- جناب سرهنگ! ممنون از اینکه دعوت ما را قبول کردید، لطفاً ضمن معرفی خودتان درباره وضعیت نیروی هوایی در ابتدای جنگ برای ما توضیحاتی را ارائه بفرمایید.
من سرهنگ خلبان بازنشسته ابراهیم نامور خلبان هواپیمای سی -130 هستم. وقتی جنگ شروع شد، من در پایگاه هوایی شیراز خدمت میکردم. بلافاصله بعد از حمله عراق خودم را به پست فرماندهی رساندم و گفتم که آماده هر پروازی هستم. ساعتی بعد دستور آمد با توجه به این که احتمال حمله هوایی به پایگاه میرود باید هواپیماها به نقاطی امن منتقل شود. به همین دلیل من به همراه سروان اسماعیلی با یک فروند هواپیمای سی -۱۳۰ به سمت استان سیستان و بلوچستان پرواز کردیم و در شهر زابل به زمین نشستیم. شب را در همان جا سپری کردیم و صبح روز بعد همزمان با شروع عملیات کمان ۹۹ بهپایگاه بازگشتیم.
- وظیفه عمده شما در روزهای نخست جنگ چه بود و چرا این وظیفه به شما محول شده بود؟
وظایف گردان های ترابری هوایی برای این گونه شرایط کاملاً تعریف شده بود. ما وظیفه داشتیم نیرو و تجهیزات را به نزدیک ترین نقطه خط مقدم انتقال دهیم. روزانه نیروهای ارتشی، سپاهی و نیروهای مردمی را که همگی با لباس شخصی بودند از شیراز به اهواز، امیدیه و دزفول انتقال میدادیم. این یکی از اصلی ترین وظایف ما بود چون راه هوایی سریع ترین راه انتقال نیرو و تجهیزات بود.
- یعنی وظیفه شما فقط انتقال نیرو بود و یا کار دیگری هم انجام می دادید؟
نه ما فقط نیرو جابجا نمیکردیم. تمامی ادوات نظامی درخواستی که باید سریع به خط مقدم می رسید، توسط گردانهای ترابری حمل می شد، به خصوص در ماههای نخست شروع جنگ اکثر این تجهیزات از طریق هوایی ارسال می شد. بارها پیش میآمد که به محض فرود مجدداً بارگیری و پرواز میکردیم. یادم میآید در آن شرایط هیچ کس حرفی از خستگی نمی زد و همه یکدل و یک صدا می خواستند هر کاری از دستشان برمیآید انجام دهند؛ چون صحبت دفاع از خاک و ناموس کشورمان بود. نقش ترابری با گذشت زمان هر روز پررنگ تر می شد؛ چون با گذشت زمان و استقرار نیروهای پیاده در خط مقدم تقاضا برای انتقال ادوات و تجهیزات نیز بیشتر شده بود. چه بسا اگر ادوات نظامی به سرعت و در زمان مقرر به خط نمیرسید؛ دیگران آن کارایی لازم را نداشت و به جرأت میتوانم بگویم پروازهای گردان های ترابری نقش مهمی را در زمان جنگ ایفا میکرد.
- بعد از پیاده کردن نیرو و تجهیزات چه ماموریتی به شما محول می شد؟
با گذشت حدود یک ماه از جنگ، ما از اهواز، دزفول و امیدیه مجروحان جنگی را انتقال میدادیم. این نیز یکی از نقشهای کلیدی گردانهای ترابری بود. وقتی مجروحان را داخل هواپیما میآوردند وظیفه ما دو چندان می شد. از طرفی دلم به درد میآمد که این عزیزان را در آن حال می دیدم و از طرف دیگر تمام تلاشم را می کردم که هرچه سریعتر آنان را انتقال دهم. در این مواقع ما به عنوان آمبولانس هوایی عمل می کردیم یعنی نیرو و تجهیزات با خودمان می بردیم و مجروحان را از آن طرف انتقال میدادیم. به خوبی به خاطر دارم در یکی از این پروازها مجروحان جنگی را سوار هواپیما کردند و قرار شد همه را به شهر مشهد انتقال دهیم. اکثر مجروحان ضربه مغزی بودند.
در بین راه دکتر همراه پیش من آمد و گفت اگر امکان دارد جایی به زمین بنشینیم زیرا وضعیت نیمی از مجروحان در شرایط بحرانی قرار دارد؛ با این شرایط آنها زنده به مشهد نمیرسند. دقیقاً به خاطر دارم که در ۴۰ مایلی اصفهان بودم. به دکتر گفتم در اصفهان فرود بیایم؟ ایشان گفت: (( بله اصفهان خوبه!)) تمام بدنم خیس عرق شده بود. اصلاً حال خوبی نداشتم. میخواستم به هر نحو ممکن فرود بیایم تا شاید بشود از شهادت عدهای از این عزیزان جلوگیری کرد. با رسیدن به اصفهان به برج مراقبت اعلام کردم که آمبولانس هوایی هستم و قصد فرود اضطراری دارم. اتفاقاً کمال همکاری هم با من شد. البته باید بگویم تمام فرودگاهها با ما همکاری میکردند. برجمراقبت اصفهان تمامی پروازها را در آسمان نگه داشت تا من فرود بیایم.
- آیا در این ماموریت ها شما با جنگنده ها اسکورت می شدید و آیا برای شما اتفاق خاصی هم در این پروازها رخ داد؟
اسکورت هوایی نداشتیم. ما به تنهایی پرواز میکردیم. اتفاقاً یک بار هم خداوند ناجی ما شد. به خاطر دارم که نیرو به دزفول برده بودیم. بعد از پیاده شدن نیروها قرار شد به امیدیه برویم و مجروحان جنگی را از آنجا انتقال دهیم. فاصله هوایی دزفول تا امیدیه حدود نیم ساعت بود. نزدیک به ۱۵ دقیقه از پرواز نگذشته بود که متصدی رادار هراسان با من تماس گرفت و اعلام کرد تا جایی که امکان دارد ارتفاع خود را کم کنید؛ علت را از ایشان جویا شدم. پاسخ داد ۶ فروند هواپیمای دشمن در تعقیب شما هستند. سریع ارتفاع را به حدود ۴۰۰ پا رساندم و به همین شکل ادامه دادم.
صدای متصدی رادار مجدداً مرا متوجه خودش کرد. او فاصله هواپیمای دشمن را اعلام می کرد. 40 مایل، 35مایل، 30 مایل، 20 مایل و … که در همین جا صدای متصدی رادار قطع شد. همینطور که ادامه می دادم، متوجه یک شیء نورانی شدم که از کنار هواپیما رد شد و با زمین برخورد کرد. متوجه نشدم چه بود. مجدداً صدای لرزان متصدی رادار را شنیدم که روی رادیو آمد و گفت: (( شما سالم هستید؟)) گفتم: ((بله!)) ایشان گفت: ((هواپیمای دشمن به سمت شما موشک شلیک کرد. متوجه شیء نورانی نشدید؟)) گفتم: ((چرا شدم؛ موشک بود؟)) گفت: ((بله!)) گفتم: ((با زمین برخورد کرد!))
نجات از این ماجرا را نمیتوانم چیزی جز لطف و عنایت خداوند بنامم. چون من و دیگر دوستان که در هواپیما حاضر بودند، از مرگ حتمی نجات پیدا کرده بودیم
- جناب سرهنگ ممنون که دعوت ما را قبول کردید و در این گفتگو شرکت کردید
من هم از شما تشکر می کنم. در پایان جا دارد یاد کنم از تمامی شهدای جنگ تحمیلی بخصوص شهدای نیروی هوایی و شهدای گردان های ترابری هوایی که بدون داشتن هیچ گونه محافظتی به پرواز در می آمدند و شبانه روز تلاش میکردند. آنها رفتند و بار مسئولیت سنگینی را بر دوش ما گذاشته اند. با مرور خاطرات گذشته و یاد این عزیزان قلبم به درد می آید ولی می دانم که آنها به خاطر هدفی والا که همانا دفاع از خاک و ناموس ایرانی بود عاشقانه پر کشیدند.
منبع: مجله صف شماره 359، مهر 1389، ساعس اجا، ص94
انتهای مطلب