آیا دشمن در مرکز استان خوزستان اهدافش این بود که در ارتفاعات اللهاکبر و یا بین جاده سوسنگرد-حمیدیه و در منطقه طراح وضعیت پدافندی اتخاذ نماید؟!
آیا دشمن پیشروی کرده بود که به حداقل اهداف خود یعنی تصرف خرمشهر و آبادان و تأمین اروندرود نائل گردد؟!
دشمن در خاک ایران پیشروی نکرده بود تا با دادن تلفات و خسارات به اموال عمومی کشورش دست خالی به کشور خود عقب رانده یا عقبنشینی کند، بلکه دشمن وارد خاک ایران شده بود تا در شمال خوزستان به شهرهای اندیمشک و دزفول برسد و با اشغال ارتفاعات آن منطقه، خوزستان را از شمال محاصره کند و همچنین، در مرکز خوزستان، قصد تصرف شهر اهواز را داشت. دشمن در جنوب خوزستان قصد داشت خود را به بندر ماهشهر برساند تا بدینوسیله علاوه بر محاصره کامل خوزستان، بتواند منطقه بیشتری از سواحل خلیج فارس را در اختیار بگیرد و استان خوزستان را به کشور خود ملحق نماید. واقعاً در آن دوران آتش و خون چه کسانی مانع دستیابی عراق از این اهداف شدند؟
پاسخ بسیار ساده است، نیروهای نظامی با کمک هممیهنان خود موجب وارد آوردن تلفات و خسارات بسیاری بر دشمن شدند، زیرا مرگ آنقدر برایشان ترسناک نبود و زندگی هم آنقدر برایشان شیرین جلوه نمیکرد تا پای بر شرافت سربازی خود بگذارند. آنان، ایثارگران و از خود گذشتگانی بودند که دشمن را از رسیدن به اهداف خود بازداشتند و اگر آن رشادتها و فداکاریها نبود، امروز چه جوابی در برابر تاریخ بایستی داده میشد؟
کلیه افسران و درجهداران و سربازان شجاع و ازخودگذشته گردان388 توپخانه175مم خودکششی گروه33 توپخانه به فرماندهی سرگرد زینالعابدین آجوری و فرمانده آتشبار توانمندی همچون ستوانیکم عباس صالحی همراه با رزمندگان یگانهای لشکر92 زرهی، بویژه تیپ3 زرهی قهرمان و یگانهای لشکر16 زرهی در شمال رودخانه کرخه مستقر شدند و در جنوب کرخه در جبهه میانی استان خوزستان، محور تنگ چزابه ـ بستان ـ ارتفاعات اللهاکبر ـ حمیدیه ـ اهواز و محور بستان ـ پل سابله ـ دهلاویه ـ سوسنگرد ـ حمیدیه و اهواز که خطرناکترین معبر بودند، شجاعانه جنگیدند و از حریم کشورمان دفاع کردند.
ریگهای بیابان و سنگها در آن منطقه همانند آتش مذابی بودند که میبایست در دشت باز و سوزان روی آنها بدون هیچگونه امکاناتی استراحت میکردیم، میخوابیدیم و زندگی میکردیم. ما حتی گاهی اوقات بدون آب و غذا، در آن بیابان لمیزرع و در گرمای سوزان 50 درجه حرارت، با دشمن بیرحم چنان مقابله میکردیم که حتی موجب حیرت دشمنانمان هم شده بود. هرچند ما نظامیان در آموزشهای مختلف در دوران خدمتمان در اردوگاههای تابستانی و زمستانی و رزمایشهای گوناگون زندگی کردن و جنگیدن در شرایط سخت را آموخته بودیم، ولی آن شرایط تأثیر زیادی در روحیه ما داشت، که یکی از آنها عدم آشنایی مسئولان و نیروهای رزمنده جوان به مسائل جنگ بود که ناشی از بیتجربگی و نداشتن آموزش و بیاطلاع بودن به مسائل و مشکلات ما و تاکتیکهای نظامی و شرایط دوران انقلاب بود. از طرفی، گاهی مشاهده میشد که دیگر نیروها و مسئولان نسبت به ما بیاعتماد بودند و ذهنشان نسبت به نفرات ارتش آلوده بود. در چنین شرایطی، جنگیدن و ازخودگذشتگی هنر مردان بزرگ است. از طرفی، آن روزها آثار سوختگی دانههای شن سرخ شده در کوره آتشین آفتاب که وزش طوفانهای سهمگین آن را به صورت ما پاشیده بود، کاملاً مشهود بود و نشان از سختیها، رنجها و تحمل آن شرایط سخت داشت.
