کار خوبی که کردم از اول همه را ضبط کرده بودم. گرچه قرار ما اصلاً این نبود که چیزی را ضبط کنم. كل جلسه توسط آقای سلجوقیان فیلمبرداری شده بود اما فیلم در اختیار و دسترس من نبود. هر آنچه با سعی خودم یادداشت و ضبط کرده بودم در اختیارم بود میتوانستم مطالب بهدردخور را استخراج و ثبت کنم.
در لابهلای صحبتها متوجه شدم ماجرا به این صورت بوده که امیر آذرفر به دانشجویان تحت امر خود، تعلیم رزم تکاوری میدادند. وقتی میخواستند دستور حمله بدهند از کلمات و جملاتی استفاده میکردند که خون جنگجویی و سلحشوری را در رگ آنها به جریان میانداخته که تصور میشد در یک عملیات واقعی شرکت کردهاند. این نحوه رفتار در آموزش فنون بسیار کارآمد بوده است.
در ادامه امیر قاضی پور گفتند: «تیمسار، این لحظههایی که کنار شما هستیم بسیار باارزش و گرانبها هستند. خواهش میکنم شما بنشینید ما از خودمان پذیرایی میکنیم.»
این جملات را وقتی ادا میکردند که تیمسار از جا بلند شدند تا از ما پذیرایی کنند. در این فاصله بین تعارف آن دو، آقای سلجوقیان بلند شدند گفتند، شما مشغول صحبت باشید من پذیرایی میکنم. آقای سلجوقیان اصرار کردند و بقیه به صحبت ادامه دادند.
صدای امیر نادری زاده در حد دو جمله ضبطشده که میگویند: «امیر آذرفر، در سرمای زیر صفر درجه ارومیه، هر وقت آمدیم در مراسم صبحگاه شرکت کردیم، بعد از مراسم سرفههای ما شروع شد و چند روز سرماخوردگی را تحمل میکردیم.»
لابهلای صحبتها متوجه نشدم ایشان به چه مناسبتی اینها را گفتند. چند بار مطالب ضبطشده را پسوپیش کردم شاید چیزی دستگیرم شود که نشد. تصور میکنم مقصودشان این بوده که مراسم صبحگاه شما طولانی و پرانرژی بوده که سرما میخوردیم. جلسه خودمانی بود و هرکس به نحوی سهمی در برگزاری آن داشت. امیر قاضی پور ادامه دادند: من CD مستند شما را به دست آوردم و در جلساتی که برگزار میکنم برای دانشجویان، دانش آموزان بهیاری نمایش میدهم و در آخر از آنها میخواهم، نظرات خود را درباره شما (امیر آذرفر) بنویسند.
هرکس بنا بر ذهنیت و برداشتی که دارد چیزی مینویسد. یکی مینویسد وطنپرست است. دیگری مینویسد قهرمان است. شخص دیگر مینویسد باشرف است. این نظرات را در کتاب کوچکی با عنوان (اسوه شجاعت) نگاهی بر عملیات کربلای هفت ارتفاعات ۲۵۱۹ جمعآوری و چاپ کردهام که یکی از آن را به شما تقدیم میکنم.
آنچه ضبطشده مراسم تقدیم کتاب است و تعارفاتی که ردوبدل میشود. بعد هم امیر قاضی پور، صفحه ماقبل مقدمه را باز میکنند و با صدای قرا و کشدار از قول و به سبک امیر آذرفر اینطور میخوانند: «من، آنقدر حال و احساسم و توسعه معنوی و روحیه سازیام بالا رفته که دیگر، نام خودم را نمیدانم! به این موضوع عظیم فکر میکنم که زنده ماندم و یکبار دیگر به غرب کشور برگشتم تا این مناطق را در حالت صلح ببینم.
باورکردنی نیست، خوشحال هستم که کم نیاوردیم برای حفظ این سرزمین و کم کوشش نکردیم.»
تیمسار از جملات و لحن قرائت امیر قاضی پور غرق لذت میشوند و از روی رضایت، خندهای بلند و کشدار میکنند. امیر قاضی پور رشته کلام را دست گرفتهاند و یکریز حرف میزنند. انگار وقت تنگ است و به قول شاعر قرار است چقدر زود دیر بشود! با افسوس میگوید: «یادتان هست آن روز که به شما زنگ زدم؟ گفتید من پیرمرد شروری بودم که گوشهای نشستهام کاری ندارم…»
دلم بدجوری گرفت، اصلاً راستش را بخواهید دلم درد گرفت! خود را جای شما دیدم که روزی بازنشسته میشوم باید گوشهای بنشینم و گذر عمر را ببینم.
نمیتوانم آن لحظهها را درک کنم چون نمیدانم چه حالوروزی در آن زمان خواهم داشت؟ این بود که بلند شدم رفتم ستاد نیرو، بعدازآن رفتم تحقیق کردم دیدم هیچ اثری از شما درجایی ثبتنشده است غیر از یک ورق کاغذ درباره عملیات کربلای هفت. آنهم بهصورت خیلی مختصر و کوتاه بود.
با خود گفتم: اصلاً کربلای هفت را نادیده میگیریم، ایشان فرمانده ای هستند که نیروهای سپاه و ارتش را آموزش میدادند. برای احیای نیروهای تکاور ایران چه زحمتها کشیدهاند. کتاب رزم تکاور را در سال ۱۳۴۹، یعنی ۴۷ سال پیش ترجمه و چاپ کردهاند. اگر پستها و مسئولیتهای کوچک را بهحساب نیاوریم، با پستهای فرماندهی لشگرهایی چون لشگر ۳۰ گرگان، لشگر خرمآباد، لشگر کرمانشاه، لشگر ۶۴ ارومیه و فرماندهی قرارگاه غرب در زمان جنگ را در پرونده کاری خوددارند آنوقت تمام اینها نتیجهاش شده یک برگ کاغذ؟
در این کتاب کلیدواژههایی هست که دیدگاه سایر افراد حاضر در جلسات درس است. ازجمله اینکه: (وطن جایی ست که به دنیا آمدهام؛ و يا وطن جایی است که برای بقا نیاز به جانبازی دارد؛ اما همه آنها اعتقاد داشتند به اینکه، وطن از نظر تیمسار، معنی خاصی دارد که ما از درک آن عاجز هستیم.)
سال ۱۳۶۴ افتخار شاگردی شما را داشتم. در غرب کشور عدهای از ما را روی بلندیهای کوهستانی نشانده بودید درس چریک و کمین و ضد کمین میدادید. ما غرق در گفتار شما شده بودیم و با هر کلام شما احساس غرور میکردیم و در آن لحظه آرزو میکردیم شرایطی پیش بیاید عازم مأموریت شویم. رسیدید به آن قسمت که میگفتید: «شما بهعنوان تکاور، هرلحظه باید آماده دفاع از خود باشید چون هر آن ممکن است یک نفر در هر لباسی، چریک باشد بهطرف شما شلیک کند.»
تا این حرف را زدید، دو تن بالباس روستایی ازآنجا عبور میکردند سلاحهای خود را خارج و بهطرف ما شلیک کردند. غافلگیر شده بودیم فرصت مقابله نداشتیم مجبور شدیم روی زمین دراز بکشیم؟
شما گفتید این را میگویند چریک. معلوم شد نقشه بوده شما برنامهریزی کرده بودید تا دو تن از درجهداران بالباس روستایی درست بهموقع ازآنجا عبور کنند و عملاً نقش چریک را بازی کنند. در ادامه توضیح دادید: «چریک فردیست بومی که علیه نیروهای اشغالگر خارجی یا علیه حکومت مرکزی میجنگد.» و شما این را بهصورت زنده به ما نشان دادید.
منبع: مرد روزهای نبرد ؛ عابد ساوچی، عباس،1398 ، آتشبار، تهران
انتهای مطلب