تعدادی از نفرات خودی شب به روستای صالححسن که کمی جلوتر از ده سیدخلف بود، رفته بودند که محل امنتری بود و دشمن فکر نمیکرد که نیروهای ما در آنجا مستقر شده باشند. ولی دشمن روی نقاط مختلف ده سیدخلف ثبت تیر کرده بود که هر لحظه میتوانست با دقت تمام روی ده سیدخلف اجرای آتش نماید. در آن لحظات خیلی نگران بودم و هر چه با گردان تماس میگرفتم، نمیتوانستم ارتباط برقرار کنم، گویا صدای ما را نداشتند و جوابی هم نمیشنیدم. من میخواستم با دادن مختصات یگانهای خمپاره و توپخانه دشمن، روی آنها اجرای آتش کنم. بالأخره ساعت 1930 تماسمان برقرار شد و با درخواست تیر، اولین گلوله شلیک شده را در منطقه دشمن مشاهده کردیم. روی دو هدف مهم ثبت تیر کردیم تا برای روز بعد آمادگی کامل داشته باشیم و بتوانیم دشمن را به طور مؤثر مورد هدف قرار دهیم. در همین اثنا متوجه شدم از روبروی ده سیدخلف که دشمن حدود سه کیلومتری ما قرار داشت، دشمن با کالیبر 50 ما را هدف گرفته و مرتب روی ما تیراندازی میکردند. تعداد هشت دستگاه تانک را در مقابل خود شناسایی و شمارش کردیم که به شدت دیدگاه را گلولهباران میکردند. ستوان حسیننژاد هم تا آن زمان نتوانسته بود ارتباط دیدگاه با گردان را برقرار کند و اظهار میداشت؛ بیسیمها مشکل دارند تا اینکه دیدبان قدیم ستواندوم وظیفه روئینفر آمد و هماهنگیهای لازم را انجام دادیم و قرار شد وی به مقر گروه چمران برود و با گروه سروان رستمی به عنوان دیدبان همکاری نماید. به همین دلیل ستواندوم وظیفه عسگری را با سرباز حیدری و امیری شاد، در سیدخلف به عنوان دیدبان گذاشتیم و من به اتفاق ستوان رحیم حسیننژاد و ستوان روئینفر به سوی مقر گروه چمران حرکت کردیم. من در آن روز با تعدادی از نفرات گروه چمران آشنا شدم و عملاً و از نزدیک مشاهده کردم که در چه شرایط سختی بدون هیچگونه توقعی مردانه و بسیار شجاعانه با دشمن میجنگند و در آن شرایط سخت، بدون غذای کافی و بدون آب آشامیدنی مناسب به رزم خود ادامه میدادند. آنها از آب رودخانه کرخه که اصلاً مناسب شرب نبود، استفاده میکردند و شاهد بودم که تا ساعت1800 هنوز ناهار نخورده بودند. بله آن رشادتها و فداکاریها بود که اکنون مردم بعد از جنگ در کمال آسایش و امنیت به زندگی خود ادامه میدهند و به یاد آن بزرگواران و قهرمانان گمنام هم نیستند. زندگی که برای خیلیها باارزش است برای آنان بیارزش شده بود و اسراری را کشف کرده بودند که شاید برای خردمندان پنهان باشد، ولی برای آن رزمندگان شجاع و از خود گذشته به خواست خدا آشکار گردیده بود. آنان همچون شیر میغریدند. آنها اصلاً به فکر اسم و رسم نبودند و فقط و فقط برای رضای خدا میجنگیدند و از هیچکسی هم توقعی نداشتند، آنان رزمندگان واقعی هستند که همیشه در ذهنم وجود دارند و برایم قابل احترامند. آن مردان نه برای درجه و مقام و نه برای مال دنیا میجنگیدند، هیچ توقع و انتظار و خواستهای نداشتند و هیچ مقام انسانی آنها را وادار به آمدن به جبهه نکرده بود. آنها داوطلبانه فقط و فقط برای رضای خدا و حفظ کشور و امنیت هموطنانشان در خطوط مقدم جبهه حضور یافته بودند و با دفاع از کیان اسلامی و به شهادت رسیدن در این راه مقدس، راه را برای دیگر رزمندگان که بعدها به صفوف رزمندگان اسلام پیوستند، هموار نمودند تا بتوانند دشمن را از خاک کشورمان بیرون برانند (یادشان گرامی و روحشان شاد).
در روستای سیدخلف و دیگر روستاهای منطقه آثاری از حضور مردم نبود. مردم منطقه دارایی خود که شامل مرغ و خروس و احشام و دیگر وسایل زندگیشان بود را جا گذاشته و متواری و آواره شده بودند و سگهای به جا مانده آنها هراسان بودند و به این طرف و آن طرف میدویدند و هر کس را میدیدند پارس میکردند. واقعاً مناظر دردآور، گریهآور و غمانگیزی بود، نمیدانم از آن همه فاجعه چه بگویم تا بتوانم آن وضعیت را توصیف نمایم. در سراسر جاده کانالی احداث کرده بودند تا خودرویی که در حال عبور بود، توسط دشمن دیده نشود و مورد هدف قرار نگیرد. التهاب و وحشت فوقالعادهای در آن منطقه حاکم بود که از گفتنش عاجزم. حدود ساعت2030 به هدام، مقر گروه دکتر چمران رسیدیم. گلولههای روشنکننده خودی و دشمن کاملاً مشخص بودند. نفرات گروه چمران اصرار داشتند که ما با خودرویمان منطقه آنان را هرچه سریعتر ترک کنیم. بالأخره ستوان روئینفر را نزد آنان گذاشتیم و منطقه را ترک و به سوی مواضع خودمان حرکت کردیم. مسیر برگشت و جادهای که نیروها در آن تردد میکردند، بسیار بد و وحشتناک بود و بوی مرگ هر لحظه به مشام میرسید. بالأخره ساعت 2230 به مواضع خودمان رسیدیم و فرمانده گردان و سروان خدادوست را دیدیم که روی نفربر پست فرماندهی که خراب بود، کار میکردند تا آن را راهاندازی نمایند.
سرگرد آجوری (سرتیپ2 بازنشسته) فرمانده گردان388 توپخانه 175مم از حوادث و اتفاقات قبل از عملیات ارتفاعات اللهاکبر در دفتر ثبت روزانه خود نوشته است:
ساعت 1200 روز30/ 2/60 فردی به نام امین شریعت که دانشجو و داوطلب بود با عشق و علاقه قصد داشت جهت دیدبانی به منطقه فنیخی و بستان برود که در اشغال و تصرف یگانهای دشمن بود. او برای هماهنگی به گردان388 توپخانه آمده بود و همه کارها و هماهنگیهای لازم انجام شده بود. سه نفر دیدبان به خطوط مقدم منطقه عملیات در این روز اعزام کردیم. ستوان روئینفر با گروه چمران به سرپرستی سروان ایرج رستمی و ستوان عسگری به منطقه سیداحمد و امین شریعت به منطقه روستای فنیخی، سابله و بستان. در ساعت 14:30 به همراه سروان خواجوی به پاسگاه فرمانده تیپ3 زرهی رفتیم و به فرمانده تیپ3 زرهی جناب سرهنگ الماسی اطمینان دادیم که در حین پیشروی با حداکثر قدرت آتش توپخانه هدفهای دوربرد دشمن، پاسگاههای فرماندهی و احتیاطهای دشمن را در مرحله اول نابود کنیم. پس از خداحافظی با ایشان در ساعت 15:00 همراه سرگرد قاسمی افسر تطبیق آتش منطقه و ستوان اسدیپور فرمانده آتشبار130مم گروه22 توپخانه به پاسگاه فرمانده توپخانه لشکر برای آخرین هماهنگیها رفتیم. طرح همانی بود که قبلاً مشخص شده بود، فقط ساعت اجرای آتشتهیه از ساعت 24:00 به ساعت 03:30 روز پنجشنبه موکول شده بود و پس از آخرین هماهنگی به پاسگاه خودمان بازگشتیم. سروان مهدی دامغانیان و ستوان رحیم حسیننژاد را برای آخرین هماهنگی با دیدبانان در ساعت 15:00 به محل دیدگاههای گردان در خطوط مقدم فرستادم و قرار بود یک ساعت بعد مراجعت کند ولی به موقع نیامد. خیلی نگران بودم، در ساعت 19:30 از طریق بیسیم دیدبانان گردان اطلاع دادند، عراقیها آنها را محاصره کرده و به خمپاره بستهاند. بلافاصله مختصات محل درگیری را دادند و با آتش توپخانه175مم دشمن را خاموش کردیم و آ نان در ساعت 22:30 به پاسگاه فرماندهی گردان بازگشتند و اطلاع دادند که جیپ بیسیم آ –ام 106، مورد اصابت ترکش گلوله دشمن قرار گرفته و از بین رفته است. با توجه به کمبودی که در این نوع بیسیمها داشتیم ناراحت شدم زیرا عملیات گردان را به مخاطره میانداخت. اما گردان در ساعت 23:00 بلافاصله یک دستگاه جیپ که دارای بیسیم و تجهیزات کامل بود را به منطقه اعزام کرد.
منبع: توپخانه دوربرد در سال 1360 ؛ اصلاني، علی اکبر،1398 ، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب