السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار و لا جعله الله اخر العهد منی الزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
نگهبانان گفتند: بیرون! بیرون! همه آمدیم بیرون در حیاط به خط شدیم، از آنجا به سمت زیارت حرم حضرت ابوالفضل العباس(س) وارد بینالحرمین شدیم. دیدم مردم جمع شدند دورمان، بعضیها گریه میکردند، بعضیها شعار میدادند، بعضیها به سمت ما غذا پرت میکردند، بعضیها میوه و شیرینی به سمت ما پرتاب میکردند، یکی جوراب مردانه به سمت من پرتاب کرد وقتی گرفتمش خیلی خوشحال شدم، خیلی وقت بود که پابرهنه بودم.
در حرم حضرت ابوالفضل (س) قیامتی بود، بعد از زیارت آمدیم بیرون و در حیاط به خط شدیم. ما را گوشهای بردند. دیدم در حیاط میز بزرگی چیدند و روی آن پر از غذا بود، نان، حلوا، خرما، سبزیخوردن، برنج، خورشت قیمه، پیاز، دوغ، همه دلی از عزا درآوردند.
بعد از صرف غذا سوار اتوبوس شدیم و به سمت اردوگاه رمادیه حرکت کردیم.
روز بسیار خوبی بود، توانستیم از این چشمه عظیم معنوی جرعهای بنوشیم و خود را برای روزهای سخت و طاقتفرسای پیشرو آماده کنیم.
از اتوبوس پیاده شدیم. یکی از نگهبانان با صدای نکره میگفت، یالا باسرعه یالا ادخل (یالا سریع داخل شوید!) وارد سلولهایمان شدیم.
دوباره بر روی زمین سیمانی خوابیدیم. هنوز به ما پتو یا زیرانداز نداده بودند. در اردوگاه ما همگی از بچههای ارتشی بود، که در منطقه عملیاتی زبیدات، مهران، دهلران، فکه، شرهانی، سومار و موسیان که شامل لشکر21 حمزه، لشکر77 خراسان، تیپ40 سراب و لشکر92 زرهی به اسارت در آمده بودند.
بافت جمعیتی اسرا در اردوگاههای عراق: شامل نیروهای ارتشی، سپاهی، بسیجی، نیروی انتظامی (ژاندارمری)، جهاد سازندگی، مردم عادی شهرها و روستائیان مرزنشین بودند.
در طول جنگ تحمیلی به دلیل افزایش اسرای ایرانی، بهتدریج اردوگاههای مختلفی در خاک عراق ایجاد شد. اولین اردوگاه که برای نگهداری اسرای ایرانی در عراق ایجاد شد، اردوگاه رمادیه و سپس اردوگاه موصل بود. کمکم در این دو منطقه اردوگاههای مختلفی به نامهای رمادیه یک، دو، سه و… و موصل یک، دو و سه ایجاد گردید. اردوگاههای دیگر عبارت بودند از تکریت، بعقوبه، نهروان 17، عنبر، زندان الرشید و اردوگاههای خانوادگی التاش، سماوات. تمامی این اردوگاهها در بدترین شرایط زیستی و محیطی اسیران را در خود جایداده بودند.
فردا صبح که رفتم بیرون برای گرفتن صبحانه، نگهبان عراقی به من گفت: میدانید ما وزیر نفت شما را اسیر کردیم؟
گفتم بله، اون بنده خدا بدشانسی آورد و اسیر شما شد.
سرباز مترجم عربزبان که کنارم بود به او گفتم به این نگهبان عراقی بگو، در تاریخ 9/8/1359 مهندس محمدجواد تندگویان وزیر نفت دولت شهید رجایی در حین بازدید از مناطق نفتی جنوب در جاده آبادان- ماهشهر به اسارت درآمد.
بعد نگهبان عراقی به من گفت شما اسرای ما را در خط مقدم میکشید؟
من گفتم دروغه! هرگز ایرانیها به خاطر داشتن اعتقادات دینی، مذهبی، اسیر جنگی را نکشتد و نخواهند کشت. همه اینها تبلیغات دروغ هست.
گرسنگی بین بچهها بیداد میکرد. جاسوسها زیاد شده بودند. هر روز دو، سه نفر را برای بازجویی و شکنجه میبردند تا شاید بچهها دست از فعالیتهای مذهبی خود بردارند. یک روز، بعد از آمار داشتیم به آسایشگاه میرفتیم که یک سرباز عراقی چند ضربه کابل به یکی از بچهها زد و گفت: «فردا صبح میآیی و اعتراف میکنی که چکار کردی!» همه بچهها از این پیشامد ناراحت بودند و آن برادر را دلداری میدادند.
یکی از اسرا پیشنهاد داد که یکصد و چهل بار آیه «امّن یُجیب…» را به نیت چهارده معصوم بخواند. بعد از آمار، آن برادر را صدا کردند و دقایقی بعد اسم مرا هم خواندند. سریع خود را به آن برادر رساندم و دونفری رفتیم پیش عراقیها.
درجهدار عراقی با لهجه تندی گفت: «بیایید جلوتر!» حدود یک ساعت و نیم از ما بازجویی کردند و بدون اینکه ما را بزنند، کارمان ختم به خیر شد؛ این را معجزه آیه امن یجیب دانستم.
رژیم بعث عراق برای تسلط هر چه بیشتر بر اوضاع داخلی اردوگاههای اسرای ایرانی و اطلاع از وضعیت فکری و روحی – روانی اسرا و کسب بعضی از اطلاعات اردوگاهها و آگاهی از وضعیت نقشههای فرار، شورش، اعتصابهای احتمالی و همچنین بررسی تأثیر بازتاب عملیات روانی خود علیه اسرا همواره نیازمند جاسوسهایی از بین اسرای ایرانی بودند.
جاسوسها افراد ناآگاهی بودند که از عواقب کارهایشان، چندان اطلاعی نداشتند، خطر اینان در طول مدت اسارت برای بچهها، بیش از عراقیها بود چراکه آنها اخبار درون آسایشگاهها را به اطلاع رژیم بعث میرساندند. به لحاظ مخفی بودن جاسوسها و دشواری در شناسایی آنها فضای نامناسبی در اردوگاه حاکم بود. اسرای ایرانی به همدیگر مظنون میشدند و چهبسا تهمتهای ناروایی به یکدیگر میزدند.
جاسوسها روشها و رفتارهای متفاوتی از خود نشان میدادند. در این زمینه میزان همکاری جاسوسهایی که به اجبار به این کار گمارده شده بودند، با جاسوسهایی که شخصاً مایل به این کار بودند و یا سطح توقع آنها به کسب امتیازات و امکانات بیشتر بود، متفاوت بود.
اقدامات عملی جاسوسها را میتوان به این شرح اعلام کرد: شناسایی فرماندهان، خبرچینی از ارتباطات صلیب سرخ با اسرا، گزارش فعالیتهای فرهنگی ورزشی اسرا، معرفی افراد مدیر و مؤثر در مقاومت اسرا، شهادت دروغ، افشای مخفیگاههای اسرا، مشارکت در سانسور نامهها، حضور در مجالس بازجویی و شکنجه اسرا، اذیت و آزار اسرا، تسویهحساب شخصی، تصاحب اموال اسرا، بلندگوی تهدید عراقیها علیه اسرا، ایجاد وحشت در اردوگاهها حتی برای عراقیها، آموزش شیوههای مبارزه با اسرا به عراقیها.
اما اسرا هم نسبت به جاسوسها بیکار نبودند ازجمله واکنش اسرا عبارت بود از: آسیبهای سخت بدنی به آنان، دعوت به توبه و اعتصاب عمومی.
ظهر، یکی از اسرا اذان گفت و بچهها شروع کردند به نمازخواندن وقتی فرمانده وارد سلول شد گفت: شماها مگه نماز میخوانید؟ با طعنه و نیشخند ادامه داد مگه مجوسها هم نماز میخوانند؟!
ظهر که ما را داخل حیاط جمع کردند، گفتند: فردا میروید به یک اردوگاه دیگر. گفتیم چرا؟ گفتند آنجا اردوگاه افسری است و تمامی اسرای افسر آنجا هستند. همگی برای رفتن آماده شدیم.
صبح اول وقت ما را در اتوبوس نشاندند و چشمهای ما را بستند. در صحبتهای نگهبانان و محافظین چند بار اسم تکریت را شنیدم. بعد از مدتی اتوبوس جلوی اردوگاه صلاحالدین 5 تکریت ایستاد.
اردوگاه تکریت نزدیکی شهر تکریت در استان نینوا بود. این اردوگاه حدود 25 کیلومتری شهر تکریت و نزدیک کویر واقع شده بود و حدود هشتاد کیلومتر با شهر موصل فاصله داشت. در اردوگاه تکریت یک پادگان بزرگ نظامی هم واقع بود و در آنجا تقریباً هفده کمپ اسرا را در خود جای داده بود.
منبع: زیارت با دستان خالی، زندی، کامبیز، 1398، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب