سرباز ناصر مرسوقی از حادثه انفجار توپ در 18/2/60 اینچنین میگوید:
در تاریخ 18/2/ 60 من و سرباز علی پریشانی نگهبان پاس دو بودیم و در آن شب توپ ما نیز توپ آماده آتشبار بود. ما در آتشبار هر شب یک توپ آماده داشتیم. ساعت 15دقیقه بامداد من و سرباز علی پریشانی سرِ پُست بودیم که تلفن توپ زنگ خورد. گوشی تلفن را علی پریشانی برداشت از مرکز فرماندهی آتشبار، دستور آمادهباش دادند. من به سرعت موتور توپ را روشن کردم و علی پریشانی هم رفت تا سربازان خدمه توپ را در سنگر باخبر کند. ما منتظر دستور بودیم، بعد از ده دقیقه مأموریت لغو شد. من و سرباز علی پریشانی شروع به صحبت کردن در مورد جنگ و خانوادهمان، و شرایطی که در آن به سر میبردیم کردیم. علی از زندگی خودش میگفت، از بچهای که منتظر آمدنش بود صحبت میکرد، خیلی دلش میخواست که فرزندش پسر باشد. حدود ساعت 0130 نیمه شب بود که مجدداً تلفن زنگ خورد، افسر تیر آتشبار جناب سروان اصلانی دستور آمادهباش داد، توپ را روشن کردم. من بودم و علی پریشانی و سرباز داود کندیری و حسین صادقی، آخرین دستور را اینچنین دریافت کردیم. گلوله سوختار، نوبه …خرج 3، پرکنید، سمت …، و سپس زاویه تیر …که ما خیلی سریع برابر دستور عمل کردیم. در همین اثنا بقیه نفرات توپ هم نزد توپ آمدند. من گلولهگذاری کرده بودم. علی تلفنچی بود و سرباز داود کندیری روی توپ سمت و زاویه تیر را اعمال کرد. سرباز علی پریشانی با تلفن به فرماندهی اعلام آمادگی نمود که بعد از لحظاتی با صدای بلند گفت: آتش
من با طناب بلند ترقهکش توپ آماده آتش کردن بودم، ولی سرباز کندیری روی توپ ایستاده بود من به او گفتم، بیا پایین، ولی گوش نداد، سرباز پریشانی برای بار دوم دستور آتش داد. من با صدای بلند و فریادزنان سرباز داود کندیری را صدا زدم، ولی این بار هم از توپ پایین نیامد. علی پریشانی برای بار سوم با صدای بلند گفت: آتش.
من با گردش پا شلیک کردم. ناگهان نور عجیبی به همراه صدای مهیبی محوطه را لرزاند. من زمین خوردم پس از لحظاتی متوجه شدم که توپ منفجر شده و من بر اثر موج انفجار و اصابت ترکش به پایم روی زمین به حالت درازکش افتادهام. دستم را روی پایم گذاشتم متوجه شدم که ترکش به پای چپم اصابت کرده است. من فریاد میزدم و کمک میخواستم. فرمانده آتشبار جناب سروان اصلانی و دیگر دوستانم خیلی سریع خود را به پای توپ رساندند. جناب سروان اصلانی اولین کسی بود که نزدیکم آمد، با چفیه سعی میکرد پای من را ببندد. در این حالت مرتب میگفتم، داود کندیری روی توپ بود بروید کمک داود. چند نفر به کمک وی رفتند، ولی کسی از علی پریشانی خبری نداشت. مرا به بهداری بردند در آنجا پایم را پانسمان کردند سپس با آمبولانس به اهواز اعزام نمودند. در بین راه زمانی که آمبولانس در دستانداز میافتاد من از درد فریاد میزدم جاده هم به گونهای بود که بدبختانه پر از دستانداز بود. من را به بیمارستان جندیشاپور اهواز بردند و پای من را جراحی کردند. فردای آن روز ساعت1400 به هوش آمدم، تا چشمم را باز کردم اول پاهایم را نگاه کردم، فکر میکردم پایم قطع شده ولی وقتی دیدم سالم است خدا را شکر کردم. به من خبر دادند سرباز داود کندیری زمان شلیک توپ از بالای توپ پایین پریده است، اما علی پریشانی در اثر اصابت ترکش به سرش شهید شده که خیلی ناراحت شدم. بعد از بستری شدن در بیمارستان جندیشاپور اهواز من را برای ادامه مداوا به تهران اعزام نمودند. یکی از همرزمانم به نام سرباز قاسم محمدی مأموریت داشت که من را همراهی کند. وقتی که من را سوار هواپیمای سی130 کردند، دیدم که جنازه شهید علی پریشانی را آوردند و سوار هواپیما کردند. در تمام مسیر من به تابوت علی پریشانی نگاه و گریه میکردم. برای همیشه دوست بسیار عزیز و صمیمی خودم را از دست داده بودم. روحش شاد و یادش گرامی باد.
*****
گروهبان بهروز رستمی (ستوان بازنشسته) در آن زمان رئیس توپ سوم آتشبار به شماره 76819 بود. اگر اغراق نکرده باشم وی یکی از زبدهترین رؤسای توپ در نیروی زمینی ارتش بود که شاید سالیان زیادی طول بکشد و هزینههای زیادی را ارتش متحمل شود تا بتواند چنین درجهدار با مهارت و توانایی را در یگانهای توپخانه ارتش تربیت نماید. ایشان ضمن مهارت و تخصص بسیار بالا در توپخانه، از نظر اخلاقی نیز کمنظیر و مورد احترام تمامی نفرات آتشبار و گردان بود. وقتی او در آتشبار حضور داشت من به عنوان فرمانده آتشبار آرامش داشتم، زیرا در صورت مشکل یافتن هر توپ، او سریعاً با توجه به مهارتی که داشت، مشکل را برطرف و توپ را عملیاتی میکرد. غیر از این در دیگر موارد نیز واقعاً وزنه مهمی در یگان محسوب میشد. البته تمامی رؤسای توپ آتشبار در سطح ممتازی قرار داشتند، ولی ایشان از تمامی جهات نمونه بود.
ایشان از حوادث روز 18/2/60 نقل میکند:
ما هر شب یک توپ آماده داشتیم که نفرات آن توپ میبایست تا صبح آماده بودند تا در صورت درگیری اولین شلیک را انجام دهند و مابقی توپهای آتشبار بعداً وارد عمل شوند. این امر به ما این مزیت را میداد که در هر زمان روی دشمن آتش داشته باشیم و غافلگیر نشویم. ساعت2000 شب هفدهم اردیبهشت توسط سرگروهبان آتشبار ستوانیار الماس بازیارن اعلام شده بود که توپ یکم (استوار محمد تقینژاد)، توپ آماده آتشبار است.
بعد از نیم ساعت تغییری در دستور ایجاد شد و توپ سوم به عنوان توپ آماده تعیین گردید. آن شب یکی از بستگانم که به عنوان بسیجی به اهواز اعزام شده بود، میهمان من بود و خیلی از یگان ما خوشش آمده بود و نزد ما مانده بود. ساعت2300 شب، من دو عدد چراغ قوه و وسایل مورد نیاز را برای آمادگی بیشتر، آماده کرده و در سنگر بالای سرم قرار دادم. به کلیه سربازان نیز ابلاغ کرده بودم که توپ آماده آتشبار هستند. لذا همه بایستی با تجهیزات و لباس کامل آماده باشند. اسامی کامل خدمه توپ در آن زمان به شرح زیر بود.
گروهبانیکم بهروز رستمی رئیس توپ، گروهبانیکم محمود میرکبیری معاون رئیس توپ گروهبانیکم حسن رضایی راننده مهماتبر (ضمن حفظ شغل سازمانی دیدبان آتشبار نیز بود)، گروهباندوم غلام رضاپور راننده مهماتبر شنیدار (مأمور از 05کرمان)، گروهباندوم مجید غنیپور راننده خودرو چرخدار (مهمات بر)، گروهبانیکم حسن حاجوی راننده خودرو چرخدار (مهمات بر).
سربازان خدمه توپ هم عبارت بودند از:
سرباز جمشید موسوی، سرباز ناصر مرسوقی، سرباز داود کندیری، سرباز قاسممحمدی، سرباز علی پریشانی، سرباز حسین صادقی، سرباز محمود اصلی شریف، سرباز حسین گلمحمدی، سرباز علی دولتمندان و سرباز علی دلفانی.
آن شب درگیری در منطقه به صورت پراکنده وجود داشت و تبادل آتش بین طرفین با شدت ادامه داشت. ساعت 2330 یکبار به توپ از طرف مرکز هدایت آتش آتشبار اعلام شد تا تیراندازی نماییم، ولی موضوع منتفی گردید. همه خدمه توپ در آمادگی کامل به سر میبردند که حدود ساعت 0130 دقیقه بامداد به توپ مأموریت دادند که من سریعاً پای توپ رفتم. توپ را سرباز مرسوقی روشن کرده بود و در حال گلولهگذاری بود که من و بقیه خدمه توپ رسیدیم. سرباز علی پریشانی سمت و زاویه توپ را جهت بستن روی توپ اعلام کرد، خیلی سریع عناصر تیر را به توپ بستیم و به مرکز هدایت آتش اعلام آمادگی کردیم. در همین اثنا من از همه خدمه توپ خواستم که به داخل سنگر بروند، سرباز داود کندیری توجهی به دستور نداشت که با صدای بلند و پرخاشکنان به وی گفتم برو داخل سنگر! من هم پشت توپ حدود چهار متری آن دستم را روی سرم گذاشته و فرمان شلیک توپ را دادم. ناگهان نور شدیدی همراه با صدای انفجار ناهنجاری به گوشم رسید که متوجه شدم توپ منفجر شده است. صدای انفجار بسیار شدید بود، معرکهای شد که واقعاً توصیف آن لحظه سخت است. تکههای توپ همراه با انفجار همه جا را فرا گرفت و شعلههای آتش از توپ بلند میشد. واقعاً منگ شده بودم، احساس کردم سرم گرم شده است، به سرم دست کشیدم و متوجه شدم ترکش خوردهام. خون سر و صورتم را فرا گرفت. بعد لحظاتی که خودم را پیدا کردم، به کمک سربازانم دویدم. در همین اثنا متوجه حضور دیگر نفرات آتشبار شدم که به کمکمان شتافتهاند. گروهبانیکم محسن کلانتری با شور و هیجان خاصی مشغول خاموش کردن توپ بود. مجروحین را ابتدا به علت نداشتن آمبولانس، در خودرو اورال مهماتبر سوار کردند تا به بهداری ببرند که آمبولانسهای آتشبار ارکان به همراه فرمانده گردان و دیگر نفرات رسیدند. سپس ما را به بهداری تیپ3 زرهی بردند و مداوای اولیه را روی ما انجام دادند. بعد از دقایقی ما را به بیمارستان اهواز انتقال دادند.
وقتی به بیمارستان اهواز رسیدیم، من و سرباز کندیری به صورت سرپایی مداوا شدیم و با 15روز استراحت پزشکی از بیمارستان ترخیص شدیم. اما سرباز مرسوقی به علت شدت مجروحیت برای عمل جراحی به اتاق عمل بردند. روز بعد به بهداری تیپ3 زرهی در پادگان دشت آزادگان آمدیم.
از بهداری تیپ3 زرهی در پادگان دشت آزادگان به طرف قرارگاه گردان388 به راه افتادیم و نزد فرمانده گردان رفته و خود را معرفی کردیم. ایشان از دیدن ما خیلی خوشحال شد و هر دوی ما را در آغوش گرفت و رویمان را بوسید و گفت: ما باید قهرمان باشیم، قهرمان بودن فقط پیروزی بر دشمن نیست، بلکه ما میبایست در سختیها و روزهای سخت صبور باشیم و رفتار معقول و انسانی داشته باشیم. اصلاً جنگ ما برای همین است که ما انسانیت را متبلور کنیم.
فرمانده گردان بعد از دیدار با ما، دستور داد به تهران برویم و از استراحت پزشکی استفاده نماییم. ایشان حتی دستور داد ما به آتشبار هم نرویم زیرا میخواست ما آن صحنه انفجار وحشتناک توپ و بقایای آن را نبینیم تا تأثیر سوئی در آینده در میدان نبرد برایمان در بر نداشته باشد.
سرگرد آجوری (سرتیپ2بازنشسته) فرمانده گردان388 توپخانه از حوادث و اتفاقات روز جمعه هجدهم الی چهارشنبه بیست و دوم اردیبهشت در دفتر ثبت روزانه خود نوشته است.
آن شب من خیلی نگران بودم و خوابم نمیبرد دشمن ساعت 23:30 فعالیت توپخانه خود را شروع نموده بود. از ساعت 01:00 درگیری شروع شده بود و ما چندین گلوله روی دشمن شلیک کرده بودیم. در ساعت 01:45 دقیقه توپ سوم آتشبار یکم با کشیدن طناب طرقهکش منفجر شد که بر اثر صدای مهیب آن به وسیله جیپ با ستوانسوم اکبر قیاسی خودم را به سرعت به موضع توپ رساندم. آتش شدیدی از موضع توپ بلند شده بود و همه کمک میکردند. با دو دستگاه آمبولانس که به همراه برده بودم، مجروحین را با کمک دیگر نفرات روی برانکارد گذاشتیم و به بهداری تیپ3 زرهی اعزام کردیم. سپس به توپ نزدیک شدم، همه مشغول پاشیدن خاک روی آتش بودند، توپ به شدت منفجر شده بود و چیزی از آن باقی نمانده بود. البته در مورد انفجار آن وحشت زیادی نداشتم چون اولین بار نبود که با این مسئله روبه رو میشدم. من برای چندمین بار بود که صحنه انفجار این نوع توپ را میدیدم. به خاطر دارم در سال 53-52 در عملیات سردشت فرمانده آتشبار بودم که یک قبضه از توپهای آتشبار که رئیس توپ آن استوار میرحسینی بود، منفجر و یک نفر از سربازان به نام غلامی در دم شهید شد و گروهبان نجفی از ناحیه دست آسیب دید. مجدداً در سال 1359 در منطقه دشت آزادگان در آذرماه دو قبضه از توپهای گردان387 توپخانه گروه22 شهرضا منفجر شد. مجدداً در دی ماه 1359 یکی دیگر از توپهای این گردان در منطقه عملیاتی دزفول منفجر شد. این بار گویا نوبت به این گردان بود که این حادثه در ساعت 01:45 تاریخ 18/2/60 تکرار شد. باز باید منتظر انفجارهای بعد از این بود، هر لحظه که صحنه به یادم میآید مو در بدنم راست میشود.
از ساعت 23:30 همین روز مجدداً تیراندازیهای شدیدی در منطقه طراح بین طرفین شروع شد و در حدود یک ساعت به طول انجامید. توپخانه لشکر16 زرهی قزوین از ما درخواست آتش کرد ولی به دلایلی، گفتم از قدرت خودتان استفاده کنید. اما اگر واقعاً نتوانستید دشمن را خاموش کنید، مجدداً درخواست کنید. سرهنگ ایمانی از توپخانه لشکری با من موافق بود و در ساعت 01:00 صبح روز 19/2/60 توپخانه دشمن خاموش شد. تا ساعت 02:00 خوابم نبرد در ساعت 02:30 پیامی را آوردند که دشمن احتمالاً از صبح روز 19/2/60 حملات گسترده هوایی و زمینی و دریایی خود را علیه ارتش ایران به کار خواهد برد. ما آمادگی خود را در هر لحظه داشتیم و احتیاج به این خبرها نبود. همیشه نفرات آماده بودند و هر لحظه ابلاغ آتش میشد، بلافاصله جوابگو بودند. آن شب من خیلی ناراحت بودم و از نظر روحی وضع خوبی نداشتم. فردای آن روز همراه سروان طالبی به کلیه آتشبارها رفتم و در جمع فرماندهان آتشبار و رؤسای توپ نکاتی را که لازم بود و از غافلگیر شدن یگان جلوگیری به عمل میآورد را تذکر داده و راهنماییهای لازم را انجام دادم.
ساعت 03:00 روز 23/2/60 ناگهان حمله زمینی عراق در منطقه سوسنگرد به منظور اشغال شهر با نیروهای پیاده، کماندویی، زرهی و با پشتیبانی آتش توپخانه شروع شد و کلیه سلاحهای دشمن به غرش درآمدند و صدای انواع انفجارها منطقه را فرا گرفت به گونهای که انگار حمله سراسری آغاز شده بود. بلافاصله آتشبارها به حالت آمادهباش درآمدند و آتش ضدآتشبار روی کلیه مواضع دشمن اجرا گردید. پاسخ آتش یگانهای دشمن خیلی سریع داده شد و فرصت هرگونه عکسالعمل را از دشمن سلب نمود از شدت عملیات و تیراندازیها در ساعت 04:30 کاسته شد. گزارش دشمن به ردههای مختلف از طریق بیسیم بیانگر عدم رضایت آنها از تیراندازیهای آنان روی یگانها و مواضع ایران بود و ناراضی بودند. برابر گزارشات دریافتی دشمن در این عملیات تلفات قابل توجهی را در غرب سوسنگرد متحمل شده بود.
منبع: توپخانه دوربرد در سال 1360 ؛ اصلاني، علی اکبر،1398 ، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب