آنجا خود را به آجودانی لشکر92 زرهی، سرهنگ شکوهیفر معرّفی کردم. وی در دفتر کار خود مرا پذیرفت و سؤالاتی از من پرسید و من هم جواب دادم. به شوخی گفت مدّتی هم شما گرمای جنوب را تحمّل کنید. جواب دادم درست میفرمایید. ما در تهران مدّت چند سال دود و گازوئیل خوردیم حالا نوبت گرماست، آن را هم میخوریم! هر دو خندیدیم. ساعت 11 به اتّفاق سرهنگ شکوهیفر وارد اتاق فرمانده لشکر شدیم. او به گرمی از من استقبال کرد و خیر مقدم گفت و اظهار نمود: جناب سروان به لشکر92 زرهی خوش آمدی. سپس سؤالاتی از من در مورد دورههایی که دیدهام و در تخصّص من است پرسید و من هم جواب دادم.
بعد با هماهنگی سرهنگ شکوهیفر، فرمانده لشکر، تصمیم گرفت مرا به گردان151 دژ خرّمشهر منتقل نماید. ساعت 12 ظهر امریه و حکم انتقالی من به خرّمشهر حاضر شد و برگه را گرفتم و با سرهنگ شکوهیفر خداحافظی کردم. عصر روز 25/3/58 در هتلی در اهواز به استراحت پرداختم تا فردا عازم خرّمشهر شوم.
ورود به شهر خرمشهر
فردا صبح زود بیدار شدم، نماز خواندم و بعد از خوردن صبحانه لباس کار تازه و تمیزی که در تهران، خیابان سپه تهیّه کرده بودم را پوشیدم و کلاه نظامی بر سر نهادم. با یک ماشین سواری عازم شهر خرّمشهر شدم. جلو درب پادگان دژ خرّمشهر پیاده شدم و با هماهنگی درجهداری از نیروی دژبان به ستاد فرماندهی گردان151 دژ خرّمشهر وارد شدم.
وقتی داخل دفتر فرماندهی گردان151 دژ شدم، دو افسر دیگر نیز آنجا بودند. خود را معرّفی کردم و برگه انتقال را به فرمانده گردان دادم.
فرمانده گردان سرهنگ چهارمحالی بود. ایشان خود را معرّفی کردند. سپس گفتند: سرگرد زارع رئیس رکن دوم را به شما معرّفی میکنم. با من دست دادند. همچنین سروان کبریایی را معرّفی مینمایم ایشان هم رئیس رکن سوم گردان هستند. ایشان نیز با من دست داد. هر سه به من خوش آمد گفتند.
سروان کبریایی موقع نشستن سؤالاتی از من کرد که من نیز پاسخ ایشان را دادم.
سرگرد چهارمحالی فرمانده گردان فرمود: گردان با کمبود افسر و درجهدار روبهروست و ما خوشحالیم که افسری از تیپ23 نوهد، نیروی ویژه هوابرد به این گردان منتقل شده است و امیدوارم بتوانیم در گردان دژ از تجربیات نظامی شما استفاده نماییم. سرگرد زارع و سروان کبریایی اعلام کردند که ما هم خوشحالیم که شما با درجه ستوان یکمی به گردان دژ منتقل شدهاید. ضمن گفتگو با سروان کبریایی فهمیدم او نیز از دانشکده افسری به گردان دژ منتقل شده است. ولی سرگرد چهارمحالی و سرگرد زارع مدّت زیادی بود که در جنوب خدمت میکردند و بعداً متوجّه شدم هر دوی آنها درخواست انتقالی به تهران را دادهاند. چند روز در دفتر ستاد گردان بودم. روزی سرگرد چهارمحالی فرمودند فردا شما را به عنوان فرمانده گروهان سوم گردان151 دژ خرّمشهر معرّفی میکنم.
معرفی به گروهان سوم
فردای آن روز لباس مرتّبی پوشیدم و همراه با افسران ستاد در صبحگاه گردان دژ شرکت کردم. بعد از اتمام صبحگاه، سرگرد چهارمحالی روبهروی گروهان سوم ایستاد و سرگرد زارع در کنار وی و سروان کبریایی نیز کنار سرگرد زارع و من هم پیش سروان کبریایی ایستاده بودم.
سرگرد چهارمحالی برای درجهداران و سربازان گروهان سوم اینگونه سخنرانی را آغاز کرد: عدّهای از افسران و درجهداران به گردان151 دژ منتقل شدهاند و گردان با کمبود پرسنل روبهرو است و گروهان سوم هم فرمانده ندارد. اکنون ستوان یکم جعفر ایازی از تیپ23 نوهد نیروهای ویژه هوابرد به لشکر92 زرهی منتقل شده است و لشکر هم خوشبختانه وی را به گردان دژ خرّمشهر انتقال دادهاند. او از افسران ورزیده و دورهدیده است. من او را به عنوان فرمانده گروهان سوم معرّفی میکنم. امیدوارم درجهداران و سربازان گروهان سوم بتوانند نهایت استفاده را از معلومات و دانش ایشان ببرند. بعد از اتمام سخنرانی، سرگرد چهارمحالی به همراه سرگرد زارع و سروان کبریایی گروهان سوم را ترک کردند و من هم برای فرمانده گردان، ایست خبردار دادم.
من هم به عنوان فرمانده گروهان چند دقیقهای برای پرسنل از وضعیّت ظاهری و احترامات نظامی و رفتار پرسنل کادر با سربازان و بالعکس صبحت کردم. آنگاه به گروهان راحتباش دادم و به سرگروهبان گروهان دستور دادم به کلیّه درجهداران اعلام نماید ساعت 11 در دفتر من حضور یابند.
در رأس ساعت مقرر، درجهداران گروهان سوم در دفتر کار من جمع شدند و از نزدیک با تکتک آنها آشنا شدم و مشکلات گروهان و تخصّصهای آنان را جویا شدم. اغلب درجهداران با تفنگ106 و تیربار Mg1A3 و آرپیجی7 و تفنگ ژ3 آشنایی داشتند، ولی لازم بود مروری بر آموزش آنها شود. سرگروهبان گروهان سوم، استوار حجتالله کابلی بود و در نبود من مدّت چهار ماه بود که گروهان را اداره میکرد و مدّت ده سال بود در گردان دژ خرّمشهر خدمت مینمود. او نیز تجربه کافی در مورد آموزش تفنگ106 داشت. او اهل کنگاور بود و یک درجهدار میهنپرست، مؤدّب، ورزیده و کارآزموده بود.
فردا به همراه سرکار استوار جلالی، اسلحهدار گروهان برای بازدید از اسلحهخانه آنجا به راه افتادیم. در اسلحهخانه، تعداد 10 قبضه تفنگ106 و حدوداً 180 قبضه تفنگ ژ3 و تعداد 8 دستگاه بیسیم PRC6، تعداد 6 قبضه کلت کمری و همچنین 2 قبضه کلت اعلام خبر و منوّر، 2 قبضه آرپیجی7 و 3 قبضه تیربار Mg1A3 موجود بود. همچنین، گروهان تعداد 4 دستگاه جیپ هم داشت.دلیل کمبود سلاح و خودرو را از استوار جلالی جویا شدم. جواب داد جناب سروان برای رفتن به دژها و نوار مرزی، سلاح زیادی نیاز نیست. در هر دژ، دو قبضه تفنگ106 و تیربار Mg1A3 موجود میباشد. تصمیم گرفتم با ارسال درخواستی به گردان برای دریافت سلاح و خودرو، بخشی از کمبود گروهانم را کم کنم. تعداد درجهداران گروهان هم بسیار کم بود و سرگروهبان کابلی گفت: قبل از آمدن جنابعالی تعداد 8 نفر از درجهداران گروهان سوم منتقل شدهاند. به علّت پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، نقل و انتقالات پرسنل نظامی راحت صورت میگرفت. اغلب واحدهای ارتشی بدون فرمانده بودند. با گفتگوی زیاد با سرگروهبان گروهان تصمیم گرفتم با همکاری سرگروهبان و سایر درجهداران، گروهانم را مرتّب کرده و آموزشهای لازم را برای سربازان به اجرا بگذارم.
