درگیری بسیار سخت بود. استوار کابلی به عراقیها امان نمیداد. هر تانکی که جلو میآمد با تیر مستقیم تفنگ106 کابلی مواجه میشد. آن روز استوار کابلی تعداد زیادی تانک، نفربر و خودروهای عراقی را به آتش کشید. آن روز ایشان سرود حماسه«ای ایران» را زمزمه میکرد و تند تند به خدمههای گلولهگذار میگفت: مسلّح کنید تا عراقیها را نابود کنیم و به آنها امان ندهیم. قدرت برتری آتش تفنگ106، استوار کابلی و همراهان وی بیامان بود و هیچکدام از قبضهها گلوله را به هدر نمیدادند و با هر شلیک، تانک، نفربر، PMP یا خودرو عراقی را نابود میکردند. قبضههای تفنگ106 جهنّمی از آتش برای عراقیها درست کرده بود. درگیری خیلی شدید بود و تعدادی از رزمندگان ما شهید و مجروح شدند. گلولهای از تانکی به سوی استوار کابلی شلیک شد. گلوله تفنگ106 را منهدم کرد و استوار کابلی و دو سرباز به زمین افتادند و هر سه به سختی زخمی شدند. آن روز در سیلبرگردان و پلیسراه تعداد 12 نفر زخمی شدند، که به بیمارستان انتقال داده شدند. استوار کابلی هم جزو آن زخمیها بود و متأسّفانه بعد از 12 ساعت در بیمارستان به شهادت رسید. استوار کابلی سرگروهبان گروهان من بود و درجهدار بسیار ساعی، کوشا و میهنپرستی بود. اهل کنگاور بود و از مدیریّت خوبی برخوردار بود. با درجهداران و سربازان بسیار خوشبرخورد بود. سربازان را همچون فرزندان خود دوست داشت. او رزمندهای عالی بود و منطقه جنگی را خوب میشناخت و مدّت زیادی بود که در گردان151 دژ خدمت میکرد. او فدایی بود، مملکت خود را خیلی دوست میداشت. با استوار خسروی خیلی رفیق بود و در سیلبند و پلیسراه کنار هم بودند و شجاعانه با عراقیها جنگیدند. آن روز برای گروهان سوم فاجعهای رخ داد. من یکی از دستههای گروهان را از دست دادم (واقعاً دست راستم را). او در همهجا یاور من بود و در گروهان خیلی به من کمک میکرد. استوار خسروی وقتی زخمی شدن استوار کابلی را در چند قدمی خود دید، شوکه شد. از جیپ حاوی تفنگ106 پیاده شد و زیر آتش دشمن خود را به کابلی رساند و او را بغل گرفت و از منطقه زیر آتش خارج کرد و ایشان را همراه با سربازان همرزم زخمی روانه بیمارستان کرد. استوار خسروی عصبی شده بود و هر تیری که شلیک میکرد میگفت: این در جواب ترکشهای کابلی است. یاد کابلی گرامی باد.
به تاریخ 1/8/59 نیروهای عراقی با نیروی بیشتری در دشت شلمچه حضور پیدا کردند و آن دشت را به تصرّف درآوردند و امکان داشت از آنجا پل نو را نیز اشغال کنند و از آن سمت به خرّمشهر برسند. نیروی کافی هم نبود تا جلو حرکت آنها را در دشت شلمچه بگیرد. تا چشم کار میکرد عراق تانک و نفربر به دشت شلمچه وارد کرده بود. همه هم تازهنفس و تانکها نیز نو بودند. ناگهان همه متوجّه تعدادی هواپیما در آسمان شدیم که وارد منطقه شدهاند. خوشبختانه هواپیماهای ایرانی بودند و شروع به بمباران تانکها و نفربرهای عراقی کردند و تمام دشت شلمچه را زیر آتش گرفتند. دوباره دود و آتش منطقه را دربرگرفت و عراقیها شکست جانانهای از تیزپروازان ایران خوردند. دوباره با چند تانک از دشت شلمچه عقبنشینی کردند. من آن روز هرچه از تیزپروازان نیروی هوایی ایران دیدم، نمیتوانم خوب توصیف کنم، واقعاً حماسه آفریدند و درس عبرتی به نیروهای عراقی دادند. این خبر خوش را از طریق بیسیم به یگانهای تابعه و نیروهای مستقر در پل نو و سیلبرگردان و پلیسراه اطّلاع دادم . آن روز هم برای رزمندگان روز خوبی بود و سربازان و درجهداران و دانشجویان دانشکده و هوانیروز با روحیهای عالی به دفاع مشغول بودند.
با توجّه به عقبنشینی تانکهای عراقی از دشت شلمچه، توپخانه عراق دوباره شهر را گلولهباران کرد و این گلولهبارانها ادامه داشت. نیروهای هوانیروز و دانشکده افسری و نیروهای مردمی شهر به عظمت و قدرت تفنگ106 پی بردند و فهمیدند که استوار کابلی، استوار خسروی، استوار ملکی، استوار ورابیپور، استوار مراد اکبری، استوار الیاتی، گروهبان سوختانلو، گروهبان قبادی، گروهبان شمس و گروهبان جلالی شیرمردانی بودند که بر روی قبضههای تفنگ106 زیر امر فرماندهان خود، هزاران حماسه را در نوار مرزی، دشت شلمچه، سیلبند، عرایض و پلیسراه رقم زدند و تعدادی با خون خود سرزمین مقدّس خرّمشهر را آبیاری کردند.
آن روز یکی از افسران دانشکده افسری به نام سرگرد احمد جوانشیر و دانشجویی به اسم شکرالله به درجه رفیع شهادت نائل شدند و عدّه زیادی هم از سربازان و درجهداران گردان دژ خرّمشهر زخمی شدند. البتّه آن روز برای عراقیها روزی جهنّمی بود و آن محل گورستان تانکهای عراقی شد.
تا آن روز، 18 روز مقاومت کرده بودیم و آن تعهّد 48 ساعته مقاومت گردان دژ خرّمشهر تبدیل به 19 روز مقاومت شده بود و این برای فرماندهان لشکرهای عراقی، بخصوص لشکر 10 عراق و حتّی صدامحسین یک معمّا بود. ایرانیها در آن چند روز جنگ، تعدادی از مزدوران بعثی را اسیر گرفته بودند. وقتی با آنها صحبت کردیم، به ما گفته بودند در شهر خرّمشهر دو لشکر پیاده مکانیزه دفاع میکند.
آنها فهمیدند که گردان سرافراز دژ خرّمشهر به همراه تعداد کمی از سپاه پاسداران و تعدادی از هوانیروز و دانشکده افسری و تعدادی از نیروهای مردمی این حماسه بزرگ مقاومت را رقم زدهاند. در طول مدّت این 19 روز مقاومت، رزمندگان اسلام توانستند حدود 115 دستگاه تانک و نفربر را منهدم کنند، که 56 دستگاه در حمله اولیه و 60 دستگاه در روز نهم تا نوزدهم جنگ به وسیله نیروی هوایی ایران منهدم شد.
اطّلاع داشتیم که صدها تانک و نفربر وارداتی در خاک عراق روی تریلر پشت خطّ مرزی قرار دارند و آمادهاند وارد عمل شوند. با این شرایط، هرچه نیروهای عراقی بیشتر میشدند، نیروهای مدافع خرّمشهر کمتر میشدند و آن روزها به مرحلهای رسیده بودیم که دیگر غذا و خواب مفهومی نداشت و آشپزخانه پادگان نابود شده بود. مقداری جیره خشک انبار کرده بودیم. کمبود آب داشتیم، من و پرسنلم همیشه فریاد میزدیم: «نه آب میخواهیم نه غذا، فقط اسلحه با گلوله»!
یکی دیگر از مشکلات ما در این جنگ کمخوابی و بیخوابی بود و نیروهای رزمنده از روز سوم و چهارم جنگ به طور کلّی دو ساعت مرتّب نخوابیدند. استراحت فقط در کنار تفنگ106، پشت تلّ خاک و در زیر صدای گوشخراش گلولههای خمسهخمسه عراقی یا ویراژ هواپیماها و صفیر موشکها بود. عراقیها از قسمت صابونسازی نفوذ کرده بودند و در تلاش بودند آن منطقه را اشغال نمایند. کارخانه صابونسازی زیر آتش توپخانه عراق قرار گرفته بود و شعلههای آتش همراه با دود از فاصله دور دیده میشد. آتش گرفتن کارخانه صابونسازی در روحیّه رزمندگان اثر نامطلوبی داشت. من به کمک نیروهایم به آن محل رفتم. قدرت آتش عراقیها بسیار زیاد بود و نواخت تیر توپخانه 3 الی 4 تیر در دو دقیقه بود و مدام منطقه زیر آتش تانکها و توپخانه بود. عراقیها از شمال و جنوب شهر به طور کلّی نفوذ کرده بودند و جبهههای بیشتری باز شده بود و نیروهای پیاده عراقی تازهنفس به میدان آمده بودند و نیروهای عراقی با کمک ستون پنجم و بلدهای خودفروخته، تا کشتارگاه آمده بودند و در آن محل نفوذ کرده بودند.
منبع: از نوهد تا خرمشهر، جعفر ایازی، 1396، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب