمبود لوله و قطعات توپها، از آتشبارهای گردان درخواست تیر میشد که پاسخ میدادیم.
من، بعد از استفاده از ده روز مرخصی در تاریخ 23/4/60 وارد اهواز شدم و در چهارراه نادری اهواز با صحنه دلخراشی مواجه شدم. گلوله توپخانه دشمن به یک خودرو اصابت و آن را متلاشی نمود و تعداد چهار نفر سرنشین خودرو به شهادت رسیدند. ماه مبارک رمضان بود و اکثر مغازههای شهر هم تعطیل بودند که سریع به حمیدیه رفتم و خودروی اورال منتظر من و دیگر نفرات بود که سوار شدیم و به موضع رفتیم.
حوادث روزهای پنجشنبه بیستوپنجم الی دوشنبه بیستونهم تیرماه 60
چند روزی بود که از مرخصی به منطقه آمده بودم. معمولاً نفرات بعد از استفاده از مرخصی شب اول ورودشان به منطقه خیلی خسته بودند زیرا راه زیادی را با قطار طی کرده و از نظر روحی هم شرایط خوبی نداشتند. من هم از این مسئله مستثنی نبودم و در زمان ورودم به منطقه، جناب سروان عباس صالحی فرمانده آتشبار به من فرصت میداد تا استراحت کنم و خودش کارها را انجام میداد به قول دوستان تازه واردها به منطقه باید یکی دو روزی میماندند تا بومی میشدند، سپس میتوانستند عملیاتی شوند. به همین منظور افسران و درجهداران حتماً میبایست دو سه روز در کنار هم میماندند، سپس تعویض و به مرخصی اعزام میشدند.
روز پنجشنبه 25/4/60، هوا خیلی گرم بود و دمای هوا به 56 درجه سانتیگراد در سنگرها رسیده بود. در این روز، جناب سرهنگ پورمهران معاون فرمانده توپخانه لشکر92 زرهی که انسان بسیار خوبی بود برای هماهنگی عملیات آتی به مواضع ما آمدند. من با دیدن ایشان به واسطه رفتار و کردار خوبش روحیه میگرفتم و هیچگاه رفتارش را با نفرات حتی در بدترین شرایط، بد و تند ندیدم، همه نفرات آتشبار او را میشناختند و به او احترام خاصی قائل بودند. در همین اثنا شهر سوسنگرد زیر آتش شدید دشمن قرار گرفت و به شدت گلولهباران میشد که مدت نیم ساعت گلولهباران دشمن به طول انجامید. با مشاهده گلولهباران شهر سوسنگرد توسط دشمن، فکر کردم انسانیت در حال انقراض است. ستوان وظیفه سلیمانیان را در آن روز به شحیطیه به عنوان دیدبان اعزام نمودم. ساعت 2230 آن شب به مناسبت ورود این دیدبان جدید آتش توپخانه سنگینی توسط دشمن روی مواضع اللهاکبر و سوسنگرد اجرا شد، شدت آتش بسیار زیاد بود که توسط آتش توپخانه خودی، آتش دشمن کمتر شد ولی تبادل آتش تا صبح ادامه داشت.
با روشنایی هوا در روز 26/4/60 که جمعه بود، دلم گرفته بود، به منطقه و بیابانهای اطرافم نگاه میکردم، دشمن همهجا را زیر آتش خود داشت که بیپاسخ هم نمیماند. البته آرامش مداوم در جنگ کسلکننده بود و گاهی طوفان آنچنانی هم لازم بود تا کینه دشمنانمان از دلمان زدوده نشود تا بتوانیم چشمه حیات کسانی که به کشورمان دستاندازی کرده بودند را بخشکانیم. بعداً توسط یکی از دوستانم مطلع شدم که میگفت: گویا دیشب جشن انقلاب عراق بوده که سوسنگرد و دیگر مناطق را گلولهباران میکرده است. آرزو کردم روزی بتوانیم با اقتدار تمام دشمن را از خاک کشورمان بیرون برانیم و ما هم جشن پیروزی را در آن سوی مرزهای کشورمان بگیریم.
روز شنبه 27/4/60، برای شناسایی مجدد و آشنایی به منطقه و مواضع جدید به همراه استوار بهروز رستمی، استوار داود محمودزاده، استوار محسن کلانتری، استوار امین سبزعلی گل و گروهبان مجید غنیپور و تعدادی از سربازان آتشبار به سمت ارتفاعات اللهاکبر رفتیم. مسیر را کاملاً شناسایی و بعضی از جاها را نیز علامتگذاری کردیم. نزدیکی ارتفاعات اللهاکبر در محلی بعد از میدان مین دشمن ایستادیم و به همرزمانم گفتم: واقعاً جای تعجب است که دشمن چگونه نتوانسته از این ارتفاعات که اشراف کامل به منطقه دارد دفاع کند؟ هرکس دلیلی آورد ولی به نفرات آتشبار گفتم: حجم آتش توپخانه شاید اولین عامل شکست دشمن باشد. سپس اراده و توان و شجاعت نیروها و طرحریزیهای درست طراحان جنگ. به هر صورت آنچه که مسلم بود و میدیدیم و شاهد بودیم محل اصابت گلولههای توپخانه خودی در مواضع دشمن بود که ایجاد رعب و وحشت و همچنین دقت تیراندازیها، باعث نابودی و انهدام دشمن شده بود. بعد از شناسایی دقیق منطقه و مواضع یگانهای منطقه به موضع خودمان بازگشتیم تا بنا به دستور به مواضع جدید را اشغال نماییم.
روز یکشنبه 28 /4/60، واقعاً هوا گرم شده بود. از ساعت 0800 تا 1800 بعدازظهر شدت گرما به قدری بود که هیچگونه حرکتی در جبهه نبود و بههیچعنوان نمیتوانستیم به توپها و یا گلولهها دست بزنیم. باید برای جابهجایی گلولهها از دستکش استفاده میکردیم. وضعیت جبهه در مناطق بستان، دهلاویه، سوسنگرد و طراح به علت شدت گرما در سکوت بود و طرفین خود را برای یک حمله احتمالی یا دفع آن آماده میساختند. جنگ طولانی شده بود و یک حالت رکود در بین نیروها و همچنین جبههها ایجاد شده بود.
در روز دوشنبه 29/4/60، مقرر گردید آتشبار یکم، چند کیلومتر به سمت جلو تغییر مکان دهد. این تصمیم در پی شناسایی چند روز گذشته گرفته شد. برای احداث سنگر توپها و نفرات با گروه شناسایی به جلو رفتیم مواضع توپها و بقیه رسدهای آتشبار را مشخص و نفراتی را جهت کندن سنگر در آنجا مستقر نمودم. تغییر موضع در آن شرایط که هوا گرم بود، بسیار طاقتفرسا و مشکل بود. اما چارهای نبود، میبایست خود را برای عملیاتهای آینده آماده میکردیم. در ساعت 2300 آن شب عراقیها به علت ترس از شب قدر، شروع به تیراندازی به منطقه طراح، ابوحمیظه، سوسنگرد و اللهاکبر نمودند و تا صبح تیراندازی آنها ادامه داشت. دشمن تصور میکرد که آن شب به آنها حمله خواهد شد و با شدت هر چه بیشتر مواضع ما را زیر آتش گرفته بودند. خوشبختانه تلاش آنها بیهوده بود و مقدار زیادی مهمات از دست دادند و این تلاش بیهوده تا صبح ادامه داشت. در آن زمان نفرات آتشبار به علت جوانی از قدرت جسمی خوبی بهرهمند بودند، از نظر روحی هم در وضعیت مناسبی قرار داشتند که امکان مقاومت و حیات را به آنان میداد. ولی همه روزه نیمی شاد و نیمی لرزان بودیم. نیمی شاد به خاطر پیروزیهایی که نصیبمان میشد، و نیمی لرزان به خاطر خراب شدن اوضاع، ولی همیشه امید به بهبودی اوضاع داشتیم و به تکلیفمان عمل میکردیم.
منبع: توپخانه دوربرد در سال 1360 ؛ اصلاني، علی اکبر،1398 ، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب