او در طول خدمت با نظمی مثال زدنی و جدیت و صداقت در سمت های مختلف فرماندهی در یکان های رزمی به انجام وظیفه پرداخت و مدارج تحصیلی را از دورۀ مقدماتی و عالی زرهی تا فرماندهی و ستاد و سپس دانشکده پدافند ملی با موفقیت پشت سر گذاشت و درسال 1355 به درجه سرهنگی نائل آمد.
وی در انقلاب شکوهمند اسلامی، همچون بدنۀ مومن و خدمتگزار ارتش، به دریای بی کران ملت پیوست و پس از پیروزی انقلاب به شکرانه استقرار نظام اسلامی، خود را وقف دفاع از انقلاب نو پای اسلامی کرد. او به پاس فداکاری و خدمات ارزشمندش، در سال 1359 به سمت فرمانده لشکر 88 زرهی زاهدان و در سال 1360 به سمت فرمانده لشکر قدرتمند 92 زرهی اهواز منصوب شد و در این مسئولیت و در همۀ میدان های دفاع از میهن اسلامی در برابر دشمنان، به انجام وظیفه پرداخت. حضور مداوم در خط مقدم جبهه و مسئولیت شناسی عمیق، از ویژگی های بارزش بود. او با حضورپدرانه اش در کنار افسران، درجه داران و سربازان، به آنان روحیه دلاوری و صبر و استقامت می بخشید.کارنامه او در دوران دفاع مقدس انباشته از افتخارات و قهرمانی هاست. وی در مسئولیت های فرماندهی در عملیات های بزرگ طریق المقدس، فتح المبین، بیت المقدس، والفجر و رمضان خدمت کرد و در سمت فرماندهی لشکر 92 زرهی خوزستان و فرمانده قرارگاه فتح، بارهابه قلب دشمن تاخت و شکست های سنگینی بر پیکر دشمن وارد آورد. او به واسطۀ لیاقت و شجاعت وافر خود، طی حکمی از سوی امیر صیاد شیرازی، به جانشینی فرماندۀ نیروی زمینی ارتش در جنوب منصوب شد و در طراحی عملیات های بزرگ رزمی در جنوب نقش موثری ایفا کرد. منفرد نیاکی سپس در سال 1363 با کوله باری از تجربیات گران بها، در سمت جانشین اداره سوم ستاد مشترک ارتش منصوب و آماده ایفای مسئولیت های سنگین و جدید دیگری گردید. او در تاریخ 6/5/1364 به عنوان ناظر آموزش در رزمایش لشکر 58 تکاور ذوالفقار که در شرایط واقعی جنگی اجرا شد، شرکت نمود و تقدیر الهی برآن شد که پس از سی و سه سال خدمت پر افتخار سربازی، در میدان آموزش و تمرین نظامی به درجه رفیع شهادت نائل آید.
شهید نیاکی درآیینه ی سخنان شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
شهید صیاددربارهی ایشان میفرمایند: « تا آخرین لحظه ای که در جبهه بود، یکی از محکم ترین، مقیدترین و جدی ترین فرماندهانی بود که ما داشتیم. من ندیدم ایشان در انجام مسئولیتش کوچکترینکوتاهیای بکند و به خاطر سن و سالش کوچکترین ضعفی از خود نشان بدهد.»
شهید صیاد به «شهید نیاکی» توجه ویژه ای داشت و پس از شهادت او، در محافل گوناگون، همواره از ایشان به عنوان الگویی از شجاعت و لیاقت، و سرباز مخلص اسلام و میهن یاد میکردند. ایشان در گوشهای از خاطرات خود، دربارهی آن شهید بزرگوار میفرمایند: «امروز صبح در مسیر که میآمدم، تصویر نورانی شهید نیاکی را روی دیوار دیدم. در دل به او سلام دادم، به روح پاک آن شهید و تمامی شهدای انقلاب و دفاع مقدّس درود فرستادم و فاتحهای نثارکردم. درعین حال با دیدن سیمای نورانی آن شهید بزرگوار، خاطرهای از روزهای سراسر حماسه و پایداری جبهه در ذهنم خطور کرد؛ خاطره ای که برای من آمیزه ای بود از؛ اندوهِ از دست دادن عزیزان، رنج ناشی از تنگناها و کمبودها، معنوّیت و خود سازی در پرتو دعای شریف توسل و در نهایت؛ توفیق دیدار امام.»
همچنین ایشان، افتادگی و رسیدن به کمال حقیقی را در خاطره ای از «شهید نیاکی» اینگونه بیان میکند: عملیات طریق القدس (فتح بستان)پایان یافته بود. در مقر سپاه سوسنگرد یک جلسهی مشورتی تشکیل دادیم که حدود چهار ساعت طول کشید. تمامی بحثهایمان دربارهی حل مشکلات و معضلات و کمبودها بود. ناگهان پاسدار طلبه؛ شهید ردّانی پور که در همان آستانهی در ورودی نشسته بود، گفت: «برادران! حرفهایتان را زدید، دیگر حرف جدیدی ندارید، اگر موافق باشید دعای توسّلی داشته باشیم». همگی آمادگی کامل برای برگزاری مراسم دعای توسل داشتیم، چراغها خاموش و دعا آغازشد. هدایت دعا با شهید ردّانیپور بود. خاطرهی حال و روح این دعا برایم پایدار مانده است. هرکسی هم در ناله و زاری جمعی شرکت داشت و هم به فراخور درکی که از صحنه و فضا داشت به ائمهی اطهار علهیمالسّلام متوسل شده بود. ناگهان متوجه شدم یکی پشت سرم دلش از همه بیشتر شکسته. برگشتم دیدم شهید سرتیپ مسعود منفرد نیاکیاست؛ یک دستمال سفید بزرگ جلوی صورتش گرفته بود و هِقهِق کنان گریه میکرد. صدای گریهاش بیش از دیگران بود. خشکم زد. او پیرترین فرماندهی لشکر، فرماندهی لشکر 92 زرهی بود. دعا تمام شد. ظرف روزهای بعد، الحمدلله، دشمن دست از خیره سری خود برداشت و وضعیت تنگهی چزابه به حالت عادی برگشت.»
«صیاد دلها» در ادامهی خاطرات خود می گویند: «به تهران آمده بودم و در محضر امام (ره)، در یک دیدار خصوصی، گزارش آخرین وضعیت را می دادم. میخواستم خداحافظی کنم، خاطرهی دعای توسل سوسنگرد یادم آمد، از محضر امام (ره) تقاضا کردم که اگر اجازه بدهید آن خاطره را بیان نمایم. امام بزرگوار اجازه فرمودند. عرض کردم: «اماما! چه صحنهای است که در جبهه میبینیم؟ در دعای توسل جبهه، دل فرماندهی لشگر 58 سالهی ما از جوانان انقلاب بیشتر شکست. امام راحل (ره) حرفم را قطع کردند و جملهای جاودانه به این مضمون فرمودند: «این، اصل رجعت انسان است به فطرتش. اینها چون نور دیدهاند قلبشان روشن شده است. شما بروید و این نورانیت را به کمال برسانید.»
شهید سرافراز اسلام «صیاد شیرازی»، آمادگی جسمانی و روحیهی محکم و استوار «شهید نیاکی» را در دفاع از میهن، ضمن بیان خاطرهای اینگونه بیان می دارند: «برادران سپاه پیشنهاد کردند که می خواهیم با برادران ارتش برویم شناسایی. امّا ما از این مسئله نگران بودیم که اگر اینها با هم به شناسایی بروند، ممکن است در راه گرفتاری پیش بیاید. چون اختلاف سن و اختلاف روحیه داشتند. برادر غلامعلی رشید، مسئول عملیات سپاه، و شهید سرتیپ نیاکی، فرمانده لشکر92 زرهی اهواز، گفتند با هم می رویم شناسایی. با چند نفر دیگر رفتند و بعد از دو سه روز برگشتند. ما نگران بودیم که مبادا گزارش تلخ بدهند. احتیاط کردیم و گفتیم: «جدا جدا گزارش بدهید.»
اول، «شهید سرتیپ نیاکی» که حدود 58 سال سن داشت آمد گزارش بدهد. متحیر بود. چشمهایش گرد شده بود. مدام می گفت: «من مطمئنم جناب سرهنگ که پیروز می شویم، اگر ما با نیروی کم هم حمله کنیم، دشمن همانجا کارش تمام است و…»
نوبت به برادر رشید رسید. دیدم ایشان هم متحیر است و به جای اینکه گزارش بدهد، اولین جملهای که گفت این بود که؛ «من دیگر به این برادران ارتش ایمان آوردم». پرسیدم: «چی شده؟». گفت: «ما رفتیم شناسایی. حقیقتاً شناسایی سختی بود و فکر می کردیم آنها نمی توانند با ما بیایند. [فکر میکردیم] سن و سالشان بالاست و می بُرند بالاخره. اما همهجا آمدند. خودمان خسته شده بودیم، برگشتیم. چون خسته بودیم، یک شب در جایی ماندیم. من صبحِ زود نماز خواندم و خوابیدم. وقتی که نور و حرارت آفتاب بیدارم کرد، چشمهایم را به زور باز کردم. دیدم یکی در حال ورزشکردن است. سرهنگ نیاکی بود که داشت ورزش می کرد. عجیب بود! ما حالش را نداشتیم بلند بشویم، ولی ایشان ورزش می کرد! اصلاً حالتی بود که گفتم: ای بابا! ما هنوز اینها را نشناختهایم!»هر دو گزارش، جدا از آن مسئلهی گزارش عملیاتی، برای ما خیلی معنا داشت. خیلی دلچسب و درس آموز بود این صحنه.
همچنین حادثهی تلخی که در زندگی مشترک ما رخ داد، فوت دختر عزیزمان مژگان بود. درست زمانی که ایشان در جنگ بود، در حالی که عاطفهی پدری حکم می کرد در کنار دخترش باشد، وقتی به او تلگراف زدیم و خبر فوت مژگان را به او دادیم، ایشان در جواب تلگراف من، تلگرافی به این مضمون فرستاد: «همسر عزیزم ملیحه! آن فرزندم کسانی را دارد که در کنارش باشند، ولی من نمی توانم در این بحبوحهی جنگ، فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم». ایشان میگفت: «این سربازانی که هم اکنون در مصاف دشمن بعثی هستند همه فرزندان من هستند. من وظیفه دارم در کنار آنها باشم و همراه آنان بجنگم و همراه آنان دشمن را ناکام کردهو پیروزی را برای اسلام و مردم فداکار خود به ارمغان بیاورم».
منبع:
1. علی سجادی انصاری و علی حسین احمدی، فرماندهان دفاع مقدس؛ نبوغ نظامی و خلاقیت، سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، 1389
2. مرتضی احمدوند، مقاله جلوتر از شهادت، دفتر گروه مشاورین هیئت معارف جنگ شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
انتهای مطلب