مشکلات یگانهای ارتش قبل از جنگ و اوایل جنگ تحمیلی
اعمال فرماندهی و کنترل نیروها در اوایل جنگ بسیار دشوار بود و یک فرمانده به حوصلهای بیپایان نیاز داشت و نمیتوانست شتابزده عمل نماید و سپس از اعمالش پشیمان شود و تسلط بر خویش برای او ضرورتی اساسی بود. او میبایست ابتدا خود را بشناسد، سپس امیدوار باشد تا دیگران نیز به آنچه که او میخواهد تبدیل شوند. به همین جهت، فرماندهان میبایست با دقت انتخاب میشدند، در غیر این صورت، باعث کاهش روحیه دیگران شده و از آمادگی رزمی یگان نیز کاسته میشد و ممکن بود کل یگان نابود گردد. اصولاً هر یگانی در ارتش، بویژه یگانهای رزمی بدون کنترل و فرماندهی یک فرمانده خوب در میدان نبرد، نمیتواند به پیروزی دست یابد و در صحنه نبرد محکوم به شکست است. برای یک فرمانده خوب هم در میدان جنگ، ایدهها و شعارها نیست که او را به پیروزی میرساند، بلکه نیروهایش با داشتن ابزار، سلاح و دانش تخصصی و ایمان آنان است که میتواند او را به پیروزی برساند.
در همان ابتدای جنگ، نفرات ارتش در رستههای مختلف با توجه به سابقه خدمتشان و دانش و تخصصی که داشتند، توانستند جنگ را با عشق به میهن و ایمان و اعتقاد قلبی به برقراری امنیت مردم و حفاظت از کشور به پیش ببرند و دیگر نیروهای غیرنظامی و فاقد آموزش را پشتیبانی و حمایت نمایند. کارایی مطلوب در جنگ و دست یافتن به پیروزی ممکن نیست مگر اینکه به عامل انسانی به عنوان یک حقیقت تعیینکننده سرنوشت جنگ توجه خاصی شود. نکته مهم دیگر در آن شرایط، که تأثیرگذار در نحوه اجرای عملیاتها بود، تعدد مراجع تصمیمگیری در امور جنگ بود، که واقعاً زیانآور بود و متأسفانه وحدت فرماندهی و وحدت تلاش وجود نداشت و تلاشها هم هماهنگ نبودند. ما در ابتدای ورودمان به شهر اندیمشک در شهریورماه با توجه به مأموریتی که از طریق فرمانده نیروی زمینی داشتیم، توسط عدهای تهدید شدیم و نمیگذاشتند قطار ما که توپها و تجهیزاتمان را حمل میکرد، به سمت اهواز حرکت کند، آنان میخواستند ما در همان جبهه غرب دزفول مستقر و فعال گردیم.
بالأخره با دردسرهای زیاد و هماهنگی با فرمانده لشکر و فرمانده توپخانه لشکر92 زرهی و استاندار خوزستان آقای غرضی توسط فرمانده گردان، توانستیم با تأخیر از شهر اندیمشک به طرف اهواز حرکت کنیم، ولی متأسفانه ما زمان بسیار مفیدی را از لحاظ عملیاتی از دست دادیم. چنانچه ما یک روز زودتر به منطقه بستان وارد میشدیم، شاید تلفات یگانهای تیپ3 زرهی و دیگر نیروهای مدافع و مردم منطقه زیاد نبود و ما میتوانستیم در تنگ چزابه و پاسگاههای مرزی بیشتر تأثیرگذار باشیم و در همان تنگ چزابه پیشروی نیروهای متجاوز را سد نماییم. برای باقیمانده ستون گردان نیز در ایستگاه راهآهن شهر اندیمشک در تاریخ ششم مهر که به سمت اهواز و نهایتاً دشت آزادگان در حرکت بود، چنین اتفاقی رخ داد و نهایتاً تجهیزات و نفرات یگان را از قطار پیاده کردند و در منطقه اندیمشک به کار گرفتند. متأسفانه کسی تاکنون به اینگونه مسائل جنگ نپرداخته، در صورتی که اینگونه رفتارها غیرقانونی بود و اصلاً برای ما قابل توجیه نبود. متأسفانه اثرات سوء آن متوجه نیروهای مدافع در منطقه بستان شد که با جان و دل میجنگیدند.
سردار سرلشکر شهید دکتر حاج احمد سوداگر در خاطرات خود گفته است:
ما در جنگ متخصص نبودیم و در دانشکدههای نظامی آموزش ندیده بودیم. قبل از جنگ نمیدانستم خمپاره چیست. حتی دوره نظام وظیفه هم ندیده بودم. در سال 1339 به دنیا آمدم و وقتی جنگ در سال 1359 آغاز شد، من تازه به سن خدمت سربازی رسیده بودم که از دوستانمان فقط آقای بادروج خدمت سربازی رفته و دورهای را هم در تهران به نام مالکاشتر گذرانده بود. تصور من این بود که خمپاره چیزی به اندازه هیولاست که بلند میشود و توپ میزند!
یک روز به ما پیغام دادند برادران نظامی دارند از مرزها به سمت شهرها میآیند، جلو آنها را بگیرید. (زمان دریادار مدنی) با چند تا از بچهها که مسلح بودند، رفتیم. وقتی رسیدیم، دیدم آنها از عینخوش (پادگانی است بین دهلران و اندیمشک) آمدهاند و نزدیکیهای ورودی سمت غربی فرودگاه هستند. چهل پنجاه متر از آنها فاصله گرفتیم و ایستادیم. به دو تا از بچهها گفتم: آماده تیراندازی باشید، جلو رفتیم، در فکر بودم که به آنها چه بگویم، چون تقصیری نداشتند. فرماندهانشان ابلاغ کرده بودند برگردند. پرسیدند: چه شده؟ گفتم به من دستور داده شده جلو شما را بگیرم. یکیشان گفت: با این دو نفر میخواهی جلو ما را بگیری؟ گفتم ممکن است نتوانم جلو شما را بگیرم، اما اگر بخواهید بروید، باید از جنازه ما بگذرید و وارد اندیمشک و دزفول شوید. به آنها القا کردم یک قبضه 106 هم آماده شلیک است و اگر تکان بخورید، شلیک میکنم. البته خودمان میدانستیم که گلولهای در کار نیست! گفتم ما اینجا هستیم تا پیغام بعدی برسد. بعد از اینکه با آنها رفیق شدیم، پرسیدند: قضیه چیست؟ گفتم: به ما دستور دادهاند جلو شما را بگیریم و شما هم بهتر است همینجا باشید و فقط بگویید جلو ما را گرفتند. البته فرمانده آنها توجیه بود و جریان را متوجه شد. به من ابلاغ شد به اهواز بروم. نمیدانستم در اهواز چه خبر است. رفتم پیش آقای شمخانی، مرا توجیه کرد و گفت برو فلان جا (منظورش یکی از واحدهای لشکر92 زرهی بود) و آموزش تانک و نفربر ببین. پرسیدم موضوع چیست؟ گفت: در آنجا حواس شما جمع باشد و ببینید چه میگذرد (یعنی مراقبت کردن از حرکات نظامیان).
یادم است در تیپ یکم لشکر92 زرهی اهواز فقط دو نفر با هم صمیمی بودیم. حضور ما برای بعضی خوشایند نبود ولی با دیگران خوب بودیم و با بعضی دیگر بیتفاوت. در آنجا برای اولین بار آموزش خمپاره را دیدیم. البته کار ما این نبود که آموزش ببینیم، بلکه باید اوضاع را کنترل و اخبار را گزارش میکردیم.[1]
*****
در چنین شرایطی، سخنرانیهای فرماندهان ارتش که همانند نواختن آهنگ و مارشهای حماسی در روح سربازان بود، دلهای آنان را آرام و آرامش را به یگان و نفرات خود باز میگرداند که واقعاً هنر بزرگی است. شجاعت فقط تاختن در میدان جنگ نیست، بلکه کنترل بر خشم درون در برابر اینگونه حرکات نیز شجاعت است.[2]
من با ذکر و طرح چنین موضوعاتی خدایناکرده نمیخواهم کسی را متهم نمایم، زیرا آن دوران شرایط خاصی بود که گذشت، ولی قصد من فقط ترسیم آن شرایط است که میتوانست به تمامی ما لطمه وارد نماید. گویی که بدبینی از ارتش همچون بویایی و شنوایی جزء منش و سرشت عدهای شده بود و این بدبینی برای آنها تبدیل به یک چیز بسیار پیش پا افتادهای شده بود. ما این بدبینی را در عمق قلب آنان حس میکردیم که ریشه در گذشته و شرایط خاص آن دوران داشت که میتوانست بر انگیزه نفرات، خصوصاً فرماندهان، تأثیرگذار باشد.[3]
اما آنچه بر آنان پوشیده نبود و اذعان میداشتند و از نگاه دوست و دشمن مورد توجه بود، دانش و مهارت و وطن پرستی کارکنان ارتش بود. همین مهارتها و تخصصها و از خود گذشتگیها در خدمت جنگ قرار گرفت و نفرات ارتش توانستند کشور و مردم کشور و نیروهای غیرمتخصص را به رغم تمامی بیمهریها نجات دهند. قهرمان شدن دشوار نیست، قهرمان ماندن دشوار است. واقعاً چه دشوار است قهرمان ماندن، که ما نظامیان حتی بعد از جنگ نیز تلاش بسیاری کردیم که با حرکات و رفتار خوب و با صداقت زیستن قهرمان واقعی باقی بمانیم. ناگفته نماند رزمندگان واقعی اینچنین هستند و خواهند بود.
یکی دیگر از مشکلات اساسی ما مسئله ارتباط با دیگر نیروها بود، که در عملیاتها در این رابطه مشکل جدی داشتیم. فقدان افراد متخصص و نداشتن وسایل ارتباطی مانند انواع بیسیم و دیگر وسایل ارتباطی در نیروهای غیرحرفهای و نداشتن آموزش باعث میشد در سامانه ارتباط که مهمترین عامل در جنگ است، خلل وارد شود. به عنوان مثال، برای تربیت یک نفر درجهدار متخصص برای بیسیمهای آ-ام یا بیسیمهای106 که برای برقراری ارتباط در مسافتهای زیاد مورد استفاده قرار میگیرند، حداقل پنج سال زمان نیاز دارد تا یک نفر به الفبای ارتباط آن بیسیمها (مرس) آشنایی پیدا کند. لذا به هیچ عنوان دیگر نیروهای غیرحرفهای مستقر در منطقه نمیتوانستند اینگونه افراد را در مدت زمان کوتاه آموزش داده و تربیت کنند. بنابراین، مجبور میشدیم با توجه به کمبود شدید اینگونه نفرات، از درجهداران متخصص گردان برای ارتباط مطمئن به نیروهای غیرحرفهای اعزام و یا مأمور نماییم. در حین جنگ، ما در گردان388 توپخانه استوار زمانی، استوار نوری، استوار ابدی، استوار سلیمانی، استوار نوروزی (در دفاع از شهر سوسنگرد در مدخل ورودی شهر به شهادت رسید) که از متخصصین زبده ما و تلگرافچی بودند را با بیسیمهای 106 به خطوط مقدم جهت ارتباط دیدبانان و کمک به نیروهای در خط اعزام میکردیم. هرچند کارشناسان نظامی میدانند که این نوع عملکرد خلاف مقررات بود، ولی نیروهای غیرحرفهای به اینگونه مقررات آشنایی نداشتند و توجهی هم نمیکردند، زیرا این شبکه بیسیم خیلی سریع برای دشمن کشف میشد، که امنیت آنان و دیگران را به مخاطره میانداخت، ولی با توجه به تخصصی که آنها داشتند، به گونهای این مشکل را نیز مرتفع میکردند. اگر این افراد زخمی میشدند و یا به شهادت میرسیدند، برای یگانهای ارتش نیز جایگزین نمودن آنان در زمان کوتاه غیرممکن بود. در این صورت، ارتباط که یکی از حیاتیترین مسائل و الزامات در جنگ است، با مشکل روبه رو میشد که نتیجه آن فاجعهآفرین بود. در چنین شرایطی، با توجه به کمبودهایی که از نظر انواع تجهیزات رزمی بویژه تانک و نفربرهای زرهی داشتیم و دشمن نسبت به ما برتری کاملی داشت، وارد کردن ضربات مخرب به ادوات زرهی و نیروهای دشمن، درست انجام نمیگرفت و این شرایط نمیتوانست ما را به برتری در میدان نبرد برساند. از طرفی، توجیه کردن نیروهای غیرحرفهای به اینگونه مسائل و مشکلات کار بسیار سختی بود و آنها به واسطه عدم آگاهی به مسائل نظامی ما را درک نمیکردند و در افکارشان به گونه دیگری میاندیشیدند. اگر آنان به اصول و قواعد جنگ آشنایی داشتند، به راحتی میتوانستند ما را درک کنند که متأسفانه از این جهت نیز با مشکلات بسیاری مواجه بودیم. آنان درک مناسبی از مشکلات و نارسائیهای ما نداشتند و به مقدورات و محدودیتهای ما نیز آشنا نبودند و توقعاتشان از ما در حدی بود که نشان میداد آنان با ابتداییترین مسائل نظامی بیگانهاند و واقعیت هم اینگونه بود. در سطوح بالا نیز هماهنگیها وجود نداشت، بعضی مواقع توسط جنگندههای خودی بمباران میشدیم، که ناشی از تراکم زیاد نیروها و تجهیزات، هماهنگیهای ضعیف، عدم ارتباط صحیح یگانها، بیانضباطی، وارد عمل نمودن نیروهای جدید و عدم کنترل و هماهنگی کافی، سردرگمی نیروهای عملکننده در صحنه و از همه مهمتر، عدم انجام تمرینات رزمی قبل از عملیات اصلی و تداخل آتش نیروهای خودی، عدم شناسایی و نداشتن اطلاعات کافی از منطقه نبرد بود. در صورتی که در عملیاتهای نظامی، آمادگی تجهیزات، وضعیت آموزش نیروها، استفاده صحیح از مهمات، هماهنگی دقیق نیروها با یکدیگر، فرماندهی و کنترل و پشتیبانی از عملیات مستمر نیروها و شناساییهای بیوقفه نقش مهمی را در پیروزی دارد، که متأسفانه ما در اوایل جنگ در بسیاری از امور، ضعفهای آشکاری را داشتیم. مثلاً در شناسایی از نیروهای دشمن از خطوط مقدم و عمق یگانهای دشمن، دچار مشکل بودیم. عکسهای هوایی به موقع نبودند و اطلاعات کاملی را از آرایش نیروهای دشمن نداشتیم و نیروهای تازه شکل گرفته هم به علت عدم آموزش و آگاهیهای کامل از اصول و قواعد جنگ، مأموریتها، مقدورات و توانائیها و محدودیتهای سلاحهای ارتش درخواستهایی مینمودند که در صورت انجام نشدن با روشهای گوناگون خودشان توصیف خوبی از عملکرد ارتش نمیکردند و باعث تخریب آنها میشدند. اما خوشبختانه به مرور، وضع خیلی فرق کرد و ارتش با اجرای عملیاتهای پیاپی و مستمر و ایثار و فداکاری نفراتش و اثبات وجود مؤثر خود در میدانهای جنگ، نقش مطمئنتری در دفاع از این مرز و بوم پیدا کرد و اعتقاد مردم و مسئولان و دیگر نیروها روزبهروز به نظامیان و نقش آنان در پیشبرد اهداف دفاع مقدس بیشتر گردید. از طرفی، کسب تجربه نیروهای غیرحرفهای در جنگ و آشنایی آنان به مسائل جنگ و مأموریتهای یگانهای مختلف ارتش، باعث کمک بسیاری برای تعامل هرچه بیشتر آنان با یگانهای ارتش گردید.
[1] – بهداروند، محمد مهدی، جادههای سربی، 1391، تهران، سوره مهر، صص 23 و 28
[2] – سخن فرمانده قوی به مراتب شنیدنیتر از فرماندهای ضعیف است. در سخنان فرماندهای قوی دلایل زیادی از قدرت نهفته است که دشمنان نیز کاملاً این موارد را تجزیه و تحلیل میکنند. در سخنان فرمانده ضعف را میتوان مشاهده نمود، زیرا ضعفها در رفتار و سخنانش نهفته است. اگر فرماندهای دارای قدرت نباشد و یا تحقیر شده باشد زیردستان را نمیتواند وادار به توجه دستوراتش کند. زیرا ابلاغ دستورات معمولاً از موضع قدرت صورت میگیرد و همانطور که اشاره گردید، فرماندهای که قدرت ندارد دستوراتش توسط مجریان آنچنان که شایسته است اجرا نمیشود؛ لذا دشمنان نیز روی جدیت و عملکرد چنین فرماندهانی با دیده شک و تردید مینگرند. «نگارنده»
[3] – در روز 31/6/59، هنگامی که فرودگاه اهواز توسط هواپیماهای ارتش عراق بمباران میشود، تعدادی از نیروهای انقلابی وارد فرودگاه میشوند و فرمانده پدافند هوایی توپهای 57مم خودکششی (ستواندوم مجتبی هاشمی) و تعدادی از درجهداران آن یگان را که جزء توپخانه لشکری لشکر 92 زرهی بودند دستگیر و به آنها اتهام کودتا میزنند. وقتی متوجه میشوند دیگر فرودگاهها و نقاط حساس کشور هم توسط هواپیماهای دشمن بمباران شده است، مدتی بعد آنها را حتی بدون عذرخواهی رها میکنند، که نشان از عدم اعتماد به نظامیان در آن زمان بود و یا آنها گریزنده از هرگونه امریه و دستورات بودند و خودسرانه عمل میکردند. ولی فرمانده و نفرات آن آتشبار پدافند هوایی با صبوری تمام بعد از رفع اتهام و مشخص شدن موضوع آنان مجدداً به یگان خود بازگشته و بسیار متعهدانه به کار خود ادامه میدهند. به هر ترتیب، اینگونه برخوردها نیز باعث بروز مشکلاتی برای یگانهای ارتش میشد، که اثر عملی آنها مستقیماً در آمادگی رزمی یگانهای ارتش تأثیرگذار بود. به همین جهت، افسران باتجربه و قدیمی در ارتش زیر بار مسئولیت فرماندهی نمیرفتند و بسیاری از آنها بعد از انقلاب از خدمت در ارتش استعفا داده و یا بازنشسته شدند، که اثرات سوء آن در اوایل جنگ و حتی در دوران جنگ تحمیلی بروز نمود. «نگارنده»
انتهای مطلب