معرفی نویسنده:
سرتیپ دوم آزاده و جانباز کامبیز زندی، سال 1341 در تهران و در یک خانواده نظامی متولد شد دوران متوسطه را در دبیرستان آزادگان در خیابان تهراننو چهارراه نظامآباد به پایان رساند. در سال 1361، به دانشکده افسری نیروی زمینی وارد و در سال 1364 با درجه ستوان دومی از این دانشکده فارغالتحصیل شد. نامبرده علاوه بر دوره مقدماتی و عالی پیاده، دوره چتربازی، دورههای عرضی ش. م. ه و دوره زبان انگلیسی را در مرکز زبانهای خارجی در طول خدمت طی کرده است.
سرتیپ دوم کامبیز زندی پس از فارغالتحصیلی و طی دوره مقدماتی پیاده در مشاغل فرمانده دسته، فرمانده گروهان، در تیپ4 لشکر21 حمزه خدمت کرده است.
ضمناً خدمت وی در تمامی مشاغل فوق در مناطق عملیاتی در دوران جنگ تحمیلی بوده و بیش از 36 ماه در منطقه عملیاتی جنوب کشور حضور فعال داشته که در تاریخ 21/4/1367، در تک نیروهای عراق به اسارت نیروهای بعثی در منطقه دهلران درمیآید. نامبرده در تاریخ 6/6/1369 آزاد و به میهن گشته است.
آخرین شغل سازمانی ایشان معاونت ارزیابی بازرسی هوانیروز بوده است.
در سال 1386 به افتخار بازنشستگی نائل میگردد و از آن تاریخ تا به حال، با هیئت معارف جنگ شهید سپهبد علی صیادشیرازی همکاری مینماید.
مقدمه( بخش اول)
شاید به هیچ عنوان ایده خوبی به نظر نرسد، اما این کار هدفی در خود دارد: شاید با فکر کردن به گذشتههای ناراحتکننده غمگین شوید، اما منظور از فکر کردن به آنها ناراحتی و افسردگی شما نیست. به این منظور است که به شما یادآوری کند شما آنها را با موفقیت پشت سر گذاشتهاید.
گاهی در هراس این هستیم که شاید مشکلات زندگی ما را از پای درآورد، اما با فکر کردن به سختیهایی که در گذشته پشت سر گذاشتهایم، متوجه میشویم بسیار قویتر از این حرفها هستیم و با انرژی بیشتری به مقابله با آن سختیها خواهیم رفت.
زندگی همیشه جریان دارد و زمان از حرکت نمیایستد و این ما هستیم که باید تصمیمات درست اتخاذ و همیشه رو به جلو حرکت کنیم.
هر روز از دوران هشتساله دفاع مقدس قصههای واقعی و به یاد ماندنی همراه با خود دارد که با تمام سختیهای آن شیرین و دلنشین است. درست است جنگ به مفهوم واقعی خود برای هر انسان در هر مسلک و دینی ناخوشایند است، اما یکی از دلایلی که جنگ یا به عبارتی زیباتر، دفاع مقدس ما را از جنگهای دیگر متمایز کرده، صبغه الهی و مذهبی یا همان جهاد فی سبیل الله است، یکی از فروع دینمان، هست. شهادت، مجروحیت و اسارت، واژههایی شاخص در دفاع مقدس هستند. هرکدام از این کلمات بار معنوی خاصی دارد. آنچه در این مجال از آن سخن به میان میآوریم، نیمه پنهان دفاع مقدس است که بسیار ناشناخته و در پس پرده پوشیده شده است. آری! جنگ نابرابر در سلولهای سرد و مخوف رژیم بعث بیش از چهل هزار اسیر از ارتش، سپاه، بسیج و… را در وضعیتی نامناسب و رفتاری وحشیانه، مدت زمانی بیشتر از ده سال را در خود جای داد. باید اسارت را به معنای صحیح آن برای آگاهی و ثبت و ضبط آن در تاریخ معاصر کشورمان معنا کنیم، تا آیندگان و نسل امروز بدانند که روزگاری بهترین و فداکارترین انسانها توانستند با استقامت و پایداری در اردوگاههای رمادی، تکریت، موصل و… در مقابل سربازان و درجهداران و افسران از خدا بیخبر بعثی چنان بایستند که حسرت شنیدن یک آه را بر دل دشمن بگذارند.
انسان اگر با بهترین امکانات و در خوش آب و هواترین نقطه جهان هم باشد، دوری از خانواده، خویشان و وطن برایش سخت و نگرانکننده است، چه برسد به اینکه اسیر دژخیمان رژیم بعث عراق باشد. حال اگر بخواهیم ذرهای کوچک از یک روز اسارت اسیر را که از نظر روحی و جسمی نیز در تنگنا است بیان کنیم، یقیناً نخواهیم توانست آنچه را که شایسته و بایسته است به نحو مطلوب ارائه دهیم. آزادگان با روحیه خاص خود، با توکل به خدا و توسل به ائمه اطهار(ع) و ازخودگذشتگی و ایثار چنان درسی به عراقیها و نیروهای صلیب سرخ دادند که به اقرار آنها در طول جنگهای گذشته هیچکدام از اسرای جنگی دارای چنین روحیاتی نبودهاند. حال که سخن از اسارت است این وظیفه و مسئولیت خطیر، مرا بر آن داشت که نکاتی هرچند مختصر برای مخاطبین بیان کنم، تا مظلومیت دوستان و برادران عزیزم در دوران اسارت را که با جان و دل از همه چیز خود گذشتند، تا حدودی مشخص شود.
لحظه اسارت یعنی اوج غافلگیری بدترین خاطره دوران زندگی یک اسیر توأم است با تجاوز ارتش بعثی به خاک میهن. اسارت یعنی مواجه شدن با یک زندگی غیرقابل تصور و دور از انتظار توأم با افکار و رویاهای پوچ و رها نشدنی. اسارت یعنی آه و حسرت، رنج و محنت، درد و مشقت، سختی و مصیبت، ناله و فریاد، ترس و اضطراب، کابوس و وحشت، کمخوابی و بیخوابی، تحمیل و تحقیر، محرومیت و محدودیت، بیحرمتی و اهانت، یأس و ناامیدی، سرنوشت نامعلوم و بیخبری از وطن و خانواده، فراق و غربت، خبرهای یکطرفه و مغرضانه همراه با شایعه، چشمانتظاری و بلاتکلیفی، آرزوهای دور و دراز اما دست نیافتنی، معاشرت اجباری با افراد مختلف با عقیده و سلیقههای گوناگون، آرزوی فرار، نجاتی غیرممکن، راز خود را پنهان داشتن از ترس اینکه مبادا بغلدستیت جاسوس باشد، یعنی روزها، ماهها و سالهای تکراری توأم با غمی جانکاه، دیدن مکرر چهرههای کریه جلادان کلاه قرمز بعثیِ کابل به دست، از سوی دیگر دیدن چهرههای مظلوم و اندوهناک زنان و افراد کم سن و سال گرفتار در چنگال بعثیان دَدمنش، ناله و فریاد دلخراش اسرای مریض در داخل آسایشگاه و… .
مواقعی پیش میآمد که بچهها شب را تا صبح از درد به خود میپیچیدند، ولی فریادرسی نبود و آنها در نهایت، جان به جانآفرین تسلیم میکردند. من خود شاهد بودم و دیدم؛ یکی از اسرا به نام غلامی، جمعی لشکر21 حمزه، شب تا صبح ناله کرد و از درد به خود میپیچید. هرچه فریاد میزدیم یک نفر در حال مرگ است هیچ گوشی شنوا نبود، تا اینکه بعد از نماز صبح در نهایت مظلومیت و غربت شهید شد. اسارت یعنی سوختن و ساختن، خون دل خوردن و مدارا کردن با کمترین امکانات. جیره غذای 24 ساعتهمان دو قرص نان شبیه نان ساندویچیهای قدیمی، البته کوچکتر از آن بود. تازه آنها را در کنار اردوگاه نگه میداشتند تا خشک و بیات شود، آن وقت به اسراء میدادند و میگفتند اسیر ایرانی نباید نان گرم بخورد. میگفتند اسیر ایرانی نباید آب یخ بخورد. غذای هر نفر در 24 ساعت هم تنها چهار قاشق برنج بود. خورش غذا خصوصاً در اوایل اسارت بیشتر مواقع پوست بادمجان، کمی رب گوجهفرنگی و کمی روغن با آب فراوان بود. بعضی مواقع هم آبگوشت گوشت گاو میدادند.
اسارت، یعنی خوابیدن در فضایی به عرض 60 سانتیمتر و طول یک متر و بیست سانتیمتر به مدت ده سال، آن هم به پهلو؛ کار سادهای نبود. اسارت یعنی حمام کردن در سرمای زمستان با آب سرد. بعضی مواقع اسیر در اثر شدت سرما زیر آب دوش سرد سکته میکرد و قسمتی از بدنش فلج میشد. اسارت، یعنی موقع استفاده از سرویسهای بهداشتی و حمام یک باره فشار آب را به حدی کم میکردند که به ناچار با حوله، تن صابونیمان را تمیز میکردیم و از حمام بیرون میآمدیم. در سالهای اول اسارت، صد نفر از دو عدد دوش حمام آن هم به صورت عمومی استفاده میکردند و اینکه چگونه استفاده میکردیم، خود داستان دیگری است. اسارت، یعنی عدم امکان رعایت نظافت و بهداشت، طوری که سرویسهای بهداشتی اردوگاه پر از لجن و کثافت میشد. در طول شبانهروز، به صد نفر فقط یک ربع وقت برای استفاده از سرویسهای بهداشتی و حمام کردن میدادند، به جهت محدودیت زمانی ناچار در داخل آسایشگاه معمولاً از محل پنجرهها رفع حاجت صورت میگرفت. بوی مشمئزکننده و تهوعآور و به تبع آن شپش، ساس، گال[1] و انواع حشرات موزی که باعث خارش بدن توأم با انواع و اقسام امراض میشد، اسرا را کلافه کرده بود.
در تنگدستی اسارت، گذشت، سخاوت و انفاق ارزش خاصی داشت. سال 1367، در اردوگاه رمادی، رژیم بعث به خاطر اینکه بگویند ما به اسرای ایرانی میوه میدهیم، روزی مقداری سیب و پرتقال در داخل یک ظرف در وسط آسایشگاه قراردادند و به اسرا گفتند کسی حق ندارد دست به میوهها بزند تا ما فیلمبرداری کنیم. اسرا را کنار میوهها نشاندند و فیلم گرفتند. فیلمبرداری که تمام شد با بیشرمی تمام میوهها را برداشتند و بردند. یکی از اسرا به نام خسرویان که درجهدار ارتش بود توانسته بود، یکی از سیبها را به قول خودمان کش برود و آن را داخل کیسه سربازی که در اختیار داشتیم برای روز مبادا قرار بدهد. بعد از چند روز، آن روز مبادا فرا رسید، عراقیها اسرا را سه شبانهروز بدون دلیل بیآب و نان داخل آسایشگاهها گذاشتند و درها را بستند و رفتند. روز سوم بیشتر اسرا توان حرکت نداشتند، حتی با هم صحبت نمیکردیم که انرژی مصرف نشود. در آن شرایط طاقتفرسا، آن اسیر سیبش را از داخل کیسه درآورد و آن را بین صد نفر تقسیم کرد. همان مقدار کم را داخل دهانمان گذاشتیم. با مزهمزه کردن آن احساس میکردیم که کمی رمق گرفتهایم. آن روز خسرویان میتوانست آن سیب را زیر پتویش بخورد، بدون اینکه کسی متوجه خوردنش شود، ولی این کار را نکرد و در نهایت گذشت و سخاوتمندی، سیب را در اختیار هموطنان اسیرش قرارداد. این است معنی واقعی گذشت و سخاوتمندی.
منبع: زیارت با دستان خالی، زندی، کامبیز، 1398، ایران سبز، تهران
[1]. نوعی بیماری پوستی مسری همراه با خارش شدید است که این خارش جوشهای ریز قرمزرنگی را در پوست ایجاد میکند. این بیماری از هجوم یک انگل به نام انگل گال به بدن ایجاد میشود. انگل مولد بیماری گال بعد از ورود به بدن فرد، در پوست زندگی میکند و زیر پوست برای خود سوراخها و کانالهای زیرزمینی را ایجاد میکند.
انتهای مطلب