بله، يك شب با خانمش آمد از توي تلويزيون يك برنامه گذاشته بودند به عنوان بخش فارسي كه ايشان هم مي آمد ، نصيحت مي كرد و يك سري درس ها كه به قول خودشان عرفاني بود مي داد و از ايران انتقاد مي كرد. آروم آروم آمد و خلاصه يك شب هم خانمش را آوردند، با پسرش،يك پسرش سرباز فراري بود، خانمش اصلاً حرف بدي نزد. خودش هم حرف بدي نزد. خانمش گفت: من اصلاً كاره اي نيستم و به خاطر شوهرم از راه پاكستان آمدم و…. ما اين مشكلات را داشتيم. خلاصه گذشت و هفته بعد كه شيخ علي آمد ما تا اينجا شنيديم كه گفت: حالا بر فرض از آن لوله ها آمدي اين ور، حالا چه كار مي خواهي بكني. كه نگهبان ها آمدند و فوري تلويزيون را خاموش كردند و ما فهميديم مثل اينكه ايران فاو را فتح كرده است. از آن به بعد شيخ علي را بردند زندان به خاطر همين صحبتي كه اين جا كرد. ديگر شيخ علي دكانش تخته شد و ما نديديمش، پرسيدم آقا چرا ديگر اين آقا نمي آيد، گفتند بابا اين فلان شده تمام اخبار جبهه را مي گفت كه……..
بي بي سي هم تأئيد كرد. ولي افراد ديگري هم از ايران مي آمدند، از اين واخوردهها، جالب است كه يكي ازاين واخورده ها آمد و گفت: من استاندار اهوازم، يك پايش مي لنگيد، اسمش را نمي دانم چه بود، صحبت كرد. يك كسي داشتيم كه همش فحش مي داد. مثلاً اگر زمين مي خورد، به زمين و زمان فحش مي داد. اصلاً مرامش اين بود، خيلي هم بد اخلاق بود. اين آقاي استاندار وقتي آمد صحبت كرد آن كس گفت: تو خودت هم مثل آنها هستي حالا آنجا ندادند بخوري آمدي اينجا، يارو ديگر نتوانست حرفي بزند، راهش را كشيد و رفت. نگهبانان هم آمدند آن شخص را گرفتند، بردند و حسابي كتك زدند.
رفتار نگهبانان
سئوال: رفتار نگهبان ها در اردوگاه الرشيد و ابو غريب با زندانيان چطور بود؟
آنها خودشان اصلاً حرفه اي هستند. مثلاً يك سرگردي بود به نام داود كه دائم الخمر بود. به زندان كه مي آمد با حالت مست مي آمد. ماه رمضان بود و ما روزه مي گرفتيم. موقع سحر يك كيسه زباله را با آب محدود آنجا كه آب گرم بود پر كرده بوديم و گذاشته بوديم تا خنك شود و موقع سحر باناني كه صبح و شب مي دادند بخوريم. 9 نفر بوديم در يك مكان2-3 متري و با هم زندگي مي كرديم. حدود ساعت يك شب بود مثل اينكه ايران حمله كرده بود براي خرمشهر، سال1361 یا1362 بود، آمدند ما را با لگد از محلمان بيرون كردند و پشت يك ديوار نگه داشتند. تعداد زيادي اسير ايرانيگرفته بودند و تعدادي هم سرباز عراقي فرار كرده بودند . اينها را هم آورده بودند و ما را كه حالا حدود24 نفر بوديم، در يك اتاق شش متري انداختند. يادمان رفت كه آن كيسه آب را هم برداريم. همه روي پاي هم نشسته بوديم. اتاق كه پنجره نداشت، اكسيژن هم كم بود، داشتيم خفه ميشديم. 48ساعت آن 6-7 عراقي و ما را در آن اتاق شش متري نگه داشتند و بعد از 48 ساعت آمدند و تعدادي را بردند و كمي جايمان باز شد.
منبع: خرمشهر تا ابوغریب (خاطرات دريادار2 دكتر هادي عظيمي راد)، عظیمی راد، هادی،1389، انتشارات ایران سبز، تهران
انتهای مطلب