روز بعد به دفتر فرمانده گردان رفتم و از سرگرد چهارمحالی درخواست کردم اجازه دهند با همکاری رکن سوم، کلاس آموزشهای لازم را برای گروهان سوم برنامهریزی کنم و تا اتمام کلاسهای آموزشی از رفتن به نوار مرزی معذور باشم. سرگرد چهارمحالی قبول کردند. به همین منظور، من با همکاری رکن سوم و سرگروهبان کابلی و سایر درجهداران برنامه آموزشی، سلاح و رزم انفرادی، استفاده صحیح از سنگر و مهمّات، شرایط ویژه نگهبانی و پاسداری، گشتزنی و… را به راه انداختم. پرسنل گروهان را به گروههای 6 نفری برای آموزش تقسیم کردم. آموزشها به این شرح بود:
1- آموزش تفنگ106 و اسلحه ژ3 و کلاشینکف
2- آموزش تیربار Mg1A3
3- آموزش تفنگ آرپیجی 7
4- استفاده و راهاندازی بیسیم PRC6
5- استفاده صحیح از دوربین چشمی و برآورد فاصله و اندازهگیری با آن
6- استفاده صحیح از سرنیزه تفنگ
7- آماده نمودن سنگر و استفاده صحیح از آن در روز و شب
8- مشق صف و جمع و تمرین رژه
9- آموزش بهداشت اوّلیه
10- آموزش کمکهای اوّلیّه و استفاده صحیح از برانکارد
11- استفاده صحیح از زمین و انواع حرکتهای روی زمین همچون خیز و سینهخیز
12- نگهبانی و حاضر به کاری لوازم شخصی سربازی
هر روز بعد از انجام مراسم صبحگاهی جلو ساختمان و آسایشگاه گروهان سوم، گروهها به طور مستمر آموزشهای لازم را انجام میدادند. من نیز اشکلات آموزشی و گرفتاریهای سلاح و مهمّات و نیز سؤالات متنوّع سربازان و درجهداران را جواب میدادم. سربازان خوشحال بودند که فرماندهای وارد به امور و کلّیه سلاح نظامی دارند و افتخار میکردند که فرماندهای خوب بالای سر خود دارند. من نیز سعی و کوششم بر این بود که بتوانم گروهانم را از رکود و بیتفاوتی و بیفرماندهی رها کنم.
همه پرسنل سربازی و درجهداری این آموزشها را سپری کردند. سربازان بارها به من اعلام کردند: جناب سروان ما در دوره آموزشی وظیفه، چیزی از نظام یاد نگرفتهایم، ولی اکنون احساس میکنیم سربازی واقعی هستیم. این سربازان اغلب بومی یا بچّههای شهرهای شوش، دزفول، اندیمشک، شیراز و اصفهان بودند. فقط سه نفر بودند که از شهر مشهد آمده بودند. همچنین، در بین سربازان 4 سرباز پیمانی هم داشتم. کلّیه آموزشها در دو هفته به اتمام رسید و سربازان با روحیه بسیار قوی آماده هرگونه مأموریّتی بودند.
بعد از اتمام دوره آموزشی، سرگرد چهارمحالی اعلام کرد آماده باشید دو روز دیگر گروهان مستقر در دژ را تعویض کنید. نحوه کار تعویض گروهانها به این شکل بود که دو گروهان در نوار مرزی مستقر میشدند و دو گروهان در پادگان به صورت آماده باش میماندند. هر گروهان بعد از تعویض به پادگان برمیگشت و 48 ساعت استراحت میکرد.
مأموریت 48 ساعته گروهانها در نوار مرزی عبارت بود از مقاومت در نوار مرزی زمانی که جنگ شروع شود و حفظ و حراست از نوار مرزی و جلوگیری از ورود و خروج قاچاقچیان از نوار مرزی.
منبع: از نوهد تا خرمشهر، جعفر ایازی، 1396، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب