سرلشکر شهید غلاممحمد مظاهری
نام پدر: محمدحسین
تاریخ تولد: 22/2/1329
محل تولد: زابل
میزان تحصیلات: کارشناسی (دوره دوم دانشکده افسری)
تاریخ استخدام: 12/5/1347
شغل: نظامی (افسر)
تاریخ شهادت: 16/7/1366
محل شهادت: سومار
زندگینامه
از روز نخست که پا به عرصه گیتی نهاد، نام او با پاکترین نامها (شهید) مزین گشت. چون چنین بود، از ازل پای در رکاب نیکان الهی نهاد و همراه کاروان عاشورائیان همسفر نور شد.
بهار 1329 در شهرستان زابل نوزادی چشم به دنیا گشود و والدین و اعضای خانواده را خوشحال کرد. محمدحسین والد نوزاد برابر رسوم و آداب سیستان به روحانی محل مراجعه و از او خواست تفألی به کلامالله مجید بزند و اسم فرزند را مشخص نماید که نام غلاممحمد برای نوزاد برگزیده شد. غلاممحمد در خانوادهای رشد و نمو و پرورش یافت، که همه اعضای آن عاشق اهل بیت عصمت و طهارت، متدین و مذهبی بودند؛ لذا از همان روزهای نخست، با مسائل شرعی و احکام اسلامی آشنا شد. مقاطع تحصیلی ابتدایی و متوسطه نظام قدیم را طی نمود و موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید. درس خواندن در مناطق محروم، آن هم در شصت سال قبل با امکانات بسیار کم واقعاً بسیار مشکل بود. اما این جوان شایسته و پراستعداد سیستانی با علاقمندی مضاعف آن را به اتمام رساند. به شغل نظامیگیری بسیار عشق میورزید و به همین دلیل، برای آینده و سرنوشت خویش بایستی شغل مناسبی انتخاب میکرد. از رادیو شنید که دانشکده افسری از جوانان برومند کشور به منظور تکمیل کادر افسری نیرو جذب مینماید و لذا با ثبتنام و شرکت در آزمونهای متعدد در 12 مرداد1347 وارد دانشکده افسری نیروی زمینی ارتش گردید. دوره سهساله دانشکده را با موفقیت به اتمام رساند و بر اساس نیاز آن موقع، رسته مخابرات و الکترونیک را به عنوان دوره مقدماتی با موفقیت طی نمود. نیازمندی ستاد مشترک ارتش در تهران باعث شد تا در آن مجموعه مشغول خدمت گردد. چند سالی را در مشاغل و مسئولیتهای متعدد گذراند تا قیام مردمی کشور علیه حکومت ستمشاهی صورت گرفت. افسر جوان به اتفاق تعداد زیادی از همکاران در تظاهرات و راهپیماییها شرکت و حضور فعال داشت. انقلاب پیروز شد و شرایط بسیار متفاوت شد؛ لذا بر خود تکلیف و وظیفه دانست که خدمات بیشتر و بهتری به ارتش و جامعه و در نهایت ملت بزرگ ایران نماید. سال 1358 قرار بود تیپ88 مستقل چابهار در سیستان و بلوچستان به لشکر88 ارتقاء یابد و نیاز به ساختار و تکمیل کادر نیروی انسانی و سازماندهی داشت. افسر جوان عمیقاً در فکر فرورفت، خود و خانواده را قانع ساخت تا به موطن اصلی رجعت و خدماتی را به مردم استان و ارتش ارائه نماید. انتقالی گرفت و به زاهدان نقل مکان کرد. هیچ ساز و برگ، اقلام، تجهیزات و کادر نیروی انسانی به زاهدان نیامده بود. از او خواسته شد تا با کمک چند افسر دیگر، گردان مستقل مخابرات را سازماندهی، آموزش و تکمیل نماید. مخابرات در ارتش همانند سلسله اعصاب در بدن یک انسان است. اگر ارتباط با یگانهای تابعه یک یگان برقرار نباشد، فاجعه بزرگی رخ میدهد و آنجاست که ممکن است تعداد کثیری از یگانها بدون دستور و اطلاع، به یکباره سرنوشتشان تغییر نماید. خیلی دلسوزانه و باایثار و حوصله شروع به فعالیت نمود. اصلاً ساختمان و ابنیهای در کار نبود و داخل یک کانکس، دفتر کار خود به عنوان فرمانده گردان به علاوه ستاد گردان شروع به خدمت کرد. بایستی وسایل و تجهیزات را دریافت میکرد، سپس بین گروهانها تقسیم و نیروی انسانی پایور و وظیفه را نیز سازماندهی مینمود و بلافاصله آموزش میداد. به خوبی و با توانمندی و مدیریت قوی این کار را به سرانجام رساند، که به یکباره رادیو و تلویزیون شروع جنگ عراق علیه ایران را در 31/6/1359رسماً اعلام کرد.
برابر امریههای ابلاغی از نیروی زمینی ارتش، تعدادی از افراد و یگانها تحت عنوان گروه رزمی سلمان از همان نخستین روزهای جنگ روانه میادین نبرد شدند. افسر جوان ولی باتجربه میبایست ارتباط آنان را در مناطق عملیاتی نظارت و برطرف میکرد و هنگامی که تیپهای1 زاهدان، 2 خاش، 3 ایرانشهر و سایر عدههای لشکر به مناطق اعزام شدند، کار و فعالیت او نیز به منظور برقراری ارتباط مطلوب در منطقه و از طرفی، کارکنان با خانوادههایشان در شهرستانهای مختلف، مضاعف گردید. اینک دارای تجارب جنگی و عملیاتی بالایی شده بود.
گاه یکی از فرماندهان تیپ از منطقه عملیاتی به مرخصی شهرستان اعزام میشد و جانشینی نداشت. فرمانده لشکر از افسر باتجربه درخواست میکرد تا به عنوان جانشین آن فرمانده تیپ مسئولیت او را بپذیرد. حقیقتاً کار بسیار مشکل و پرمسئولیتی بود. در واقع، میبایست یک افسر رزمی (پیاده، توپخانه، زرهی و…) این مسئولیت را بپذیرد، نه یک افسر مخابرات! اما فرمانده میدانست که او آنقدر مدیریت و فرماندهی قوی دارد که سرنوشت چندهزار رزمنده در خط و آن هم مقابل دشمن را به وی بسپارد. از طرفی، یکی دیگر از دلایل این انتخاب کمبود افسران رستههای رزمی بود. مسئولیت جانشینی تیپ چندین مرحله در منطقه شمالغرب (مریوان ـ پنجوین عراق)، غرب (قصرشیرین و…) برای افسر مدیر و لایق پیش آمد و الحمدلله هیچ اتفاق و مشکلی برای یگانها به وجود نیامد. در منطقه غرب (نفتشهر و سومار) که عمده استقرار لشکر88 زرهی زاهدان با تمام یگانهای تحت امرش چند سال مشغول دفاع از کیان ایران زمین بودند، به عنوان فرمانده گردان مخابرات ارتباط بیش از 50 کیلومتر استقرار عرضی مقابل ارتش عراق و 40 کیلومتر استقرار عمقی بین یگانها با فرماندهی و مدیریت شایسته سرگرد باتجربه بدون کوچکترین خللی همیشه برقرار بود. سرگرد مظاهری افسری بسیار مؤدب، رئوف، خوش خلق، مدیر، منضبط، متعهد، دلسوز و خیرخواه بود که همه از او به نیکی یاد میکردند. از دیگر ویژگیهای خوب این افسر وارستگی، تلاش و از همه مهمتر تخصص نظامی و علمی بسیار بالای وی بود.
در یکی از تکهای دشمن که در منطقه سومار و نفتشهر 2/3/1367 به وجود آمد، برای دقایقی به علت آتش انبوه دشمن از هوا و زمین ارتباط بعضی یگانها قطع گردید. علیرغم اینکه یک فرمانده گردان عملاً تخصصهای مهم و جزئی را لازم نیست بداند و فقط کافیست به مقدورات و محدودیتهای آن واقف باشد تا بتواند تصمیمگیری نماید، معالوصف ایشان شخصاً به جای اپراتور دستگاههای ارتباطی رادیو تلهتایپی، رادیو تله تلگرافی و… پشت دستگاهها مینشست و ارتباط لشکر را با فرمانده تیپ 1 و 2 برقرار میکرد. با ورزیدگی خاصی که داشت، همه متخصصین دستگاهها را گیج و مبهوت کرد و حتی در لحظاتی که هواپیماهای عراقی کلیه سیستمهای مخابرات را بمباران کرده و از بین برده بودند، با ابتکار عمل ایشان، لشکر با کلیه یگانهای تحت امر و زیرمجموعهاش ارتباط داشت. لشکر88 زرهی زاهدان در طول چندین سال استقرار در مناطق عملیاتی، به دفعات و کرّات مورد بمباران شیمیایی ارتش عراق قرار گرفت، که تلفات نیروی انسانی شامل شهید، مجروح، مصدوم و… در سطح بالایی بود. دشمن اکثراً عقبه لشکر شامل ستاد لشکر گردانهای مستقل همانند مهندسی، تعمیر و نگهداری، پشتیبانی و بویژه گردان مخابرات را مورد این بمباران قرار میداد، که مهمترین آن بمباران 10/10/1365 و 16/7/1366 میباشد. دلیل آن هم کاملاً واضح و روشن است. اول اینکه عوامل شیمیایی به محض پخش شدن در هوا به طرف نیروهای در خط عراقی پخش نگردد تا صدمه ببینند. دوم اینکه ارتباط با ردههای عقب یگانهای در خط، کاملاً قطع شود، تا تصمیمگیری دچار خدشه شده و نیروهای در خط مورد آسیب واقع گردند.
در بمباران شیمیایی 16/7/1366 سرهنگ دوم مظاهری شاهد و ناظر بمباران شیمیایی عقبه لشکر با انبوه زیادی بمبافکن بود، ناگهان گردان مخابرات هم با چند بمبافکن مورد تهاجم و بمباران شیمیایی قرار گرفت. فرصت هیچ اقدام و عکسالعملی جز ماسکگذاری و رفتن روی ارتفاعات بلند اطراف، که از تلف شدن و مصدومیت در امان بمانند نبود. این افسر دلسوز سریعاً ماسکگذاری کرده و همانند مرغ سرکنده به اطراف گردانش میدوید تا پرسنل تحت امرش را کنترل، مدیریت و یاری کرده و نجات دهد. اکثر کارکنان را کمک و تخلیه نمود. در یک لحظه، یکی از سربازانش را مشاهده کرد که ماسک ندارد و بدجور عوامل شیمیایی بر او تأثیر گذاشته است. سریع به سراغش رفت و صورتش را با دستمالی که در جیب داشت، از عوامل شیمیایی پاک کرد و همانند پدری دلسوز ماسک را از صورت خود برداشت و بر صورت سربازش گذاشت. سرباز نجات پیدا کرد و حالش قدری بهتر شد، اما خود فرمانده تا خواست ماسک دیگری تهیه کند و بر صورت بگذارد، هواپیمای دیگری مجدداً گردان را بمباران کرد و این بار فرمانده و پدر دلسوز گردان هم تحت تأثیر عوامل قرار گرفت و کنار بقیه پرسنلش شهد شیرین شهادت نصیب و روزیش گردید و زندگی در جوار انبیاء و اولیاء الهی را برای همیشه برگزید.
منبع: دفاع مقدس و ارتش در استان سیستان و بلوچستان ، سرهنگ غلامحسین زرگر ، 1398، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب