حملهی خیبر دو روز بود که شروع شده بود. من در نوبت تیم دوم برای اعزام به منطقه بودم که اعزامم زودتر اتفاق افتاد. دستور دادند با اولین پرواز، خودم را به تیم هوانیروز مستقر در پایگاه هوایی دزفول معرفی کنم. به جمع نیروهای هوانیروز داخل پایگاه دزفول که رسیدم، دو فروند بالگرد کبرا را برای رفتن به منطقه آماده کرده بودند که خلبان یکی از آنها باید من میشدم. همان لحظه استارت زدیم و به سمت منطقهی جفیر پرواز کردیم. به جفیر که رسیدیم، دود از کلهمان بلند شد. تعداد زیادی از بالگردهای مختلف هوانیروز و چند فروندی هم از بالگردهای نیروی هوایی و دریایی ارتش را درروی زمین دیدیم. با همان نگاه از بالا، فهمیدیم که حجم عملیات باید خیلی سنگین باشد. نشستیم و چشم به دنبال فرمانده عملیات خودمان چرخاندیم که گفتند: سرهنگ جلالی است.
با نگاه به اطراف، او را در داخل پاترولی آبیرنگ به ما نشان دادند. سرهنگ محمدحسین جلالی در آن زمان، فرماندهی هوانیروز بود. گذشته از فرماندهی هوانیروز، تعدادی از فرماندهان لشکرهای نیروی زمینی ارتش و سپاه هم در آنجا (جفیر) حضور داشتند. رسیدن ما، مصادف با ظهر و خوردن غذا بود. سه چهار دیگ غذا در کنار یکی از چادرها با دهانهای باز از بچهها پذیرایی میکردند نیروها با قاشق و چنگال و بشقاب به دست به کنار دیگها میرفتند و هرکس بهاندازه شکمش، غذا برمیداشت و گوشهای مشغول به خوردن میشد. در همان موقع باد شدید طوفان مانندی هم برخاست و گردوخاکش دسر غذای داخل دیگها و ناهار بچهها شد.
ما هوانیروزیها به زندگی در جبهه با چنان مشکلات و بدتر از آن طوفآنهم مواجه شده بودیم و برایمان زیاد اهمیت نداشت؛ اما برای خلبانان نیروی هوایی و دریایی ارتش تازگی داشت و نمیتوانستند قبول کنند که با چنان شرایطی هم میشود جنگید و حتی دشمن را هم شکست داد. هواپیماهای دشمن و خودی و پدافند و توپهای ضد هوایی هم در آن بحبوحهی طوفان، جولان میدادند و کار خودشان را میکردند.
ما دو بالگردی که باید به منطقهی اصلی پرواز میکردیم، در گوشهای نشسته و منتظر هماهنگی و پرواز بودیم که دو فروند کبرا و یک فروند ۲۱۶ هم به ما اضافه شدند و بهصورت یک تیم پنج فروندی از زمین برخاستیم و بهسوی منطقه پرواز کردیم. یکی از بالگردهای کبرا که مجهز به موشکهای تاو بود، فرمانده شد و رهبری بقیه را بر عهده گرفت. او میرفت و بقیه هم به دنبال او پرواز میکردیم که متوجه ستونی از تانکها و نفربرهای دشمن در زیر پایمال شدیم که بهطرف نیروهای ما در حال بودند. با دیدن آن ستون، بیدرنگ آرایش جنگی گرفتیم و بالگرد کبرای فرمانده، اولین موشک را بهسوی یک نفربر شلیک کرد و هدف قرارداد. آتش و دود که از نفربر بلند شد؛ تانکها و خودروهای ستون سر آسیمه و دستپاچه شروع به پخشوپلا شدن کردند. خلبان كبرا قصد شلیک دومین موشک را داشت که دستگاه پرتاب موشک دچار نقص شد و عمل نکرد. او ناچار عقب نشست و ما با راکتها و مسلسل توپدار بالگردها به جان ستون و نیروهایش افتادیم. هرچه مهمات داشتیم روی سر آنها خالی کردیم و پس از وارد آوردن صدمات سنگینی به آن ستون، به جفیر بازگشتیم. فقط متأسف شدیم که مهماتمان تمام شد و نتوانستیم ستون را بهکلی منهدم کنیم.
شب را در سنگرهای منطقهی جفیر خوابیدیم و صبح اول وقت، دوباره آماده برای پرواز به نقطهای دیگری از منطقه نبرد شدیم. نیروهای فنی و متخصص در همان فاصله شبانه، بالگردها را دوباره مهمات گذاری و عیب و ایراد یکی دو فروند را که مورد اصابت ترکش واقعشده بودند، برطرف کرده بودند. درست است که ما خلبانان مستقیم با دشمن میجنگیدیم و با خطر اصابت گلوله و سقوط مواجه میشدیم؛ اما کار و تلاش و ایثار نیروهای متخصص هم کمتر از ما نبود. آنها در زیر بمبارانهای شدید و مستقیم، انجام تعمیرات بالگردها و مهمات گذاری را با توجه به خطرات صدها موشک و راکت و مهماتی که کنار آنها تلنبار شده بودند، بر عهده داشتند. کافی بود یک جرقه یا یک گلوله به یکی از آن مهمات یا موشک و راکتها اصابت کند. آن موقع اولین فدائیآنهمان نیروهای متخصص میشدند که کوچکترین آثاری از آنها برای شناسایی هم نمیماند.
صبح آن روز، تعدادی از بالگردهای شینوک و ۲14 با نیروهای داخل و بارهای خارجی آماده رفتن به جزیره بودند. بنا شد ما دو فروند بالگرد کبرا هم بهعنوان اسکورت همراه آنها پرواز کنیم. مقصد یک جادهی خطر خیز در وسط هورالعظیم بود. سرهنگ محمد شالچی، سرپرست همان نقطهای بود که بالگردها باید فرود میآمدند و نیروها و بارهایشان را تخلیه میکردند. دو پرواز به آن نقطه انجام دادیم و کلی نیرو مهمات و اسلحه تخلیه کردیم. پرواز سوم، یک فروند از بالگردهای ترابری نیروی هوایی هم با ما برای توجیه و آشنا شدن با منطقه پرواز کرد. یکی از دو خلبان آن بالگرد که برای اولین بار در چنین منطقهای پرواز میکرد، در حال پیاده کردن نیرو از بالگردش، از سرهنگ شالچی پرسید:
- جناب سرهنگ! اگر بالگردهای دشمن به ما حمله کردند، ما باید چکار کنیم؟
سرهنگ شالچی با همان لهجهی آذری، اما با لحن زیبایی به او گفت:
- هر کاری که بالگردهای هوانیروز انجام دادند، شما هم انجام دهید. شما کار خودتان را انجام میدهید و كبراها هم با آنها میجنگند. از چیزی واهمه نداشته باشید.
در پرواز چهارم، بالگردهای 214 در حال تخلیه نیرو مهمات بودند و ما دو بالگرد کبرا، بالای سر آنها دور میزدیم و چشمانمان در جستجوی یافتن بالگردهای دشمن میچرخیدند که یکباره دو فروند از هواپیماهای دشمن را در بالای سرخود دیدیم. تا آمدیم به خود بجنبیم و به بقیه خبر دهیم، یکی از هواپیماها شیرجه زد و شروع به تیراندازی بهسوی بالگردها کرد. هواپیمای دوم هم اقدام به شلیک یک موشک کرد که آتش بزرگی به هوا برخاست. من که صحنه را بهتر دیده بودم به هم پروازم گفتم:
- فکر میکنم یکی از بالگردها را زد. دیدی چه آتشی بلند شد؟
او در جواب من گفت:
- نه، فکر نمیکنم. آن آتش مربوط به مهماتهایی بود که درروی زمین بودند و منفجر شدند.
بالگردها هم با دیدن هواپیماها، هریک بهسوی فرار کردند که از تیررس موشکهای آنها دور باشند. ما دو فرود كبرا، پس از چند دور چرخیدن در داخل نیزارها بهسوی محل تجمع بازگشتیم و فرود آمدیم. ملخهایمان هنوز درحالیکه چرخش بودند که اطلاع دادند:
- یک فروند از بالگردهای ۲۱4 به محل تجمع بازنگشته است. سریع برای یافتن آن بازگردید!
دوباره بهسوی منطقه عملیات پرواز کردیم. نیهای نیزارهای جزایر مجنون بسیار بلند بودند و اگر بالگردی سقوط میکرد، پیدا کردن آن خیلی مشکل بود. ما بهسوی دودی که از نقطهای در بین نیها به هوا بلند میشد، پرواز کردیم. به نزدیک دود که رسیدیم، فقط دم بالگرد ۲۱4 را دیدیم که از باتلاق بیرون بود. بیدرنگ به دنبال یافتن دو خلبان آن به تکاپو افتادیم. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که باخبر شدیم هردو خلبان آن زنده هستند. گویا بالگرد-۲۱4 وقتی از طریق هواپیمای اول هدف قرار میگیرد، خلبانان آن بالگرد مشتعل را با مهارت اما روی باتلاق فرود میآورند و قبل از غرق شدن آن، خود را از کابین بیرون میاندازند و از بالگرد دور میشوند. بلافاصله پس از دور شدن آنها، بالگرد بهوسیلهی موشک هواپیمای دوم که ما هم شلیک آن را دیدیم، هدف قرار میگیرد و بقیهی آنهم منهدم میشود. به خاطر همان سانحه و سقوط، از آن لحظه پرواز بالگردها به منطقه متوقف شد.
بعدازظهر آن روز، فرمان لغو شد و دوباره ابلاغ کردند به منطقه پرواز کنیم و نیروهایی را که نتوانسته بودند، پیشروی کنند و زیر فشار شدید بمباران شیمیایی دشمن بودند، به عقب تخلیه کنیم. زمانی که به منطقه رسیدیم آنقدر نفر، سوار بالگردهای شینوک و ۲۱4 میشدند که درهای بالگرد از فشار آنها کنده میشد. فردای آن روز به علت نبودن پدافند برای حفاظت هوایی بالگردها در حملات هواپیماهای دشمن، بنا شد نیروها به منطقهای عقبتر از آن منطقه عقبنشینی کنند. بعدازظهر همان روز من با یک فروند بالگرد که نیاز به تعمیرات اساسی داشت، به اصفهان بازگشتم.
منبع: هوانیروز و حماسه بزرگ خیبر؛ سلطانی، مرتضی،1398 ، سوره سبز، تهران
انتهای مطلب