این روند ادامه داشت و هر روز با علاقمندی و هیجان بیشتر به آن پرداختم و از اشتیاقم در نوشتن هیچ کم نشد. هرگز فکر نمیکردم این شروع ساده و معمولی روزانه از انقلاب به منطقه عملیاتی و جنگ تحمیلی کشانده شود، که خود نیز در آن نقش داشته باشم و روزی با انتخاب فصلی از این دست نوشتهها مهمترین واقعه معاصر را در قالب خاطرات جنگ به مردم ارزشمند وطنم تقدیم دارم. شاید تقدیر این بود که با تماسی تلفنی هر چند اتّفاقی با یکی از فاتحان جنگ خرّمشهر به آنچه سالها آرزو داشتم جامه عمل بپوشانم.
آنهایی که در خرّمشهر بودهاند شک نیست که امیر سرتیپ2 بختیاری، از رزمندگان نامدار جنگ را میشناسند و میزان علاقمندی و توان کاری او را در موضوعات مختلف جنگ به یاد دارند و هم او بود که مرا تشویق و ترغیـب نمود که آنچه اندوخته قلب و جانم است در قالبی موزون جمعآوری و تقدیم دارم. امیر بختیاری خود از اعضای هیئـت معارف جنگ است و با ایثار و تلاش در حال احیای خاطرات رزمندگان در جبههها هستند و با ارائه رهنمودهای لازم نقش مهمّی در نگارش این نوشتهها دارند و از این بابت سپاسگزارم.
قطعاً نسل جنگ و نسل حاضر خود کمابیش با جنگ و آنچه آن را به نهایت میرساند، آشنایی دارند و آنچه دغدغه من و همه دلواپسان انقلاب و دفاع مقدس است، انتقال و آشنایی آن به نسل آینده جامعه و جوانان و نوجوانان کشور است تا آنگونه که شـایسته جنگ و رزمندگان و پاسداری از خون شهداست از آن آگاه شوند، منصفانه نقد و بررسی نمایند و عادلانه به قضاوت بنشینند و بدانند این پیروزی حاصل ایثار و گذشت رزمندگانی است که در فهم نمیگنجد و شایسته قدردانی است و زیارت تربت پاکشان واجب؛ و یادشان باشد هرگز بیوضو به مناطق عملیاتی گام برندارند.
پاینده ایران
زندگینامه
من جعفر ایازی هستم. در خرداد ماه 1327 در شهرستان مهاباد و خانوادهای متوسّط و از دامن پدر و مادری مؤمن، ساده و زحمتکش به دنیا آمدم، همراه با سه برادرم عبدالقادر، محمّدامین و احمد و یک خواهر. به روال همه آحاد جامعه، دوران ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهم به تحصیل مشغول شدم. پدرم با صدای طنین قرآن که آموزه بیشتر مردمان آن زمان بود، ما را نیز تشویق به وجد و توجّه و توسّل به قرآن نمود.
پدرم کارمند اداره پست و تنها پیامرسان چشمان منتظر همشهریانم به امید وصول نامه عزیزانشان بود و همین اشتغال وی موجب توجّه و علاقه مردم شهر به او گردید و همه ما را میشناختند. در کوران زندگی برادرم عبدالقادر که از میزان هوش بالایی برخورد بود، در دانشگاه تهران و رشته علوم آزمایشگاهی دو سال به ادامه تحصیل مشغول شد؛ لیکن به دلیل بیعلاقگی به این رشته منصرف و از طریق کنکور سراسری در دانشگاه تهران و رشته حقوق قضایی که مورد علاقهاش بود، وارد دانشگاه شد و به تهران عزیمت نمود.
من وارد دوران جوانی میشدم؛ با دیدن افراد نظامی و انتظامی و مرتّب و منظّم بودن آنها جرقّه علاقمندی به کسوت نظامیگری در من زده شد و همین علاقمندی مزید بر ایجاد رابطه با یکی از درجهداران مستأجرمان گردید، که فردی تنومند و ورزشکار و ورزیده با عضلاتی پولادین بود. یادآوری خاطرات و عکسهای یادگاری او موجب تشدید شوق و شور بیشتر به ورود به ارتش در من گردید.
سیمای نوجوانی
رژه نیروهای مسلّح و مشاهده تسلیحات نظامی علاوه بر شوق من موجب کنجکاوی در شناخت تجهیزات نظامی و خصوصاً ماجراجویی و ابهت حرکات آنان، بیشتر باعث تحریک شوق ورود به نظامیگری در من شد و میل به افتخار پوشیدن لباس نظامی اوج گرفت. به همین منظور، برای ادامه تحصیل و رهنمودهای خانوادگی و مشاوره با برادرم که در تهران مستقر بود، عازم تهران شدم.
تقدیر بر این بود که در تهران و در خیابان سینا دو برادر شهرستانی مستأجر در تهران، یکی دنبال رشته حقوق بوده و من نیز به دنبال تحصیل وارد دبیرستان دکتر خانعلی و سپس دبیرستان نصیری در رشته ریاضی شدم. در سال 1350 موفق به اخذ دیپلم گردیدم.
پس از اخذ مدرک دیپلم ریاضی، در کنکور دانشکده افسری در تابستان سال 1350 برای رسیدن به آرزوی خود که ورود به ارتش بود گام اوّل را برداشتم و قبول شدم و برای باز شدن درب دانشگاه و ورود به آن روزشماری میکردم و با تمام علاقمندی و شور و شوق این موفقیّت را به خانوادهام ابلاغ کردم و با تشویق و ترغیب زیاد آنان مواجه و وارد دانشگاه شدم.
سه سال دوران دانشکده افسری صرف نظر از آشنایی با دوستان بسیار خوب و به نوعی آشنایی با ویژگیهای اکثریّت شهرستانهای ایران توفیق آموزش از اساتید مجرّبی یافتم که اکنون نیز آویزه گوش و کنجنشین قلبم است.
دوره دانشکده افسری
منبع: از نوهد تا خرمشهر، جعفر ایازی، 1396، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب