– زیارت میکنم از طرف پدر و مادر …
با اجازه ارشد عراقیها و همراه یک سرباز، سری به دستشوییها زدم؛ کثیف بود و بسیار کوچک و بدون توجه رهاشده بود سربازهایی که همراه هر اسیر میآمدند، تا او را داخل حرم تحویل نمیدادند، ول کن نبودند. وضو گرفتم. آمدم حرم. وقت را باید غنیمت شمرد: نماز زیارت، به نیابت از پدر، مادر، همسر، فرزندان برادران، خواهران، افراد فامیل و هرکسی که به یادم آمد و در پایان از طرف همه مردم ایران. وقت نسبتاً کافي بود. هرچند زمانی که دستور خروج دادند، کسی دل از حرم برنمیداشت. اما باید میرفتیم.
اشک هنوز از چشمها جاری بود. آیا میتوان چیزی را بهعنوان تبرک برداشت؟ متولیان اجازه دادند. چند مهر برداشتم، همراه پارچهای که آورده بودم و یک تسبیح، همه را تبرک کردم. هرکسی هرچه داشت، تبرک میکرد. لباسهایی که بر تن داشتم، به ضریح مالیدم. بارانی که قبل از ورود شروعشده بود، ادامه داشت و تندتر شده بود. هنگام خروج، بهدوراز چشمان نگهبانان، به نزدیک یکی از متولیان کلاه قرمز که پیرمردی چاق بود، رفتم. خیلی آرام پرسیدم: «این القبر ابن خمینی؟» سری تکان داد و چیزی نگفت. نزد یکی دیگر رفتم و سؤال را تکرار کردم. لحظهای مات مرا نگاه کرد و در حال نشسته، درحالیکه احساس میشد چشمانش از اشک پرشده است، سر تکان داد و با شدت روی ران پا زد؛ اما او نیز چیزی نگفت.
اتوبوس، از جاده دیگری، راه کربلا را پیش گرفت؛ کربلا ۸۵ کیلومتر. فعالیتهای وحیدی ادامه داشت. میکروفن را به دست گرفته بود و با آهنگ تندی که پخش میشد میرقصید و چرند میگفت. تنها بودم؛ چون افراد داخل ماشین را میشناختم. چارهای جز تحمل نبود. لیث ضرب میزد و وحید به طعنه میگفت: «این همان کربلایی است که آرزوی آن را داشتید؟»
وحیدی، صورتی گرد و قدی متوسط داشت. سبیلی پرپشت، روی لبهایش را سیاه کرده بود. چشمانی گودرفته و بینور، بالای صورتش مثل دو سوراخ تاریک دیده میشد. از آدمیت تنها هیکل آن را داشت. لیسانس برق یا چیزی شبیه آن و یک زن فیلیپینی، تمام دنیایش بود.
نخلستانهای انبوه اطراف شهر کربلا و عبور از روی رودخانه فرات، بیاراده انسان را به یاد صحنههای عاشورا میانداخت.
اتوبوس، سینه جاده را میشکافت و جلو میرفت و ما غرق در اندیشههای خویش، آرام نشسته بودیم. گنبد و بارگاه کربلا نمایان شد؛ جایگاهی که هزاران عاشق دلسوخته برای دیدارش جان باختند. پرچم سرخی بر فراز گنبد در اهتزاز بود؛ گویی سلام غربت آن دیار را به ما اعلام میکرد. حرم و صحن، مانند نجف، در محلهای فقیرنشین و قدیمی قرار دارد که کمتر آثار معماری جدید در ساختمانهای آن به چشم میخورد. آثار تخریب خانهها و تعویض خیابانهای اطراف و مقابل حرم، نشانگر توجهی نسبی به اوضاع ظاهری و نابسامان منطقه است.
مردم اینجا نیز دورتر از دیوارهای گوشتی ایستاده بودند و نظاره میکردند. به همان شکل، جلوی در ورودی پیاده شدیم و صدای گریه اوج گرفت. آیا این همان کربلا است؟ حرم، بسیار کوچک بود و صحن، به شکلی ابتدایی و شهر، مخروبه. از آثار و نوشتههای باقیمانده روی فرشها و دیوارها بهخوبی فهمیده میشد که همه ساختمانهای داخل و خارج کار ایرانیهایی است که در زمان شاه با کاروانی عظیم میآمدند و اینجا را مرتب میکردند. هرچند عراقیها، گوشه فرشها را بریده و محل نوشتهشده سنگها را کنده بودند تا معلوم نشود که ایرانیها این کار را کردند، اما هنوز آثار زیادی باقیمانده بود.
آب در حرم نبود! آیا آب را قطع کرده بودند؟ یا آب خودش قطعشده بود؟ همیشه آب ندارند یا فقط امروز اینگونه است ؟! این معما هرگز برایم حل نشد.
عجزولابه بالا گرفت. گریههای شدید و درخواستهای بسیار به گوش رسید. چندنفری مقدمات مراسم سینهزنی را فراهم کردند اما عدنان، سرباز مسیحی عراقی، که بهطور مداوم اطراف بچهها میچرخید، متوجه شد و ستوان رسام با اعزام چند سرباز، بچهها را پراکنده کرد و کار ادامه زیارت را به دست متولیان فارسیزبان سپرد. بیش از نیم ساعت در حرم توقف داشتیم. اینجا از مهر و پارچههای همراه را تبرک کردم. با صدای سوت، از حرم بیرون آمدیم و داخل صحن به خط شدیم. هوای ابری هنوز نمنم باران را روی زمین میریخت. گروهگروه از صحن خارج شدیم و در خیابانی که در حال تعریض بود، بهطرف صحن حضرت ابوالفضل علیهالسلام به راه افتادیم. در دو طرف خیابان، حدفاصل دو حرم، مردم تجمع کرده بودند. چندنفری آهسته گریه میکردند و بعضیها پنهانی دست تکان میدادند. فاصله حدود سیصدتا چهارصد متر بود. در ذهنم، زمانی که حضرت ابوالفضل علیهالسلام از رود فرات آب میآورد و نرسیده به خیمهها شهید میشود، برایم کاملاً تصویر میشود. در مدخل ورودی حرم، دست چپ، ضریح کوچکتری از آهن سیاهرنگ نشده برای حبیب ابن مظاهر ساختهاند که تابلوی بزرگی روی آن خودنمایی میکند؛ این ضریح به دستور صدام حسین ساختهشده است.
صحن حضرت عباس علیهالسلام دارای درهای متعددی است که هر در نام مخصوص و بامسمایی دارد. صحن، مشابه دو صحن قبلی است و ضریح، داخل حرمی که با گنبدی بزرگ، جلوه خاصی دارد. بعد از زیارت و خواندن نماز به نیابت و گردش در اطراف حرم بیرون آمدیم و چندنفری شال بزرگی را از روی ضریح برای تبرک برداشتند.
منبع: جهنم تکریت، جعفری، مجتبی، 1375، سوره مهر، تهران
انتهای مطلب