روحیه همه خوب بود. به رغم اینکه در سختترین شرایط و دور از خانواده به سر میبردیم، ولی همگی هم قسم شده بودیم تا انتقام خون شهیدانمان را از دشمن متجاوز بعثی بگیریم. این روحیه ما را با استقامتتر میکرد تا در برابر شداید و مشکلات ناشی از جنگ پایداری داشته باشیم. عید ما روزی بود که دشمن را از خاک کشورمان بیرون رانده و نابود میکردیم. زیرا کسانی که شهید شده بودند و دیگر در کنار ما نبودند، ما میبایست راه آنان را ادامه میدادیم. وظیفه ما که زنده مانده بویم بسیار سخت بود، لذا ما بار سنگین این رسالت را بر دوش خود و در وجودمان حس میکردیم.
روز دوم فروردین، به دیدار جناب سروان اسدیپور فرمانده آتشبار130مم گروه22 توپخانه و نفرات آن آتشبار که در نزدیکی ما موضع گرفته بود، رفتیم. ایشان افسر بسیار خوب و تلاش وی و نفراتش در عملیاتها چشمگیر بود. حضور آتشبار وی قوت قلبی برای یگانهای مانوری در خط و یگانهای توپخانه در منطقه بود، ضمن اینکه در اجرای آتش روی هدفهای نزدیک، کمک بسیار زیادی را به آتشبارهای گردان388 توپخانه میکرد. در این روز نیز تبادل آتش توپخانه در منطقه در جریان بود و طرفین مواضع یکدیگر را گلولهباران میکردند.
روز سوم فروردین، من و ستوانیکم جمال کریم فرمانده آتشبار دوم و استوار سعید بدرقه و تعدادی از سربازان آتشبار یکم و دوم برای شناسایی منطقه به همراه سرگرد آجوری فرمانده گردان و پسرش محمدرضا آجوری که آن زمان کلاس اول نظری بود، (او در تعطیلات نوروزی با جناب سروان حسن طالبی یکی از افسران ستاد گردان به منطقه آمده بود) از مواضع خودمان عازم مواضع یگانهای تیپ3 زرهی شدیم. بعد از طی حدود سه کیلومتر به مواضع یگانهای تیپ3 زرهی رسیدیم. به محض رسیدن به نزدیکی مواضع تیپ3 زرهی در شرق ارتفاعات اللهاکبر، دشمن طبق معمول با مشاهده گرد و غبار خودروهای ما توپخانه خود را بکار انداخت و با خمپاره و توپخانه ما را زیر آتش گرفتند که بلافاصله سنگر گرفتیم. فرمانده گردان به پسرش فریاد زنان میگفت: محمدرضا، محمدرضا بخواب زمین! فرمانده گردان برای پسرش و دیگران که همانند فرزندان وی بودند، نگران بود که مبادا کسی ترکش بخورد، محمدرضا آجوری در طول این شناسایی در کنار من بود و من از او مراقبت شدیدی میکردم، هنگامی که بر اثر شلیک توپخانه دشمن زمینگیر شده بودیم، خودم را نزد فرمانده گردان که در محلی سنگر گرفته بود، رساندم و گفتم، جناب سرگرد اصلاً صحیح نیست پسر شما در این شرایط کنار ما باشد، زیرا احتمال دارد به او آسیب برسد. لذا از او تقاضا کردم وی را به مواضع اصلی گردان بفرستد. جناب سرگرد آجوری به پیشنهاد من توجهی نکرد و گفت: او در تهران و در خانه شلوغ میکند، مادرش را اذیت میکند، او باید بداند ما در منطقه چه سختیهایی را تحمل میکنیم و رفتارش را تغییر دهد. با تمامی این حرفها، من واقعاً نگران او بودم ولی دیدن آن صحنهها برای محمدرضا تماشایی و جالب به نظر میرسید و اصلاً نمیترسید. بعد از شناسایی چندین موضع در نزدیکی یگانهای مستقر در خط مقدم برای یک قبضه توپ که ساعاتی به طول انجامید، به مواضع خودمان بازگشتیم. اکیپ دیدبانان ما در آن زمان ستواندوم وظیفه عسگری و استوار حقیقی و سرباز بهشتی بودند. استوار حقیقی مردی بود که با بیش از 20 سال خدمت با جوانان ورزیده به عنوان بیسیمچی دیدبانان به خطوط مقدم و محلهایی بسیار خطرناک اعزام میشد. شاید در سن و سال او هم اکنون افرادی باشند که حتی قادر نباشند کارهای شخصی خودشان را انجام دهند، ولی او باایمان قلبی که داشت جان تازهای گرفته و با تلاش بسیار زیاد به دفاع از کشورش مشغول بود. فرمانده گردان در این روز به همراه سرباز فولادی، بسیجی رضوانیدوست و پسرش محمدرضا، ساعت 18:30 به دیدار آنها در روستای سیدخلف حوالی سوسنگرد رفتند، دیدبانان گردان388 توپخانه در گردان145 پیاده تیپ3 زرهی به فرماندهی سرگرد حسیبی مستقر بودند. دیدبانان با دیدار فرمانده گردان، و دیگر بازدیدکنندگان روحیه تازهای میگرفتند. ستوان عسگری افسر وظیفه و اهل شهر قم و دیدبان آتشبار یکم بود.
روز پنجم فروردین، فرمانده گروه33 توپخانه سرهنگ مهدی صدری (مرحوم سرتیپ دوم مهدی صدری) به همراه سرهنگ سمائی رئیس ستاد گروه33 توپخانه، سرگرد راسخ احمدی فرمانده پشتیبانی گروه و ستوانیار قاسم شهریاریمهر نماینده دارایی گروه جهت بازدید از مواضع ما وارد منطقه عملیاتی اللهاکبر شدند. ایشان به همراه دیگر نفرات بازدید کننده از مواضع ما و از تمامی نفرات و خدمه توپهای آتشبار بازدید و ملاقات نمودند، وضع خیلی خوب بود، فرمانده گروه33 توپخانه سعی میکرد به همه نفرات روحیه بدهد. مرتباً سربازان و درجهداران آتشبار را با اعطای مبلغ 100 تومان پول مورد تشویق قرار میداد و از آنان به واسطه حضور مستمرشان در منطقه عملیاتی و تحمل سختیهای زیاد و عملکرد کمنظیرشان دلجویی و قدردانی مینمود. در حین بازدید فرمانده گروه از سربازان آتشبار سؤال کرد، چه مشکلی دارید؟ آیا کسی خواستهای دارد؟ در تمام موضع و تمامی رسدهای آتشبار در خصوص مشکلات نفرات سؤال میکرد، اما کسی اعتراض و یا خواستهای نداشت. فرمانده گروه33 توپخانه، به من گفت: با این نفرات چه رفتاری کردهاید که هیچ خواستهای ندارند؟! آیا قبلاً به آنان سفارش کردهاید که کسی چیزی نگوید و خواستهای نداشته باشند؟ به ایشان عرض کردم اصلاً اینچنین نیست، زیرا هر کمکی شما بخواهید برای این نفرات انجام دهید، قبلاً جناب سروان صالحی، من و ستوان تهرانی کمک معاون و سرگروهبان آتشبار ستوانیار الماس بازیاران، برای آنان انجام دادهایم، ما در کنار یکدیگر یک روح هستیم، در بدنهای مختلف، همه ما با هم برادریم و در کنار یکدیگر برای یک هدف میجنگیم و آن هم نابودی و بیرون راندن دشمن از خاک کشورمان است. ما همه سرباز هستیم، با مسئولیتهای مختلف و درجات متفاوت.[1]
سپس فرمانده گروه33 توپخانه رو به ستوانیار سوم قاسم شهریاریمهر کرد و گفت: شهریاریمهر مبلغ 100 تومان به جناب سروان اصلانی بده. بعد مجدداً نگاهی به من کرد و 100 تومان دیگر دادند. فرمانده گروه در حین بازدید از آتشبار، محمدرضا پسر فرمانده گردان را نیز دید که خدمه یکی از توپهای ما بود. تعجب کرد، من به ایشان گفتم، او پسر فرمانده گردان است و همانند دیگر سربازان در آتشبار کار میکند! فرمانده گروه او را نیز مورد تشویق قرار داد و از وی تقدیر و قدردانی به عمل آورد. سپس موضع آتشبار ما را با رضایت کامل از نحوه عملکرد نفرات آتشبار و مرتب بودن یگان ترک نمود. آن شب همه افسران در پاسگاه فرماندهی گردان جهت صرف شام میهمان بودند. فرمانده گروه33 توپخانه پس از صرف شام، با ما صحبت نمود و همه افسران را به تلاش و خویشتنداری در جنگ سفارش و رضایت خود را از همه اعلام کرد. ایشان پس از شش ماه جنگ در آن منطقه، اولین بار بود که از مواضع ما دیدن میکرد زیرا به قدری یگانهای گروه در منطقه خوزستان درگیر بودند که وی فرصت بازدید نداشت. آن شب گلولههای روشنکننده خودی و دشمن تا صبح منطقه را روشن کرده بود و در پناه آنها عملیات یگانها در خط انجام میگرفت. فرمانده گروه در روز 7/1/60 مواضع گردان را جهت بازدید از دیگر گردانهای گروه ترک کرد.
منبع: توپخانه دوربرد در سال 1360 ؛ اصلاني، علی اکبر،1398 ، ایران سبز، تهران
[1] – البته فرماندهان و بیشتر مردم عادت کردهاند که اعتراضها و یا خواستهها را بشنوند. درصورتیکه در سکوت افراد خصوصاً سربازان در میدانهای جنگ حرفهای بسیاری نهفته است که باید آنها را شنید. من بعد از سالیان متمادی و با کسب تجربه در یگانهای رزمی، صدای خواستههای سربازانم را که از اعماق وجودشان برخاسته میشد و در عین حال سکوت کرده بودند را میشنیدم و متوجه خواستههایشان میشدم. لذا با توجه به صداهایی که میشنیدم، تا جایی که توان داشتم در رفع مشکلاتشان تلاش میکردم. قرار گرفتن در این وضعیت فقط و فقط نیاز به تجربه دارد و فرماندهانی به این حالت ارتقاء مییابند که در لایههای مختلف یگانهای رزمی در کنار نفراتشان در سختترین شرایط خدمت کرده باشند. البته فرمانده گروه33 توپخانه سرباز پیری بود که تجربه کافی را داشت و مطمئناً پی به عمق سکوت نفرات برده بود. البته او افسر مهربانی بود، همه کارکنان گروه33 توپخانه او را دوست داشتند. هر وقت جهت بازدید به یگان ما میآمد، همه نفرات روحیه تازهای میگرفتند. به صحبتها و خواسته نفرات و درد دل آنها کاملاً گوش میداد و با آنها همصحبت میشد، شوخ طبع هم بود. به دلیل داشتن چنین خصوصیاتی نفرات با او خیلی راحت بودند. روحش شاد و یادش گرامی باد.
انتهای مطلب