حوزه استحفاظی ما دقیقاً بدین شرح بود: از پل نو به گمرک و از آنجا به طرف کشتارگاه و خیابان 40 متری به سمت راهآهن. همه مناطق تحت کنترل ما بود و باید از آن اماکن محافظت میکردیم. تعدادی سرباز منقضی خدمت سال56 و تعدادی سرباز عادی نیز به ما واگذار شد که گروهها را سازماندهی کنیم. به علت نیاز شدید جبههها به نیروی کارآمد، سربازانی که در سال56 از خدمت منقضی شده بودند، مجدداً به خدمت فراخوانده شدند تا نیاز یگانها تأمین گردد. در آنجا هر دانشجو فرمانده 10 نفر از سربازان گروه دانش بود. من فرمانده گروه دانش9 بودم که با سایر گروهها همکاری میکردم. اسلحههایی که داشتیم تفنگ ژ3، تیربار ژ3، آر.پی.جی7، تیربار کالیبر50، نارنجک دستی و نارنجک تفنگی بود و از سلاحهای سنگین مثل توپ و تانک بیبهره بودیم.
ورود دانشجویان دانشکده افسری به خرمشهر رعب و وحشت زیادی در دل دشمن انداخته بود. خبر ورود ما به خرمشهر را ستون پنجم به آنها گفته بود. به همین خاطر بود که دو لشکر عراقیِ تا دندان مسلح به مدت 34 روز پشت دروازههای شهر مستأصل مانده و مدافعان اندک خرمشهر آنها را زمینگیر کرده بودند. روزهای ابتدایی جنگ، دشمن در پل نو و سیلبند شمال خرمشهر زمینگیر بود و جرئت اینکه با قدرت به جلو بیاید را نداشت. البته، علاوه بر دانشجویان دانشکده افسری، تکاوران دریایی، سربازان گردان دژ و همچنین نیروهای مردمی به فرماندهی برادر پاسدار جهانآرا مدافعانی بودند که قدم به قدم با دشمن میجنگیدند و خون پاکشان سنگفرش خیابانها و کوچههای این شهر مظلوم شده بود. ایثارگریها و ازخودگذشتگیهای مدافعان گمنام خرمشهر را هرگز نمیتوان به دست فراموشی سپرد و شاید بتوان صدها کتاب در رابطه با دلاوران و رزمندگان این شهر قلم زد. اکنون بیش از 30 سال از آن ایام تلخ میگذرد، اما هنوز هم لحظه لحظههای آن دوران فراموشنشدنی، شبها و روزهای مقاومت و ایثار آن همانند فیلم از مقابل دیدهگانم میگذرد و همچنان روزهای اول جنگ برایم تداعی میشود.
تا زمانی که دشمن به شهر وارد نشده بود، به ما دستور داده بودند که از تأسیسات و اماکن حساسی مانند گمرک و کشتارگاه و کشتیرانی و ساختمانهای 100دستگاه حراست و نگهبانی کنیم، تا علاوه بر اینکه عراقیها نتوانند به آنجا نزدیک شوند، ستون پنجم دشمن و عناصر مخرب هم قادر نباشند از منطقه مسئولیت ما وسیلهای بردارند و یا ضایعهای وارد کنند. ما فرماندهان گروه سربازان را به طور 24 ساعته بالای ساختمانهای بلند و خالی از سکنه میفرستادیم تا از محل محافظت نمایند و نزدیک شدن دشمن را در اسرع وقت اطلاع دهند. همان روزهای ابتدایی جنگ، تعدادی از پرسنل لشکر92 زرهی اهواز به یگان ما مراجعه کرده و رسیدن نیروهای عراقی به جاده آسفالته اهواز ـ خرمشهر را اطلاع دادند. آنها میگفتند که ما نیرو و تجهیزات کافی نداریم که با دشمن مقابله کنیم. این خبر در روحیه دانشجویان جوان تأثیر بسیار بدی داشت. ما خیلی جوان و کمتجربه بودیم، ولی در واکنش به این خبر، حتی حاضر بودیم با همان اسلحههای انفرادی، بدون پشتیبانی آتش، به قلب دشمن حمله کنیم. ما چند روز قبل از همین جاده به خرمشهر وارد شده بودیم، ولی از آن روز به بعد که جاده به دست دشمن افتاد، در حقیقت ارتباط ما با مرکز استان، یعنی اهواز، قطع شد و تنها راه تدارکاتی شهر محاصرهشده خرمشهر فقط پل روی رودخانه کارون بود که به جزیره آبادان متصل میگردید.
روز نهم مهرماه بود که نیروهای دشمن از سمت پل نو[1] عملیات جدیدی را آغاز کردند و قصد داشتند از نهر عرایض بگذرند و وارد شهر شوند. منطقه مسئولیت ما دانشجویان هم همان طرف بود. فرماندهان ما از نقاط دیگر شهر دانشجویان را جمع کردند و به طرف پل نو حرکت کردیم.
نیروهای برادر جهانآرا هم در آنجا حضور داشتند. میان آنها از بچه 13-12 ساله تا پیرمرد 70 ساله دیده میشد. اکثرشان بومی و از بچههای خرمشهر بودند. میان بچههای رزمنده یک روحانی حضور داشت که بعدها فهمیدم حاجآقا قنوتی هستند. همراه با تعدادی داوطلب جوان و از اقوام غیور لُر بودند که از بروجرد به آنجا آمده بودند. ایشان بسیار فعال و پرکار بود و به همه مدافعان خرمشهر روحیه میدادند. آن روز جنگ سخی درگرفت. عراقیها با تمام قوا حمله کرده بودند و با سلاحهای خود آتش شدیدی روی ما میریختند. اما ما سلاح سنگین نداشتیم، فقط دو دستگاه تانک ارتش وجود داشت که حاجآقا قنوتی سوار یکی از آنها بود و به سمت پل نو حرکت میکردند. قبل از شروع حمله، حاجآقا قنوتی به همه مدافعان سفارش کرد و گفت «بچهها! رمز پیروزی شما اللهاکبر است. ما با صدای اللهاکبر شروع میکنیم و لحظهای هم آن را قطع نمیکنیم.» حدود ساعت 12 ظهر روز نهم بود، ابتدا تانکهای ما شلیک را شروع کردند و بعد همه بچهها، اعم از دانشجو و بسیجی و سربازان و تکاوران با تفنگ و بی تفنگ و با صدای اللهاکبر حمله به دشمن را آغاز کردیم. کسانی که اسلحه نداشتند با کوکتِل مولوتُف[2] به جان تانکهای عراقی افتادند. کشت و کشتاری وصفنشدنی راه انداخته بودیم. آن روز چنان ضربهای به عراقیها وارد شد که از یک عملیات طراحیشده هم نتیجه بهتری داد. آن روز ما فهمیدیم که قدرت اللهاکبر دشمن را از پل نو فراری داد و مسبب آن هم حاجآقا قنوتی بود. این روحانی بزرگوار چند روز بعد در همان خرمشهر به شهادت رسید. من بعدها شنیدم که ایشان ابتدا از ناحیه پا مجروح شد، عراقیها بالای سرش رسیدند، در حالی که ایشان شهادتین را میگفت، مرگ بر صدام را هم بر زبان میآورد. همان موقع صدامیان تیر خلاص را بر سر او زدند و او را به شهادت رساندند.
منبع: دفـاع از خـرمشـهر ، کریمی، قاسم ، 1395، ایران سبز، تهران.
انتهای مطلب