نیروزفر پیش من آمد، ماشین هم آماده بردن ایشان بود، از من پرسیدند شما کاری، چیزی لازم ندارید؟ من هم گفتم کاری ندارم، فقط سلام من را به امام رضا (ع) برسان و بگو یا امام رضا چرا مدتی است من را نمیطلبی گفتند چشم و رفتند. ساعت 3 یا 4 صبح بود که تلفن زنگ زد برداشتم معاون لشکر سرهنگ (…) بود و گفتند فرماندهی لشکر شما را انتخاب کرده که به سرپرستی اکیپ اعزامی به مشهد بروی، طوری حرکت کنید که به اتفاق آنها از آبادان با اتوبوسها به اهواز بروی، و کنترل کنید، با خودم گفتم «اللهم صل علی محمد و آل محمد» و حقیقتاً در پوست خود نمیگنجیدم و کلاً دستپاچه شدم و نمیدانستم چکار باید بکنم، همان لحظه با شوق و ذوق وافری که در جسم و روح خود نمیگنجیدم و قابل تصور هم نبود، سر از پا نمیشناختم، سریعاً پیش معاون گردان به سنگرش رفتم و موضوع را به ایشان گفتم و خیلی تبریک و تهنیت گفتند، من هم سفارشات لازم را به ایشان کردم و به سمت آبادان حرکت نمودم، اما آن قدر سر از پا نمیشناختم فراموش کردم سرباز دادستان که راننده من و اهل مشهد بود با اخذ مرخصی به مشهد ببرم و از او احساس شرمندگی میکنم، به سمت آبادان رفتم سایر مسئولین آموزشگاه گروهبانی هم در جریان قرار گرفته بودند به استقبالم آمدند و آنها هم تبریک گفتند، سپس سوار اتوبوسها شدیم و به سمت اهواز حرکت کردیم، در شهر اهواز به راهآهن رفته و سوار قطار شدیم، کلیه پرسنل در کوپههای مربوطه قرار گرفتند و به امید خداوند حرکت نمودیم.
سرگرد زارع همراه گروهی از پرسنل در سفر مشهد مقدس
شب به تهران رسیدیم پرسنل را با اتوبوسهایی که قبلاً برای جابجایی دانشآموزان فرستاده بودند آنها را به پادگان بردند و ما هم به منزل رفتیم و صبح زود قبل از رسیدن اتوبوسها به قطار تهران مشهد در انتظار پرسنل بودیم تا رسیدند و سوار شدند و قطار به سمت مشهد مقدس راه افتاد و به زیارت حضرت امام رضا (ثامن الحج علیه السلام) رفتیم به مشهد رسیدیم از قطار پیاده شده و با اتوبوسهایی که به وسیله لشکر مشهد آماده بود سوار شدیم و جهت زیارت عازم بارگاه مقدس آن امام همام رفتیم، نکته دیگری که از کرامات آن حضرت را باید بگویم اینکه به محض دیدن و وارد شدن به صحن مقدس، جمعیت خیلی زیادی حضور داشتند من توی قلبم ماشاا… گفتم و این جمله را در مغز میپروراندم که با این جمعیت زیارت مشکل است اما جمعیت به سوی ما آمدند و من را روی دست گرفته تا پای ضریح مطهر که کاملاً خلوت شده بود بردند و راه را برای عبور پرسنل باز کردند و کنار کشیدند تا زیارت ما بحول و قوه الهی به خوبی انجام شود. خوشبختانه به زیارتی نائل گردیدم که تا آن زمان برایم میسر نشده بود، لذا در مقابل این همه عنایت امام رضا (ع) فقط «سلام و صلواة بر محمد و آل محمد» میفرستادیم و سپاس و ستایش خداوند کریم و رحیم را بر زبان و دل جاری میساختم، «الحمدلله رب العالمین» جای همه رزمندگان و ملت عزیز ایران را خالی کردیم و دعا و ثنا گفتیم در این زیارت جای همه خالی بود ناهار هم مهمان سفره پر خیر و برکت حضرت امام رضا (ع) بودیم و ثناها گفتیم، البته به زبان آوردن این کلمات خیلی ساده است، اما عمق و طلبیدن آن حضرت بسیار بالا و مقامی شامخ است که به تحریر نمیگنجد. و باید بگویم این کرامات، در زندگیام جزء باقیات و صالحات خواهد بود لذا پس یک هفته زیارت و دیدار مناطق زیارتی و سیاحتی با عرض اجازه از امام مقدس با اتوبوسها به راهآهن رفتیم، سوار قطار مشهد- تهران و اهواز شدیم و به منطقه برگشتیم «جای همه خالی بود».
پس از معرفی و حضور در منطقه دوباره به منطقه دزفول برگشتیم، لذا این سری در منطقه عینخوش، رفته و استقرار پیدا کردیم و چون در زمان انجام عملیات غرور آفرین فتحالمبین آنجا را میشناختیم، نیازی به شناسایی نبود و در روز معیین تمام تأسیسات را جمع آوری و به عینخوش رفتیم، استقرار پیدا کردیم، ارتباطات بر اثر تلاش پرسنل مخابراتی سریع انجام گرفت و پس از برقراری ارتباطات مورد نیاز من برابر نوبت به مرخصی اعزام شدم و معاون گردان مسئولیت ادامه برقراری و انجام موارد را به عهده گرفت، ضمناً از مسئولین تعمیراتی گردان، صورت قطعات مورد نیاز را گرفتم و همراه بردم تا در زمان مرخصی هم سری به تدارکات و آمادهگاه مخابرات تهران مستقر در پادگان جی بزنم و کمبودها و نواقص را برطرف کنم قطعات در صورت موجودی دریافت میشد. چونکه پرسنل آنجا من را میشناختند وسایل تعمیری را هم میگرفتم میبردم منطقه، اما اقلام تعمیراتی چون حساب و کتاب داشت با دادن رسید با خودم به منطقه میبردم و پرسنل مرکز تعمیراتی هر گونه همراهی را انجام میدادند. پس از خاتمه مرخصی به منطقه رفتم و بنا به دستور فرماندهی لشکر برای برسی عملیات آینده، و چگونگی اجرای آن به شهرهای (مهران، دهلران و ایلام). رفته شناسایی انجام و پیشبینیهای لازم را با توجه به وضعیت مناطق اعلام شده به انجام رساندم. دو خط اف- ایکس، برای ارتباطات لشکر و همچنین پرسنل در منطقه اخذ کردیم و برنامهای هم برای هر یگان تنظیم شد که برابر آن پرسنل کادر و وظیفه با خانواده خود در تماس باشند، در اواخر سال 1361 به درجه سرهنگی نائل و در اجرای نقل و انتقالات ارتش به وزارت دفاع جمهوری اسلامی ایران منتقل گردیدم. لذا پس از تسویه حساب و خداحافظی در جمع پرسنل گردان و با حضور معاونت محترم لشکر (سرتیپ …) خداحافظی کردم (ضمناً به پاس خدمات تقدیرات شایسته هم در جمع اجرا گردید).
منبع: افسر مخابرات( خاطرات سرهنگ مخابرات امیر قلی زارع)،1394، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب