ولی آنها موفق نشدند از نهر عرایض عبور کنند و وارد شهر شوند. در این زد و خوردها، از نیروهای خودی هم تعداد زیادی شهید و مجروح شدند. وقتی ما در پل نو به دشمن حمله کردیم، خبر درگیری به مرکز عملیات، یعنی مسجد جامع شهر، رسید. به منظور تقویت نیروهای درگیر، تعداد زیادی از خواهران مستقر در مسجد هم به کمک ما آمدند. با توجه به اینکه اوضاع در آن منطقه زیاد حاد نبود، برادران به آن خواهران ایثارگر و شجاع اجازه ندادند که به خط مقدم درگیری وارد شوند و روبروی بعثیها قرار بگیرند. ولی آنان بیکار ننشسته و در امر مداوای مجروحین و انتقال پیکر پاک شهدا و زخمیها کمک بزرگی به برادران مدافع میکردند. آنها با هر وسیلهای، آمبولانس، وانت، خودروهای شخصی که در آنجا موجود بود، شهدا و مجروحین را به بیمارستانهای مصدق خرمشهر و طالقانی آبادان میبردند. درگیری تا ساعت 4 عصر روز دهم مهرماه به طول انجامید و رزمندگان چنان زهرچشمی از صدامیان گرفتند که تا یک هفته شهامت این را نداشتند که از آن نقطه عملیات دیگری انجام دهند. پس از پایان درگیری، ما شاهد بودیم که عراقیها تا فردای آن روز همچنان به دنبال کشتهها و مردههای خود میگشتند تا آنها را از منطقه جنگی خارج و به عراق منتقل کنند.
من و دانشجو راهواره و رادمنش، که سهمیه نیروی هوایی بودند، بیشتر اوقات با هم بودیم و در هر مأموریتی سربازان تحت امرمان را با یکدیگر هماهنگ میکردیم که در صورت لزوم از تمام موجودی نیروها استفاده شود. روزها جنگ و درگیری خیلی زیاد بود، ولی شبها درگیری کاهش پیدا میکرد. بعضی مواقع اینطور به نظر میرسید که شبها جنگ تعطیل است! در همان سکوت و آرامش شب گاهی فرصت میکردیم تا استراحت کوتاهی داشته باشیم. شبها تعدادی از سربازان را برای دیدهبانی به پشتبام ساختمانهای بلند میفرستادیم تا هر نوع جابجایی و حرکت عراقیها را زیر نظر داشته باشند و فوراً اطلاع دهند. این اقدام باعث میشد تا در سکوت و آرامش شب غافلگیر نشویم. در همان سکوت و تاریکی شب، ستون پنجم دشمن از نقاط مختلف شهر و پشت سر نیروهای خودی با چراغ قوه به دشمن علامت میدادند تا محل تجمع بچههای ما را بفهمند. چند لحظه بعد، توپخانه و یا خمپارهاندازها همان نقطه را میزدند.
در آن شرایط حساس که جنگ در داخل شهر ادامه داشت، تشخیص دوست از دشمن واقعاً مشکل بود. ما اغلب چوب جاسوسهای دشمن را میخوردیم و تلفاتمان ناشی از اطلاعرسانی این افراد خودفروخته بود. با در نظر گرفتن تمام این معضلات و کمبود اسلحه و مهمات، بعضی از داوطلبین میخواستند با دست خالی با دشمن بجنگند و از بمبهای دستساز یا همان کوکتل مولوتف استفاده کنند. بعضی از جوانان و نوجوانان همان سلاح ابتدایی را هم نداشتند و به ما ارتشیها التماس میکردند که نارنجک یا اسلحه بهشان بدهیم تا با عراقیها بجنگند. میگفتند هیچ ترس و واهمهای از دشمن نداریم، اگر لازم باشد با دست خالی و غافلگیرانه تا قلب دشمن پیش میرویم و در تاریکی شب به آنها ضربه میزنیم.
ستون پنجم دشمن از هیچ کوششی دریغ نداشت و به عناوین مختلف به عراقیها خدمت میکردند و هر روز شایعه جدیدی به نفع اربابان خود درست میکردند. مثلاً در شهر مقاوم آبادان شایعه میکردند که خرمشهر سقوط کرده، یا عراقیها موفق شدند تعداد زیادی از مدافعان خرمشهر را به اسارت ببرند. اما هیچکدام از این دروغپراکنیها در اراده و تصمیم رزمندگان و مدافعان خرمشهر اثری نداشت. ضمن اینکه رادیو محلی آبادان تمام شایعات دشمن را با ارسال پیام و اطلاعیه خنثی میکرد.
اگر از همه نارساییها و معضلات و شایعاتی که وجود داشت بگذریم، از تعهد و ایمان بچهها نمیتوان گذشت. الحق که مدافعان ما خوب میجنگیدند و خوب دفاع میکردند، ولی یک واقعیت تلخ وجود داشت و آن هم برتری نیروهای دشمن بود. اگر بگویم استعداد نیروهای عراق نسبت به ما ده برابر بود گزاف نگفتهام. آنها صدها قبضه توپ و تانک داشتند و ما حتی یک قبضه توپ هم نداشتیم، فقط یک روز من دو دستگاه تانک دیدم که در عملیات پل نو شرکت داشتند و روزهای بعد هرگز همان دو دستگاه را هم ندیدم.
منبع: دفـاع از خـرمشـهر ، کریمی، قاسم ، 1395، ایران سبز، تهران.
انتهای مطلب