مورای: این حالت نشانهای از روانپریشی صدام نبود؟ او از یکسو افراد قاتل و خشن را دوست داشت و از سوی دیگر به دنبال کفایت و شایستگی در افسران بود. در اینجا تناقض وجود دارد، درست است؟
حمدانی: من این را میفهمیدم و همین موضوع از سال 1990 تا 2003م در ارتباطاتم با صدام برایم مشکلاتی ایجاد کرد، زیرا اصول اخلاقی فرماندهی را در دوران دانشجوئیام و از اولین روزهای خدمتم در ارتش فراگرفته و هنوزم جزئی از خلقوخوی شخصیام به شمار میآید. صدام مرا اعدام نکرد چون به افراد شایسته برای آینده نیاز داشت و میدانست به علت پایبندی به اصول اخلاقی سربازی علیه او توطئه نخواهم کرد. صدام معتقد بود سرباز نباید کاری باسیاست داشته باشد.
در سال 1990م وقتی مشخص شد که نیروهای ائتلاف آماده میشوند تا به ما حمله کنند و من از طرح دفاعی کویت در این زمینه انتقاد کردم، مرا برای بازجویی به شورای نظامی و سیاسی ارجاع دادند و میخواستند محاکمهام کنند ولی قصی (پسر صدام) به دادم رسید و نزد پدرش از من حمایت کرد و صدام هم که خلقوخوی مرا میشناخت و میدانست هیچ غرض سیاسی از این انتقاد نداشتهام، از من رفع اتهام کرد. جنگ 1991م ادامه یافت ولی همیشه مراقب بودم، زیرا میترسیدم حسین کامل یا کس دیگری قصد کشتن مرا داشته باشند.
در 24 فوریه 1991م عراق در رویارویی با لشکرهای زرهی آمریکا درهم کوبیده شد و من هم دریکی از حملات هوایی بهشدت مجروح شدم و تا دو ماه در بیمارستان بودم. پسازآن، صدام مرا احضار کرد و گفت: "متاسفانه ما به توصیهات عمل نکردیم" البته نگفت "من"، فقط گفت "ما" . من هم به روی خود نیاوردم و دلایل اشتباهی را که صورت گرفته بود برایش توضیح دادم و صدام به همین علت مرا پیش از بازگشت به گارد ریاست جمهوری به مدت هشت ماه به فرماندهی لشکر6 زرهی منصوب کرد تا از بصره دفاع کنم.
این جریان در سال 1994م زمانی که فرمانده لشکر زرهی مدینه منوره بودم بار دیگر تکرار شد. صدام دوباره میخواست کویت را اشغال کند و اجازه هیچ اظهارنظر یا مخالفتی را در این زمینه به کسی نمیداد. او بار دیگر مرا احضار کرد و در جلسه دو نفره کاملا محرمانهای در شب 11 سپتامبر 1994م بحث مفصلی باهم داشتیم که حدود یک و نیم ساعت طول کشید. با تانی و آرامش مشکل اصلی مربوط به جنگ 1991م خلیجفارس و اشتباهاتی را که در این جنگ صورت گرفته بود برایش توضیح دادم. همچنین، تفاوت بین درگیری عشیرهای و مدرن و تفاوتهای موجود در چارچوب امیال و مقاصد طرفهای درگیر در درگیریهای شهری با درگیریهای عشیرهای را برایش توضیح دادم. صدام گفت: "ژنرال رعد حمدانی، مشکل این است که تو زیادی به معیارهای دانشکده نظامی چسبیدهای، اما تحصیلات دانشگاهی دو رو دارد و تو روی خطرناکتر آن را میبینی. ازنظر تخصصی تو را بهترین فرمانده ارتشم میدانم ولی ازنظر روحی و سیاسی فرد خطرناکی هستی."
صدام بین دو دیدگاه جهانی متعارض گیر افتاده بود. از یکسو میخواست افرادش کاملاً وفادار به او باشند و برای این کار نیازمند شخصیتهایی خشن و نادان بود از سوی دیگر برای ارتش و اهدافش به فرماندهانی باکفایت نیاز داشت. صدام سرانجام به این نکته اذعان کرد که رسیدن افراد به جایگاه بالا در حزب بعث لزوماً آنها را به فرماندهان لایق تبدیل نمیکند. بااینحال، تنها به خویشاوندانش اعتماد داشت و آنها را برای همکاری به سراغ من میفرستاد. صدام دریکی از جلسات سال 2002م با اشاره به سردرگمیاش در مورد سه تن از خویشاوندانش که با من کار میکردند، گفت: "من ابتدا آنها را در دانشکده ثبتنام کردم و سپس برای کسب تجربه نزد تو فرستادم. اما چرا آنها همانند تو به فرماندهان باکفایتی تبدیل نشدند!؟"
برایش توضیح دادم که دانشکده فرماندهی و ستاد نمیتواند افسران بد را به افسران خوب تبدیل کند. افسر خوب ازآنچه برای ارتقا سطح دانش و تحصیلات به او ارائه میشود، کمال استفاده را میکند. اگر افسری کارش را خوب آغاز کند، وضعیتش بهتدریج بهتر میشود. همچنین برایش توضیح دادم که داشتن حمیت و روحیه بالا از ویژگیهای قوای نظامی به شمار میآید و تجربه نظامی سه جنبه دارد: مادی، فکری و روانی.
وقتی صدام از من خواست برایش بیشتر توضیح دهم، گفتم: "این مسائل به ایدئولوژی، روحیه و رفتار افراد مربوط میشود. علوم نظامی متفاوت از علوم دیگر است؛ در علوم دیگر، افراد با فراگیری کلیات آغاز میکنند و از طریق تجربه اندوزی بهتدریج تخصص لازم را کسب میکنند." برای نمونه، یک پزشک ابتدا دکتر عمومی میشود و سپس تخصص میگیرد. اما در علوم نظامی، وضع به گونهای دیگر است. افراد ابتدا رسته تخصصی خود را انتخاب میکنند و سپس بهتدریج کلیات را فرامیگیرند. به همین خاطر است افسران ارشد در نهایت درجه "ژنرال" ارتقا مییابند و وجهتسمیه آن ازاینجهت است که درجه به رشته خاصی محدود نمیشود و رسیدن به آن مستلزم داشتن دانش و تخصص بالایی است. برای توضیح بیشتر به موردی تاریخی در این زمینه اشاره کردم. نبرد مونت نوت(Battle of Montenotte) در سال 1796م بین ارتش فرانسه و رهبری ناپلئون که هنوز ژنرال تازهکاری بود از یکسو و ارتش اتریش به رهبری ژنرال بیولو از سوی دیگر رخ داد. در آن زمان ناپلئون 26 و بیولو 62 ساله بود.
ناپلئون مسئولیت فرماندهی ارتش پس از انقلاب فرانسه را به عهده داشت که ازنظر تجهیزات بسیار ضعیف بود، در حالی که ارتش اتریش یکی از نیرومندترین و پیشرفتهترین ارتشهای اروپا بود. تحلیل گران نظامی این پرسش را مطرح میکنند که با وجود این وضعیت، چرا ناپلئون پیروز شد. پاسخ این پرسش به سه ویژگی فرماندهی نظامی برمیگردد: تخصص حرفهای، دانش وسیع و استعداد ذاتی. ژنرال بیولو 40 سال در ارتش خدمت کرده بود ولی تحصیلات نظامی یا استعداد ذاتی نداشت. از سوی دیگر، ناپلئون دارای تجربه نظامی نبود ولی دانش وسیع و استعداد ذاتی بالایی داشت. ازنظر دانشپژوهان نظامی، پیروزی ناپلئون ناشی از این ویژگیها بود. در این میان کاملا متوجه بودم که صدام با تمرکز زیادی به این توضیحات گوش میدهد. او از من تشکر کرد و گفت: "واقعا چیزی را برام توضیح دادی که فکرم را کاملا به خود مشغول کرد." به او گفتم روش مناسبی این است به دنبال افرادی بگردی که تجربه دانش وسیع و استعداد ذاتی داشته باشند.
منبع: جنگ ایران و عراق از دیدگاه فرماندهان صدام، عبدالمجید حیدری، 1393، مرزوبوم، تهران
انتهای مطلب