دشمن به منظور تضعیف روحیه اسرا شیوههای مختلف و متنوعی را در اردوگاههای اسرا اجرا میکرد که میتوان به نمونههایی اشاره کرد: نصب تلویزیون در آسایشگاهها، نصب بلندگو در اردوگاه و پخش برنامههای صوتی، توزیع نشریات ضدانقلابی فارسیزبان در بین آزادگان، توزیع وسایل قمار از قبیل تختهنرد و پاسور بین اسرا، شکنجه اسرای برجسته در مقابل دیگر اسرا، اجبار آزادگان به انجام مصاحبههای رادیویی و تلویزیونی در جهت منافع نامشروع حزب بعث، خروج اجباری بعضی از اسرا از اردوگاه و گرداندن آنها در شهر به عنوان اسیران جدید، مجبور کردن اسرا به احترام گذاشتن به افسران عراقی، هجوم گاه و بیگاه نگهبانان به آسایشگاه و برهم زدن وسایل شخصی اسرا، پخش انواع اخبار و شایعات ناگوار و نادرست، تأخیر طولانی در ارسال نامههای اسرا، غیربهداشتی کردن محیط زندگی و استراحت اسیران، مجبور کردن اسرا به کتک زدن یکدیگر، اجبار اسرا به دادن شعار علیه مسئولان نظام.
به بچهها برای اینکه دلداری بدهیم میگفتم این هم یک تجربه است.
«عید نوروز در غربت»!
عدهای زانوی غم بغل کرده بودند، عدهای عکس بچههایشان را میدیدند و گریه سر میدادند، بعضیها روی تخت دراز کشیده بودند و فکر میکردند؛ ولی باید کاری میکردیم که روح امید به آینده را در خود زنده نگه میداشتیم.
عدهای مسئول تدارک سفره هفتسین شدند؛ البته سفره هفتسین اردوگاه با سفره هفتسین منزل خیلی تفاوت داشت. سفره هفتسین ما عبارت بود از: سنگ، سیگار، سمون (نوعی نان عراقی) سرنگ، سوزن، سیم کابل، سیمخاردار و سکه.
حال باید یک سفره درست میکردیم، به بچهها گفتیم هر کس یکتکه پارچه برای تهیه سفره کمک کند! بلافاصله تکههای پارچه با رنگهای متفاوت جمعآوری شد، یکی از بچهها که خیاطیش خوب بود، اینها را به هم وصل کرد، و سفره بسیار قشنگی دوخته شد (چهل تیکه). بعضیها با خلاقیتهای خودشان یک خاطره بهیادماندنی از خود بهجا گذاشته بودند.
از خمیر نان، روغن و شکر یک حلوای خوشمزه روی چراغ والور درست کردیم، یک حلب روغن آشپزخانه را به صورت ماهیتابه درست کرده بودیم. یک ظرف شیشهای هم آب ریختیم و داخل آن بهجای ماهی یکی از قورباغههای باغچه را گرفتیم انداختیم داخل آن! هر کس قورباغه را میدید شروع به خندیدن میکرد.
برای ارشد دیگر آسایشگاهها هم، از طرف آسایشگاه خودمان کارت تبریک درست کرده بودیم. با جملات زیبا سال نو را به هم تبریک میگفتیم و دعا برای آزادی هر چه سریعتر اسرای دربند میکردیم.
هنگام تحویل سال همه دور سفره نشسته بودیم و یکی از قاریان خوشصدا قرآن میخواند، و بعد از اتمام قرآن دعای هنگام تحویل سال نو را میخواندیم:
«یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ»
پس از اعلام تحویل سال نو همگی به روبوسی پرداختیم و نو را به هم تبریک گفتیم.
بعد از گرفتن آمار صبحگاهی کلیه اسرا در محوطه سال نو را به هم تبریک میگفتند.
پیش حسن هداوند میرزایی رفتم بعد از روبوسی و تبریک سال نو، با من درباره اسرای قدیمی و اسرای ثبتنام نشده صحبت کرد و گفت تعداد زیادی از اسرای ایرانی در عراق ثبتنام نشدهاند، طبق کنوانسیون ژنو (7)، یکی از اصول بسیار مهم همین رعایت اصول انسانی و توجه به حیثیت و شئون انسانی برای اسرای جنگی میباشد. بر طبق قوانین بینالمللی باید از اعمال خشونت نسبت به اسرای جنگی پرهیز کرد، شرایط باید طوری باشد که اسیر فقط رنج دوری از وطن و خانواده را تحمل نماید؛ ولی این قوانین هیچگاه از سوی عراقیها رعایت نمیشد. به نمایندگان صلیب سرخ که به اردوگاه ما میآمدند نشان میدادیم که حدود یک کیلومتری اردوگاه ما اردوگاه اسرای ثبتنام نشده ایرانی هست «صلاحالدین19»، دقیقاً با چشم مشخص بود، بعضی از جاهایش را هم پلیت گذاشته بودند، آنها هم میدیدند ولی میگفتند تا صدام اجازه ندهد ما نمیتوانیم برویم آن سمت، از دست ما هیچ کاری برنمیآید!
دولت بعث عراق تا همین اواخر تمایل چندانی به گرفتن اسیر نداشت و اسرا را در همان محل اعدام میکرد! شاهد آن هم همینکه تا قبل از سال 1367 تعداد کل اسرای ایرانی ده یا دوازده هزار نفر در عراق بود.
حسن هداوند میرزایی در مورد یک خلبان بنام حسین لشکری با من صحبت کرد، و گفت الآن هم جزو اسرای ثبتنام نشده هست. ایشان اولین اسیر ایرانی بود. اعتقادات مذهبی و مکتبی سربازان ایرانی مهمترین عامل مقاومت آنها در مقابل فشارهای روحی، روانی و جسمی بعثیها بود. الآن هر یک از ما به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در هر جای دنیا که باشیم باید با نوع نگرش و رفتارمان اذهان عمومی را نسبت به مسائل عقیدتی نظام روشن کنیم؛ لذا وقتی به اسارت دشمن درآمدیم با تأسی به سیره اهلبیت(ع) و بهخصوص حضرت موسی بن جعفر(ع)، تمسک به دین و اهداف آن و بررسی و تفکر در آن، خود را از گزند ترفندهای دشمن حفظ کنیم. بیشتر وقتها ایشان را در سلول انفرادی بهدوراز دید دیگر اسرا نگهداری میکردند.
در دلم به این فرد بزرگوار احسنت گفتم و افسوس میخوردم چرا تا کنون حتی اسمی از این بزرگوار به گوشم نرسیده بود! با خود میگفتم اینها واقعاً «یاران جنگ» هستند.
بعد در مورد اردوگاههای خانوادگی صحبت کرد، خانوادههایی که در زمان هجوم اولیه صدام به اسارت آنان درآمده بودند و در بدترین شرایط زیستی و محیطی نگهداری میشدند.
از خلبانی صحبت کرد بنام سید علی اقبال دوگاهه که پالایشگاه کرکوک را بمباران کرد؛ ولی بعد از خوردن موشک به هواپیمایش مجبور شد به بیرون بپرد، وقتی به اسارت عراقیها درآمد، صدام آنقدر از او کینه به دلگرفته بود که دستور داد آن را به فجیعترین وضع شهید کنند (بستن به دو جیپ نظامی و در جهت خلاف یکدیگر آن را کشیدن تا از وسط پاره شد). با شنیدن این صحبتها فشارم افتاد، نشستم و شروع کردم به گریه کردن.
در همان حال و هوا بودم که صدای سوت را شنیدیم، از همدیگر خداحافظی کردیم و رفتیم برای به خط شدن برای گرفتن آمار، بعد از آمار وارد آسایشگاه شدم. یکراست نشستم روی تخت و رفتم زیر پتو و با صدای آهسته به گریه خودم برای مظلومیت اسرا ادامه دادم.
صبح رادیو اسیر اعلام کرد که آیتالله منتظری بهدستور آیتالله خمینی از قائممقامی رهبری برداشته شد. کسی نمیدانست چه اتفاقی در ایران افتاده فقط تعدادی از اسرا در تفسیرشان این را بیان کردند که به دلیل موضعگیریهای ایشان در مسائل سیاسی مملکت، این اتفاق رخداده است
منبع: زیارت با دستان خالی، زندی، کامبیز، 1398، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب