من با گروه خودم تا صبح بیدار بودیم تا اینکه فرمانده گردان در ساعت0500 به من دستور داد به پاسگاه فرماندهی توپخانه لشکر92 زرهی بروم و از وضعیت کلی نبرد و منطقه در مورد نیروهای خودی و دشمن اطلاعات کسب نمایم. برابر دستور حرکت کردم. ابتدا به قرارگاه تیپ3 زرهی رفتم، کلیه یگانهای تیپ را در حال حرکت و جابهجایی دیدم. گرد و غبار و دود غلیظی منطقه را فرا گرفته بود. خوشبختانه عملیات موفقیتآمیز بود، زیرا نیروهای دکتر چمران و نیروهای بسیج و سپاه کمبود یگانهای پیاده ارتش را جبران کرده بودند و از طرفی دشمن نیروهای عمده خود را در خط مستقر نکرده بود، خصوصاً نیروهای زرهی خود را که به دلیل وجود و حضور فعال نیروهای پیاده ایران که عمدتاً بسیجی بودند و دارای ویژگیهای خاصی بودند، ترس و وحشت زیادی را در بین نیروهای دشمن ایجاد کرده بود و لحظهای نیروهای دشمن را راحت نمیگذاشتند و با عملیاتهای متعدد و محدود خواب را بر دشمن حرام کرده بودند. لذا دشمن بیشتر متکی به پاتکهایی بود که با یگانهای زرهی خود انجام میداد و این ویژگی نیروهای دشمن برای رزمندگان اسلام کاملاً مشخص شده و در نبردها منتظر پاتکهای دشمن بودند و برای مقابله با آن از قبل طرحریزی میکردند. به گردان320 توپخانه155مم خودکششی به فرماندهی سرهنگ دهقان رفتم (سرتیپ2 بازنشسته) که به جای سرگرد صفری مستقر شده بود. سرگرد قاسمی، افسر تطبیق آتش توپخانههای منطقه و سرهنگ پورمهران، معاون فرمانده توپخانه لشکر92 زرهی را که در آن گردان حضور داشتند، ملاقات نمودم و به آنان پیروزی رزمندگان اسلام را تبریک گفتم. سرگرد قاسمی گفت: جناب سروان چه تبریکی! تازه پاتکهای دشمن شروع شده است، که با این حرف دلم گرفت. واقعاً همه خسته و کوفته بودند و نگران آینده، آیندهای نامعلوم. به قدری منطقه را خاک و گردوغبار و دود فرا گرفته بود که نشان از جنگ واقعی میداد و بیانگر جنگ قریبالوقوعی که در پیش داشتیم. زیرا دشمن دست بردار نبود و قصد داشت مجدداً ارتفاعات اللهاکبر را تصرف نماید. خلاصه نمیدانستم چهکار باید کرد، زیرا ارتش عراق شکست سختی خورده بود و با دادن تعداد بسیاری اسیر، کشته و زخمی و از دست دادن تعداد زیادی وسایل و تجهیزات برایش گران تمام شده بود و در صدد تلافی بود. رئیسجمهور بنیصدر هم خبر پیروزی رزمندگان اسلام را به امام خمینی(ره) مخابره کرده بود. پیش خودم گفتم، خدایا عملیات فعلی همانند عملیات 17 دیماه 1359 [1]نشود که در آن صورت غرورمان خرد و از بین خواهد رفت.
با توجه به خستگی نیروها، گرمی هوا و به علت عدم تثبیت مواضع گردانهای 318، 320 و330 توپخانه155مم خودکششی و قرارگاه توپخانه لشکر92 زرهی و تیپ3 زرهی ارتباطمان ناقص بود که افسر مخابرات گردان از طرف فرمانده گردان شدیداً بازخواست شد. اما افسر مخابرات گردان هم حق داشت، زیرا تجهیزات مخابراتی گردان ناقص بود و کمبودهای زیادی داشتیم، ولی در جنگ حرف اول را ارتباط میزند و یگانی که فاقد ارتباط باشد آسیبپذیر است. در افکارمان نگران آینده بودیم و تمامی تلاشها برای حفظ و نگهداری منطقه تصرف شده معطوف شده بود. تا کسی در منطقه حضور نداشت نمیتوانست درک کند که چه خبر بود. نیروهای تازه نفس کمکم به منطقه وارد میشدند و جابهجاییهای زیادی صورت میگرفت تا راههای نفوذ دشمن مسدود شود. فرمانده تیپ، جناب سرهنگ الماسی به خاطر عدم استراحت کافی و مسئولیت و فعالیتی که داشت خیلی لاغر شده بود. در شحیطیه و دهلاویه دشمن فعال بود و قصد داشت خود را به جلو بکشاند. تیراندازیها شدت یافته بود و یگانهای ما تعداد 15 دستگاه تانک از دست داده بودند که خبر خوبی نبود. در روستای سیدخلف دو نفر پاسدار به شهادت رسیده بودند و سرباز فولادی کمک دیدبان گردان388 توپخانه از ناحیه دست و پا به شدت مجروح شده بود. گردان تانک به فرماندهی سرهنگ صفوی به علت عدم حرکت خودروهای مهماتش در رملها از گردان ما کمک خواست که با اعزام تعدادی مهماتبر شنیدار و خودروی اورال در مهماترسانی به آنان کمک نمودیم. آن شب خوابم نبرد، زیرا به فکر همرزمانم بودم که زیر رگبار گلولههای دشمن قرار داشتند، دلم گرفت و از گوشه چشمانم اشک سرازیر شد. ساعت0500 به استواردوم موسی اسلامی دستور داده شد تا با جرثقیل به روستای سیدخلف رفته و خودروی منهدم شده جیپ را بکسل کرده و به گردان بیاورد. او تا منطقه هوفل رفته بود اما به علت شدت آتش خمپاره و توپخانه دشمن نتوانسته بود مأموریت را انجام دهد و مأموریت به شب موکول شده بود که شب هم حرکت در آن منطقه خطرناک بود.
منبع: توپخانه دوربرد در سال 1360 ؛ اصلاني، علی اکبر،1398 ، ایران سبز، تهران
[1] . عملیات نصر که روز 15 دیماه آغاز گردیده بود، در روز 17 دیماه بر اثر پاتک نیروههای تازه نفس دشمن، لشگر16 زرهی مجبور شد واحد های خود را به شمال کرخه کور تغیر مکان دهد.
انتهای مطلب