یک اسیر با کل هزینهی ماهانه خود میتوانست شش بسته سیگار خریداری نماید و این برای افراد سیگاری بیش از دیگران مشکل ایجاد میکرد. در این مواقع اسرای دیگر با اختصاص بخشی از حقوق خود به او، اندکی مشکل را مرتفع میکردند. غالب افراد در هرماه بین 200 تا 300 فلس (یکبیستم و یک سییم دینار) را در اختیار مسئول صندوق خیریه آسایشگاه قرار میدادند تا او بتواند مایحتاج اسرای بیمار، سالخورده و سیگاری را تأمین کند. تمام این نوع کمکها مخفیانه دور از چشم عراقیها و حتی اسرا صورت میگرفت تا به روحیه فرد دریافتکننده لطمهای وارد نشود و کمککننده نیز از ریا در امان باشد. این کار باعث میشد که اسیر به خاطر سیگار، شکر، شیرخشک خود را به عراقیها نفروشد و جاسوس آنها نشود.
این مبلغ هم توسط عراقیها هیچگاه به اسیر داده نمیشد و همیشه یک بهانهای را عنوان میکردند.
مرور زمان نفرات را متقاعد میکرد که تبادل اسرا به این زودی صورت نمیگیرد، بهخصوص بعد از شکست دومین دور مذاکرات.
یک روز، یکی از نگهبانان به نام احمد یکی از اسرا را به باد کتک گرفت و فحشهای رکیک به وی داد، ارشد اردوگاه جناب سرهنگ محمدی با او صحبت کرد؛ ولی از رفتار خودش دفاع میکرد و اصلاً ابراز پشیمانی نمیکرد. زمزمه اعتصاب شنیده شد. ارشد اردوگاه ارشد آسایشگاهها را خواست و گفت: از امروز هیچکس غذا نگیرد. بلافاصله دستور به همه ابلاغ شد، نگهبانان وقتی به موضوع پیبردند، سوت زدند و همه نفرات را به آسایشگاه بردند و درب را با قفل آویز بستند. اولین بار بود که در اعتصاب عمومی شرکت میکردم، سطلها پر از آب بود، نان خشک هم داشتیم، بچههای قدیمی میگفتند که بهتر است غذا کمتر بخوریم تا به دستشویی نیاز نداشته باشیم. نمیدانستیم چند وقت اعتصاب طول میکشد، باید خود را برای بدترین شرایط آماده میکردیم.
عصر، فرمانده اردوگاه ارشد اردوگاه را احضار کرد، ایشان دلایل اعتصاب را برای فرمانده توضیح داد و پیشنهاد داد که نگهبان خاطی را از کمپ ما به یک کمپ دیگر منتقل کنند تا مشکل از بین برود. فرمانده هم تا توانست ارشد را تهدید کرد، ایشان هم گفتند هر کاری که از دستتان برمیآید انجام دهید. صبح نگهبان آمد و درب آسایشگاه را باز کرد و گفت فقط مسئول غذا برود صبحانه را بگیرد، اما کسی برای گرفتن صبحانه گرفتن بیرون نرفت. ظهر نگهبان آمد درب آسایشگاه را باز کرد و گفت فقط مسئول غذا برود ناهار را بگیرد، اما کسی برای گرفتن ناهار بیرون نرفت. بعدازظهر فرمانده ارشد اردوگاه را صدا زد و گفت: سرباز خاطی به کمپ دیگر منتقل شد، بلافاصله دستور خاتمه اعتصاب صادر شد، درب آسایشگاه باز شد، بچهها بسیار خوشحال شدند که حرفشان به کرسی نشست، رفتیم سهمیه صبحانه، ناهار و شام را یکجا از آشپزخانه گرفتیم، این اتفاق باعث شد که نگهبانان دست و پای خود را جمع کنند. اینجا عملاً قدرت وحدت و انسجام را لمس کردم. دوباره وضعیت به روال عادی برگشت.
دوباره تفسیرها و تحلیلها از جنگ هشتساله آغاز شد، هرکس یک صحبتی میکرد و در نهایت جمعبندی شد که ایران میتوانست با توجه به داشتن قدرت نظامی بیشتر توسط سیاستمداران در سه مقطع، جنگ را خیلی بهتر تمام نماید.
- بعد از فتح خرمشهر؛
- بعد از فتح فاو؛
- بعد از تصویب قطعنامه598 در سازمان ملل متحد در سال 1366
بهترین راه گذراندن وقت همین بحثها و صحبتها بود چون به هر حال حرفه ما نظامیگری بود.
منبع: زیارت با دستان خالی، زندی، کامبیز، 1398، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب