در لابلای روزنامهها متوجه شدیم عراق با چهل لشکر از مرزهای جنوب و جنوبغربی حمله تمام عیاری را علیه کویت آغاز و در مدت سیزده ساعت خاک این کشور را اشغال کرده است. اسرای کویتی در نزدیکی اردوگاه ما در تکریت، اسکان داده شدند.
در کنار این تبوتابها اردوگاه یکپارچه ماتمسرا شده بود. با ورود اسرای کویتی به اردوگاه تکریت، جیره غذایی ما نیز کم شد، اجناس گران شدند، مأیوس از همهجا شده بودیم.
همه منتظر حمله آمریکا و متحدانش برای عقب راندن صدام از کویت بودیم. روزهای بسیار سخت و ناامیدکنندهای بود.
صبح روز پنجشنبه 25/5/1369 از آسایشگاه بیرون آمدیم، بعد از ورزش ناگهان هجوم اسرا را به طرف تلویزیون دیدم، رفتم جلو، گفتم چی شده؟ گفتند تا دقایقی دیگر خبر بسیار مهمی پخش خواهد شد. همه میگفتیم شاید آمریکا به عراق حمله کرده تا آن را از کویت بیرون کند!
یکدفعه تلویزیون اعلام کرد:
«قبول قرارداد 1975 الجزایر توسط صدام و مبادله اسرا از جمعه به عنوان حسن نیت»
همین، پیام تمام شد. همه مات و مبهوت به هم نگاه میکردیم، ناگهان اردوگاه از شادی منفجر شد، همه یکدیگر را میبوسیدیم و به هم تبریک میگفتیم.
رادیو اسرا متن کامل نامهنگاری صدام حسین به آیتالله هاشمی رفسنجانی را یادداشت کرده بود و دستبهدست میگشت، متن آن به شرح ذیل بود:
"بسمالله الرحمن الرحیم
جناب آقای علیاکبر هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهوری محترم اسلامی ایران
پس از اتکای بر خداوند متعال و به نیت از بین بردن تمامی موانعی که بر سر راه ایجاد روابط برادرانه میان تمام مسلمانان و ازجمله برادران مسلمان ایران وجود دارد و به منظور فعال ساختن جدی و هماهنگ کردن برادران مؤمن برای رویارویی با اشراری که میخواهند به مسلمانان و امت عرب ضربه بزنند و برای اینکه ایران و عراق را از تحریکات و بازیهای قدرتهای شرور بینالمللی و وابستگان آنان در منطقه بازداریم و به منظور هماهنگی باروح اصولی که در 12 اوت 1990 به منظور ایجاد صلح دائمی و همهجانبه در منطقه اعلام کردیم و خواست ما از آن نامه برقراری صلح دائم و همهجانبه در منطقه بود و برای آنکه از هرگونه بهانهای که مانع از همکاری و موجب افکار بد شود، ممانعت کند و همچنین برای اینکه امکانات عراق، دور از صحنه رویارویی عظیم معطل نماند و به منظور به کار گرفتن آنها در جهت اهدافی که مسلمانان و اعراب شرافتمند بهحق بر آن توافق دارند و دوری جستن از تداخل سنگرها و کینهها و بغضها و برای آنکه خیرخواهان راه خود را در بازگشت روابط عادی خواهند یافت، به عنوان ثمره مذاکرات از زمان نامه 1990.04.21 ما، تا آخرین نامه شما در هشتم اوت 1990، به عنوان حل نهایی و روشنی که جای هیچگونه ابهامی باقی نگذارد، تصمیمات زیر را اتخاذ کردیم:
- موافقت با پیشنهاد شما که در نامه جوابیه مورخ هشتم اوت 1990 توسط «برزان ابراهیم تکریتی» نماینده ما در ژنو از آقای سیروس ناصری نماینده شما دریافت شد. پایه قرار دادن قرارداد 1975 به عنوان اصول منسجم با آنچه در نامه 30 ژوئیه 1990 بویژه در مورد تبادل اسرا و بندهای 6 و 7 از قطعنامه598 آمده است.
- بر اساس آنچه دربند اول این نامه و آنچه در نامه مورخ 30 ژوئیه 1990 آمده است، ما آمادهایم هیئتی را به تهران بفرستیم و یا هیئتی توسط شما به بغداد اعزام شود تا موافقتنامهها را برای امضا آماده کند.
- به عنوان ابتکار حسن نیت، ما از روز جمعه هفدهم اوت (1369.5.26) نیروهای خود را از مرزهای شما فرامیخوانیم و تنها نیروهای سمبلیکی را به عنوان نگهبانان و پلیس مرزی باقی میگذاریم تا در شرایط طبیعی به وظایف روزمره خود عمل کنند.
- کلیه اسرای جنگ با تمام تعداد بازداشتشدگان را فوراً از راه مرزهای زمینی ازجمله "خانقین " و "قصرشیرین" و مناطقی که مورد توافق دو طرف خواهد بود، آزاد خواهیم کرد و ما اولین گام در این زمینه را روز جمعه هفدهم اوت برخواهیم داشت.
آقای رفسنجانی رئیسجمهور، با این تصمیم ما همهچیز روشن و تمام خواستهها و مسائلی که بر آن تکیه میکردید، تحقق مییابد و چیزی نمانده است مگر آنکه موافقتنامهها آماده و امضا شود تا هر یک از ما برای ورود به زندگی جدید، اشراف واضح داشته باشیم.
همکاری ما باید در سایه اصول اسلامی و احترام متقابل و دور کردن طرفهایی باشد که خواستار شر برای منطقه هستند و قصد دارند از آب گلآلود ماهی بگیرند و شاید با یکدیگر همکاری کردیم تا خلیج (ِفارس)، دریاچه صلح و امن و خالی از ناوگان و نیروهای خارجی باشد که بدخواه ما هستند. بهعلاوه همکاری در مسائل حیاتی دیگر- و اللهاکبر والحمدلله.
صدام حسین – رئیسجمهوری عراق – 23 محرم 1411 ه – 14 اوت 1990 م."
تحلیلگران و مفسرین اردوگاه آخرین نامه صدام حسین به آقای رفسنجانی را اوج ناتوانی وی دانستند، توافقنامهای که خودش جلوی تلویزیون آن را باطل و پاره کرد، دوباره آن را قبول کرد.
کسی تا صبح خوابش نبرد، شاید میترسیدیم که بخوابیم وقتی از خواب بیدار میشویم، ببینیم همه چیز خواب بوده و واقعیت نداشته!
جمعه شب، همگی پای تلویزیون نشسته بودیم، نفسها در سینه حبس بود، سکوت مطلق برقرار بود، حتی صدای ضربان قلب بغل دستیت را هم راحت میتوانستی بشنوی، اولین گروه اسرای عراقی، با قیافههای شاداب و کتوشلوار مرتب با در دست داشتن ساکی مناسب وارد عراق شدند. اسرای ایرانی هم با ظاهری آشفته، و لاغر وارد ایران شدند.
خبر که تمام شد، تجزیهوتحلیلهای کارشناسان اسیر در اردوگاه آغاز شد.
فردا صبح که آمدیم بیرون از آسایشگاه غوغایی بود. در اردوگاه همه آماده رفتن شده بودند. خبری در اردوگاه توسط رادیو اسرا منتشر شد مبنی بر اینکه در ایران اسرا را «آزادگان» نامیدند، و ورود اسرا را به میهن بانام «ورود آزادگان به میهن» جشن گرفتهاند.
یک روز صبح، دیدیم تعدادی از نمایندگان صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند، در داخل اردوگاه دو میز کوچک گذاشته بودند و سه نفر از طرف صلیب سرخ پشت میز نشسته و اسرا را ثبتنام میکردند. یک برگ در سه نسخه از مشخصات پر میشد و در پایان سؤال میکردند
«آیا مایل هستید به ایران بازگردید؟»
اگر پاسخ مثبت بود، امضاء میشد و دو نسخه را تحویل اسیر میدادند، به عنوان جواز یا پاسپورت عبور از مرز و بعد اسیر سوار اتوبوس میشد. در تبادل اسرا درجه هم ملاک بود عراقیها مواظب بودند و میگفتند. «اگر ما یک درجه بالا را به ایران بفرستیم، و ایران یک اسیر با درجه پایین بفرستد این به ضرر ماست»
صبح روز موعود فرا رسید، دیدم تعداد زیادی اتوبوس وارد اردوگاه شدند همگی ما را سوار اتوبوس کردند.
اتوبوس به سرعت به سمت مرز خسروی (خانقین) در حرکت بود. دل توی دلمان نبود. اتوبوس از مرز گذشت و وارد خاک ایران اسلامی شدیم. بچهها بلند صلوات فرستادند در یک نقطه اتوبوس ایستاد و یکی از درجهداران ارتش وارد اتوبوس شد و گفت پیاده شوید، و بروید سوار اتوبوسهای ایرانی شوید. عطر صلوات در اتوبوس پیچید. در هنگام پیاده شدن از اتوبوس تعدادی بر روی زمین افتادند و خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران را بوئیدند و بوسیدند و سجده کردند.
بله ما آزادشده بودیم!
پایان
سـراپـا اگــر زرد و پژمردهایم |
|
ولـی دل بـه پاییـز نسپردهایم |
چـو گلـدان خالی لب پنجــره |
|
پر از خاطـرات ترکخـوردهایم |
اگـر داغ دل بــود مـا دیدهایم |
|
اگر خون دل بود مـا خـوردهایم |
اگـر دل دلیل است، ما آوردهایم |
|
اگر داغ شـرط است ما بـردهایم |
اگـر دشنـهی دشمنان، گردنیم |
|
اگـر خنجـر دوستـان، گـردهایم |
گواهـی بخواهیـد اینـک گـواه |
|
همین زخمهایی که نشمردهایم |
دلـی سربلنـد و سری سربهزیر |
|
از ایـندست عمـری به سر بردهایم |
قیصر امینپور
منبع: زیارت با دستان خالی، زندی، کامبیز، 1398، ایران سبز، تهران
پایان
استقبال و خوشامدگویی از اسرا توسط لشکر81 زرهی کرمانشاه
تبادل اسرا
خواندن نماز شکر توسط آزادگان در خاک ایران
استقبال مردم از ورود آزادگان به میهن
استقبال مردم از ورود آزادگان به میهن
در آغوش گرفتن و بوسیدن دخترم هنگام ورود
استقبال اهالی محله
ایراد سخنرانی در پشت بام منزل
آزاده شهید سرلشکر خلبان حسین لشکری
انتهای مطلب