ایشان بعد از احوالپرسی شروع به سخنرانی نمودند و سعی کردند با سخنانی سنجیده و حماسی به ما روحیه بدهند، ایشان قبل از انقلاب فرمانده تیپ3 لشکر81 زرهی در سرپل ذهاب بودند. فرمانده لشکر در حین بازدید، ستوانسوم غلامرضا مجیری تهرانی را که در جمع ما حضور داشت، شناخت، چون او هم قبلاً در سرپل ذهاب خدمت میکرد. خطاب به ستوان تهرانی گفت: یادت میآید جناب تهرانی که در سرپل ذهاب و در زمان انقلاب چه بر سرم آوردند؟
ستوان تهرانی گفت: جناب سرهنگ من که در آن جمع نبودم. وی گفت: درست است، اما من گذشته را فراموش کردهام، اکنون به عنوان سربازی پیر پای به این منطقه گذاشته تا با حمایت شما، دشمن را از خاک کشورمان بیرون کنیم (او یک سرباز کهنه کار، باایمان، بیریا، نجیب و شجاع بود). او سپس رو به همه ما کرد و گفت: آیا قول مردانه میدهید که به من کمک کنید تا دشمن را در این منطقه نابود و از خاک کشورمان بیرون کنیم؟ گفتیم بله، بعد همه ما به او قول مردانه دادیم، سپس ایشان با تکتک ما دست داد و دستمان را فشرد و گفت: من روی قول مردانه شماها حساب میکنم، امیدوارم موفق باشید.
سپس نزد خدمه توپهای آتشبار رفت و با یکایک درجهداران و سربازان، صحبت کرد و از آنها نیز قول گرفت تا در عملیات آتی همه در کنار یکدیگر مردانه بجنگیم و دشمن را در دشت آزادگان نابود کنیم. تمامی نفرات آتشبار با ایشان هم قسم شدند تا لحظهای در انجام وظایف خطیرشان قصور نکنند و تا آخرین قطره خون خود برای نابودی دشمن بجنگند. در این هنگام ایشان رو به سربازان کرد و گفت:
" چهره سوخته مرا ببینید، من سیاه نیستم، اما چهرهام در این بیابانها اینچنین شده است، من سرباز پیری هستم که تمام عمر خدمت خودم را در یگانهای صف و رزمی گذراندهام و اکنون افتخار میکنم با شما جوانان و در کنار شما برای نابودی دشمن تلاش میکنم، من با قولی که امروز از شما گرفتم قوت قلب پیدا کردم و مطمئن هستم موفق خواهیم شد."
سپس فرمانده لشکر پرسید، مرکز هدایت آتش آتشبار کجاست؟ ایشان را به مرکز هدایت آتش آتشبار هدایت کردیم.[1]
درجهدار هدایت آتش آتشبار، گروهبانیکم نبیالله قوی بود. گروهبان وظیفه مصطفی هوشنگی که منقضی خدمت سال 56 و قبلاً نیز در همین یگان خدمت نموده بود و سرباز محمد خلقی هم در هدایت آتش آتشبار خدمت میکردند. گروهبان هوشنگی با آغاز جنگ تحمیلی داوطلبانه خود را به گروه33 توپخانه معرفی و به منطقه اعزام شده بود. فرمانده لشکر از گروهبان وظیفه مصطفی هوشنگی خواست تا او را نسبت به مأموریتهای یگانهای توپخانه توجیه کند. فرمانده لشکر خطاب به گروهبان هوشنگی گفت: من هیچ چیز از توپخانه نمیدانم، بگو ببینیم شما در اینجا چه وظایفی دارید و مأموریت یگانهای توپخانه چیست؟
گروهبان هوشنگی که شخصیت بسیار خوبی هم داشت و خیلی هم در هدایت آتش وارد و متخصص بود، شروع به صحبت کرد. وی انواع مأموریتهای توپخانه را در عملیاتهای آفندی، پدافندی و عقبنشینی، کاملاً برشمرد و از انواع آتشهای توپخانه قبل از تک، در حین تک و بعد از تک در عملیات آفندی و همچنین انواع آتشهای پدافندی در حین تک دشمن، مواردی را به عرض فرمانده لشکر رساند، سپس در مورد هدایت آتش نیز موضوعاتی را عنوان کرده و فرمانده لشکر را کاملاً توجیه نمود. فرمانده لشکر به مدت نیم ساعت در مرکز هدایت آتشبار توقف کرد، صحبتهای گروهبان هوشنگی او را متعجب کرده بود. کمکم شیفته بیان آن درجهدار وظیفه گردید، بعد از اینکه سخنان گروهبان هوشنگی به پایان رسید، فرمانده لشکر رو به ما کرد و گفت: واقعاً نمیدانستم چنین سربازان توانمند و لایقی در یگانهای توپخانه ارتش وجود دارند.
فرمانده لشکر دست گروهبان هوشنگی را فشرد و گفت:
" شما در حد یک افسر توانمند توپخانه مرا توجیه نمودید، واقعاً از شما سپاسگزارم. من به شما افتخار میکنم. "
سپس از او پرسید، قبل از انقلاب شما در کدام یگان خدمت میکردید؟ گروهبان هوشنگی پاسخ داد، در همین گردان، فرمانده لشکر مجدداً پرسید، فرمانده گردان شما چه کسی بود؟ گفت: جناب سرهنگ آزادپیما. فرمانده لشکر، مکثی کرد و بعد از لحظاتی گفت، من افتخار میکنم که همدوره سرهنگ آزادپیما هستم که یک چنین سربازانی را توانسته تربیت کند که اکنون اینچنین توانمند و با دانش بسیار بالا در رسته توپخانه و در جبهههای جنگ مؤثر واقع شده است. جناب سرهنگ نیاکی در خاتمه به فرمانده گردان و فرمانده آتشبار و حاضرین در آن جمع گفت:
"من با دیدن این سربازان توانمند در یگان شما روحیه گرفتم و دیگر شکی ندارم که بر دشمن پیروز خواهیم شد."
سپس فرمانده لشکر با رضایت کامل و روحیه عالی مواضع ما را ترک کرد و به سمت آتشبارهای دیگر گردان و همچنین آتشبار توپخانه130مم گروه22 به فرماندهی سروان اسدیپور رفت.
شهید نیاکی قبل از عملیات اللهاکبر از تمامی مواضع یگانهای مستقر در منطقه بازدید و با تکتک افسران، درجهداران و سربازان و دیگر رزمندگان حاضر در منطقه دیدار و صحبت کرده و برای نابودی دشمن در منطقه با رزمندگان عهد و پیمان بستند (روحش شاد و یادش گرامی باد).
چهره مصمّم ایشان هیچوقت از خاطرم نخواهد رفت. با دیدن او انرژی عجیبی در انسان ایجاد میشد، او حامل روحیه برای تمامی نیروهای لشکر92 زرهی و دیگر یگانهای حاضر در منطقه بود. او مردی روحانی بود، لبخندی جذاب و فوقالعاده صمیمانه داشت. او تجسم شفقت و مهربانی و خوبی برای زیردستان خود بود. کسی از او هراسی به دل راه نمیداد، دلیلی هم نداشت، زیرا به قدری مهربان و رفتاری پدرانه داشت که مجذوب او میشدیم. صورت سوخته او نشان میداد که تجاربی عمیق و طولانی پشت سر دارد. در چهره او صبر و حوصله فراوان موج میزد. چهره وی بیانگر این بود که زندگی کردن در شرایط سخت را آموخته و از مرگ نمیهراسید و با توجه به سن و سالی که داشت هنوز هم از نیروی بدنی خوبی برخوردار بود. در حالت چهرهاش آثار نهایت تمرکز حواس دیده میشد. نگاهش گویی به قلب زمان نفوذ کرده و به تماشای اسرار آن مشغول بود. حضور این مرد و فرمانده بزرگ با آن چهره جدی و آن حالت جذاب در میان سربازان جوان و پرشور پدیدهای غیرمتعارف بود. با این وجود در چشمهای سربازان نوعی احترام به او دیده میشد که بیش از هر چیز به خاطر کردار و رفتار ماهرانه و تأثیر عمیق او در دلهایشان بود.
منبع: توپخانه دوربرد در سال 1360 ؛ اصلاني، علی اکبر،1398 ، ایران سبز، تهران
[1]. جناب سرهنگ نیاکی در آن روز به عنوان فرمانده لشکر، قلب حاضرین در مرکز آتشبار را ربود. او قصد داشت به قلبهای دیگر سربازان جوان در قسمتهای دیگر آتشبار یورش ببرد و آنها را تسخیر کند.
انتهای مطلب