یکی از عملیاتهای بزرگ ایران پس از حملهی بیتالمقدس و فتح خرمشهر، عملیات خیبر بود که موجب تحسین جهانیان نسبت به نحوهی عملیات نیروهای مسلح ایران – بهخصوص هوانیروز – در جزایر مجنون عراق شد.
درجهی من در زمان عملیات خیبر، استوار دوم بود و در پایگاه مرکز آموزش وطن پور اصفهان انجاموظیفه میکردم. آن زمان کروچیف بالگرد ترابری214 بودم و مدام همراه تیمهای مأموریتی و بالگردها پرواز میکردم. در تاریخ 27/11/1362 ، من هم در لیست نیروهایی قرارگرفته بودم که باید به منطقهی عملیات میرفتم. مرکز آموزش به علت اینکه دانشکده است و نیروهای فنی و خلبان آن همیشه در حال آموزش و تدریس و یادگرفتن هستند، میتوانند زیاد در مأموریتها شرکت کنند. این حضور در پارهای از مواقع با استفاده از بالگردهای موجود آن پایگاه و نیروهای کارکشتهاش، بهعنوان کمک به سایر پایگاههای هوانیروز انجام میشد. در آن مأموریت، باوجود اینکه کوچکترین اطلاعاتی از نحوه و محل و زمان مأموریت به ما نگفته بودند، حدس میزدیم باید عملیاتی در پیش باشد که حتی از نیروها و بالگردهای پایگاه ما هم میخواهند استفاده کنند. تیم اعزامی پایگاه ما که مشتمل بر بالگردهای شینوک و 214 و کبرا میشدند، در همان تاریخ بهسوی جنوب پرواز کردند. در پایگاه هوانیروز مسجدسلیمان که فرود آمدیم طوفان شدیدی درگرفت و اجازهی پرواز مجدد ندادند و مجبور شدیم شب را در همان پایگاه بمانیم. فردای آن روز، از شدت طوفان مقداری کاسته شده بود. در میان همان بقایای باد و باران پرواز کردیم و پس از پشت سر گذاشتن اهواز، در دارخوین فرود آمدیم. فرماندهی هوانیروز در آن زمان سرهنگ جلالی و فرماندهی نیروی زمینی ارتش، سرهنگ صیاد شیرازی بود.
در اولین شبی که دارخوین بودیم، سرهنگ شیرازی و سرهنگ جلالی با یک فروند بالگرد شناسایی 206، برای آخرین هماهنگی به جزیرهی مجنون پرواز کردند. هنوز در کانکسهای دارخوین جاگیر نشده بودیم که دستور آمد: «تعدادی از بالگردها به منطقهی جفیر پرواز کنند» من هم به علت اینکه کروچیف یکی از بالگردهای اعزامی بودم، همراه آنها رفتم. در منطقهی جفیر کموبیش اطلاعاتی کسب کردیم که باید هلی برن انجام دهیم. نیرو و دهها تن مهمات را به جزایر مجنون ببریم که در دست نیروهای دشمن بود. در آن مأموریت، از کارآمدترین نیروهای فنی و متخصص هوانیروز استفاده کرده بودند که هریک تجربیات بالایی داشتند.
عملیات خیبر با رعایت کامل موارد ایمنی انجام شد. بالگردهای ما آنچنان غافلگیرانه وارد جزیره مجنون شدند و نیرو پیاده کردند که حتی تا سه روز عراق هم خبر نداشت که جزایرش بهوسیلهی نیروهای ایرانی تصرفشده است.
نیروهایی که بالگردها در جزیره پیاده کردند، بلافاصله نیروهای موجود دشمن را خلع سلاح کردند و با قطع نیها، اقدام به خیابانکشی در بین نیزارهای جزیره برای تردد قایقها کردند. تعدادی قایق هم با نیروهایی که داخل آنها مجهز به بیسیمهای پی. آر. سی -۷۷ و چراغهای قرمز و سفید بودند، وظیفهی هدایت بالگردها را برای فرود و تخلیه نیرو و مهمات و بازگشت به جفیر در ساعات شب، به عهده داشتند. خیبر عملیات بزرگی بود که با بیش از صد فروند از بالگردهای مختلف هوانیروز انجام شد.
نیروهای فنی هم یکلحظه در آن عملیات، بیکار نبودند. روز در زیر بمباران به بالگردها میرسیدند و شب در زیر نورهای ضعیف اقدام به تعمیرات و مهمات گذاری بالگردهای جنگنده میکردند. در تمام مدت عملیات خیبر از شروع تا پایان که ۱۹ روز فقط در زمان مأموریت من بود، باوجود اینکه تعدادی از بالگردها هدف قرار گرفتند و نقصهای متفاوتی پیدا کردند، اما با تلاش نیروهای متخصص یک بالگرد هم زمینگیر نشد.
در عملیات خیبر من بیشتر با اساتید خلبان ستوان سالاری و ستوان محمود فلزیه پرواز میکردم که هر دو نفر از استادخلبانهای مرکز آموزش هوانیروز بودند. در بعدازظهر همان روز، طوفان و باران شدیدی، منطقهی جفیر را در برگرفت. باران و شدت طوفان به حدی بود که ظرف یک ربع تمام منطقهی جفیر، بهصورت دریاچه کوچک شد. نیروها به داخل بالگردها پناه بردند و سنگرها و چادرهای سکونت پر از آب شدند. فقط اگر آن طوفان چند دقیقه بیشتر ادامه پیدا میکرد، شاید نتیجه عملیات هم عوض میشد؛ اما خوشبختانه زمان وقوع و پایان آن کوتاه بود. با همان شدت که شروع شد با همان شدت هم پایان یافت و تمام آبها، جذب زمین شدند و بلافاصله چنان آفتابی منطقه را گرفت که انگار اصلاً طوفانی نبوده است.
هنوز حمله شروع نشده بود. نیمهشب بود. منطقهى جفير با دریایی از انسانها و دهها بالگرد و تودههایی از مهمات در شور و غلغلهی خاصی بسر میبرد. با اینکه نصف شب بود و همه میبایستی در سنگر و چادرها خواب باشند؛ اما یک نفر نبود که داخل سنگر باشد. با شنیدن صدای بالگرد شناسایی، حدس زدیم که فرماندهی نیروی زمینی و فرماندهی هوانیروز که بری آخرین هماهنگی به جزیره پرواز کرده بودند، در حال بازگشت هستند. چند دقیقه پس از فرود بالگرد، انگار قیامت شد. صداهای تکبیر و مشخصتر از همه یارسول الله (ص) سقف آسمان منطقهی جفیر را شکافت. جنبوجوش و فعالیتها و چرخش ملخها یکباره چند برابر شدند. نیروهای پیاده با تجهیزات کامل، پیدرپی سوار بالگردهای شینوک میشدند و درهای بالگردها پس از کامل شدن بسته میشدند. یکباره 6 فروند از بالگردهای غولپیکر (شینوک) از زمین کنده شدند و بهسوی جزیره پرواز کردند. من زیباترین صحنهی بدرقه را آن شب از نیروهای روی زمین، به دنبال پرواز بالگردهای شینوک دیدم. این پروازها تا سپیدهی صبح، بدون توقف انجام شد. بالگردها سریع پر میشدند و بهسرعت میرفتند و تخلیه میکردند و بازمیگشتند.
تنها سانحهی ما در آن شب، مربوط به بالگرد سرگرد داریوش امین و سرگرد مهدی نکویی بود که مورد اصابت قرار گرفت و مجبور به فرود اضطراری شدند و متأسفانه در آن فرود، تعدادی از نیروهای پیاده به شهادت رسیدند. برای مجروحین آن عملیات، ستادی در منطقه جفیر تشکیل داده بودند که نیروهای مجروح بازگشتی از جزیره را در آنجا پیاده و ازآنجا به اهواز تخلیه میکردند. مشابه همین ستاد در فرودگاه اهواز نیز تشکیلشده بود که مسئولیت آن به عهدهی پایگاه هوانیروز مسجدسلیمان و فرماندهش ستوان حسن خوشگفتار بود. در عملیات خیبر چند فروند از بالگردهای نیروی هوایی و دریایی ارتش هم شرکت داشتند. یکی از بالگردهای شینوک ما که خلبانان سروان محمود ترابی نژاد و خلبانی از نیروی هوایی به نام سرگرد خالقی بودند در آن عملیات سانحه دادند و خلبان ترابی نژاد و کروچیف آن بایرامعلی یتیم زاده و آن خلبان نیروی هوایی ارتش به شهادت رسیدند.
دریکی از پروازهای شبانه که خلبانان بالگرد ستوان فروردین و ستوان عبد الباقی بودند، تعدادی از نیروهایی بسیجی داخل بالگرد ما بودند. همه هم اصفهانی بودند. یک نفر از آنها که بسیار نوجوان بود، نظرم را جلب کرد. با دست اشاره کردم به کنارم بیاید. از میان نیروهایی که کیپ نشسته بودند خودش را به من رساند و مقابلم كف بالگرد نشست. چهرهاش خیلی به نظرم آشنا آمد. از اسم و فامیل و محل زندگی او که پرسیدم، نشانی محلی را داد که خودم یک کوچه پائین تر در خانهای مستأجر بودم. او هم مرا میشناخت و عنوان کرد: «بارها مرا در آن خیابان و حوالی دیده است. با توجه به اینکه سن و سال کمی داشت، از او پرسیدم: ((چرا به جبهه آمدهای؟))
خیلی محکم گفت: ((شما برای چی آمدهاید؟))
به او گفتم: «من نظامی هستم و وظیفهام ایجاب میکند.))
در جوابم با طنز گفت: ((اگر من نیامده بودم، شما الآن چه کسی را به منطقه میبردید؟ منم مثل شما.»
آن پرواز را انجام دادیم و نیروهای داخل و آن نوجوان را در جزیره پیاده کردیم. نمیدانم چرا چشمانم یکلحظه از تعقیب او دست برنمیداشتند. تا زمانی که سوار قایق شد و قایق در بین نیزارها گم شد همچنان چشم به او دوخته بودم که با فریاد ستوان فروردین به خودم آمدم:
– بابایی حواست کجاست؟ گفتم بیا بالا در را ببند، میخواهیم پرواز کنیم)). پسازآن پرواز، سه یا چهار سورتی هم تا عصر انجام دادیم. در آخرین سورتی تعدادی شهید به داخل بالگرد آوردند. من کنار بالگرد، دریچهی محافظ موتور را کنار زده بودم و نگاه میکردم ببینم ترکش یا گلولهای به موتور اصابت کرده است یا نه. این بار ستوان عبد الباقی صدایم کرد
– بابایی ظرفیت اور شد. بپر بالا تا برویم!
خوشبختانه اثری از اصابت ترکش و گلوله ندیدم. دریچه را بستم و سوار بالگرد شدم. داخل بالگرد، پر از پیکر شهید بود. همان پشت در با جمعکردن پاهای یکی از آنها، فضای کوچکی برای خودم باز کردم و نشستم. ستوان فروردین که ناخودآگاه چشم به من داشت و تلاش من را برای نشستن میدید، با صدای بلند گفت:
– ذوالفقار! انگار بازهم جا نداری؟
سربلند کردم جواب او را بدهم که چشمانم میخکوب ماندند. صورت یکی از آن جنازههایی که تازه شهید شده بودند، به نظرم خیلی آشنا آمد. نیمخیز شدم و با دست گذاشتن روی جنازهها بهصورت آن شهید نگاه کردم. صورتش در میان گلولای و خون پوشیده شده بود. با گوشه دستمالگردن خودش که صورتش را پاک کردم، بیاختیار تکان خوردم. همان دستمال را روی صورت او کشیدم و ناراحت بهجای خود بازگشتم. او همان بسیجی بود که یک کوچه بالاتر از خانهی اجارهای من، خانهی خود و خانوادهاش بود ….
منبع: هوانیروز و حماسه بزرگ خیبر؛ سلطانی، مرتضی،1398 ، سوره سبز، تهران
انتهای مطلب