شب عید فطر برای نماز عید آمادگی پیدا کردیم؛ که بهاجبار بهصورت انفرادی خوانده میشد. صبح زود هنوز در آسایشگاه را باز نکرده بودند که بلندگوی محوطه، طبق معمول، صدای قرآن پخش کرد. هرروز چنددقیقهای قرآن بود و سپس پخش ترانههای کردی، ترکی، هندی، انگلیسی، عربی، فارسی که گاهی تا غروب ادامه مییافت. صبح که آمار گرفتند، همه خوشحال بودند. شروع عید فطر برای همه شادی به ارمغان آورده بود. تلویزیون با قرآن شروع کرده بود. قرآن، هم از بلندگو و هم از تلویزیون، یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت، تا ظهر و خلاصه تا بعدازظهر پخش میشد. از تلویزیون و رادیو بدون انقطاع قران پخش میشد. همه ذهنها پر از سؤال شده.عراقیها هم هیچ اشارهای نمیکردند؛ اما عیدشان عزا شده بود. حتی روزنامه هم چاپ نشد که بتوانیم از آن خبری به دست بیاوریم. شب که وارد آسایشگاه شدیم، اخبار سر شب فقط یک خبر را بخش کرد: «عدنان خیرالله، وزیر دفاع عراق در حادثه سقوط هلیکوپتر به شهادت رسید.»
خبر، کوتاه، مشکوک و بیسروته بود؛ اما قرائت قرآن ادامه پیدا کرد و پاسی از شب گذشته، تلویزیون دوباره خبر را پخش کرد و خیلی زود برنامههای خود را پایان داد.
برای ما که میدانستیم عدنان خیرالله، فاتح مجدد فاو برای عراق، همراه صدام و خانوادهاش به شمال کشور رفته بود تا اواخر ماه رمضان به عبادت بپردازد، این اخبار، مشکوک به نظر میرسید. عدنان خيرالله، جانشین احتمالی صدام و مرد نظامی و قدرتمند عراق، بهعنوان مرد شماره ۲ بهحساب میآمد و ارتباط خویشاوندی نزدیکی با صدام داشت. نسبت به مخالفتهای او با بعضی از طرحهای صدام، شایعاتی شنیده بودیم و این حادثه، شایعات را به حقیقت نزدیک میکرد. صبح روز بعد که خواندن قران ادامه داشت، روزنامهها را آوردند. از ابتدا تا انتها، تصاویر عدنان بود و شرح حادثه را بسیار کوتاه و خلاصه آورده بودند.
در روزهای پایانی گردش صدام در کردستان، عدنان خيرالله ظاهراً برای آماده کردن بغداد برای پذیرش صدام، سفر را نیمهکاره رها میکند و با یک هلیکوپتر بهطرف بغداد پرواز میکند. این هلیکوپتر که توسط هلیکوپتر جنگی اسکورت میشده است، بین راه دچار حادثه میشود و سقوط میکند. هلیکوپتر دومی عدنان را به بغداد منتقل میکند؛ ولی تلاشها برای نجات جان وی بیاثر میماند و او همراه دو نفر دیگر از بین میروند؛ ولی خلبان هلیکوپتر سالم میماند.
به همین سادگی، مرد شماره ۲ عراق از میدان بیرون رفت. شایعات بیشتر حول سقوط هلیکوپتر توسط مبارزان کرد دور میزد؛ اما به نظر میرسید که حادثه سقوط، از پیشطرح ریزی شده باشد. هیئت پیگیری هیچ نتیجهای را اعلام نکرد.
چهل روز عزای عمومی اعلام کردند. عزایی که در آن فقط قرآن میخواندند. چندنفری هم از کشورهای همسایه مانند اردن و کویت برای شرکت در تشییعجنازه آمدند.
یک کالسکه سلطنتی، با کلی زرقوبرق، اما بدون حضور مردم، جنازه را در بغداد حرکت داد و بعد، او را در زادگاهش، تکریت، به خاک سپردند.
تیر غیب از کجا درآمده بود؟ در پایان هم کسی متوجه نشد. هر چه بود، نقطه امیدی بود تا در سایه ضعیف شدن حکومت صدام، راهی برای آزادی اسرا باز شود؛ راهی که به نظر میرسید کاملاً مسدود است و هیچ روزنه امیدی در آن نیست.
سپری شدن روزها، هفتهها و ماهها، کمکم به سال میرسید و ما در چهاردیواری خویش به هیچ روزنهای چشم امید نداشتیم. سکوت رسانههای گروهی، بر تاریکی آینده دامن میزد. نقشه فرار از طریق تونل، به دلیل مشکوک شدن عراقیها ناتمام رها شد و حسین که همه راههای فرار را بررسی میکرد، دیگر حتی فکر فرار هم نمیکرد؛ اما احساس ماندن برای همیشه، موجی از زندگی جدید را دامن میزد؛ یعنی بیشترین استفاده از حداقل امکانات موجود در تمامی زمینهها. شعار ما این بود: «حالا که باید بمانیم، خوب بمانیم.»
بهاینترتیب، حتی افسردهترین نفرات هم به تلاش و جنبوجوش افتادند. ادامه کار کشاورزی و آغاز مسابقات ورزشی، دو فعالیت عمده و گروهی اردوگاه بود. من باکارهای زیادی که داشتم، گاهی فرصت سر خاراندن هم پیدا نمیکردم. اولین واصلیترین کارم، نانوایی بود و با نزدیک شدن تابستان و شروع ترم دوم عربی، هرروز کلاس عربی دایر بود و بعد، کلاسهای متفرقه قران و عربی و بهاصطلاح کلاسهای خصوصی و در پایان، شرکت در تیمهای ورزشی، از برنامههایم بود.
اداره برنامهریزی و هماهنگی این امور، بهطور خودجوش تلاش و پیگیری عدهای علاقهمند و دلسوز انجام میشد. نقد عراقیها در این زمینه، تنها آزاد گذاشتن ما در محوطه اردوگاه پرداخت کامل حقوق اسارتی بود که بچهها همه را هزینه میکردند. البته عراقیها از اجرای این نقش، سود کافی هم میبردند؛ تا زمانی که وضعیت عادی بود و این موارد رعایت میشد، خيال عراقیها هم از بابت امکان پدید آمدن شورش و درگیری راحت بود.
منبع: جهنم تکریت، جعفری، مجتبی، 1375، سوره مهر، تهران
انتهای مطلب