غروب21 بهمن از طرف سرهنگ بهادري رييس ستاد لشگر92 يك مأموريت سري به من ابلاغ كردند. ساعت0600 صبح روز22 بهمن ما پاي بالگرد بوديم كه سپهبد بقراط جعفريان استاندار و سرلشگر شمس تبريزي و چند نفر از محافظان آنها به پاي بالگرد آمدند. جعفريان به شمس تبريزي گفت:
به خانمم بگو دارم ميروم و فعلاً مرا حلال كن.
دقايقي بعد بالگرد آماده پرواز شد و چون قبل از ساعت0700 بود برج اهواز جوابي به ما نداد. ما بلند شديم. حدود چهل مايل از اهواز به طرف هفت تپه طي مسير كرده بوديم كه ناگهان متوجه شدم به جاي همافر حاج حسني بازرس فني بالگرد، صداي كس ديگري در هدست پيچيد.متوجه شدم سپهبد جعفريان است .
او با ما سلام و عليكي كرد و پرسيد:
كجا ميرويد.
گفتم: دزفول
گفت: چرا؟
گفتم: به خاطر آن كه امريه ماموريت ما به دزفول و مناطق سيل زده است.
گفت: شما 30 درجه سمت چپ را بگيريد وبه طرف مهران يا دهلران برويد.
گفتم: كجا؟
گفت: فرقي ندارد، مهران يا دهلران
گفتم: امريه ما براي دزفول است.
گفت: شما ميدانيد يك عده از خدا بي خبر و خائن شلوغ كردهاند و مملكت ناآرام است.
گفتم: ما فقط مأموريت انجام مي دهيم و مقصد ما دزفول است.
گفت: بده امريه را عوض كنم .
گفتم: طبق مقررات پروازي، تغيير امريه در آسمان غير مجاز است. بر ميگرديم اهواز شما امريه را عوض كنيد، بعد هر كجا خواستيد ميرويم.
گفت: -اين بار به نرمي- من ميخواهم از طريق دهلران يا مهران به عراق بروم. شما هم اگر ميخواهيد با من بياييد. در اين حال نورين در بي سيم آمد و گفت: ما از سانفرانسيسكو كمتر نميرويم. جعفريان در جوابش گفت:
شما را ميفرستيم سانفرانسيسكو و ميگم زن و بچه ات را هم بياورند.
جعفريان لحنش را عوض كرد و شروع به تهديد كرد. من به نورين گفتم دور بزن و او در آسمان هفت تپه شروع به دور زدن كرد. جعفريان همان لحن تهديد آميز خود را داشت و در ادامه گفت:
به خسرو داد ميگم شما را اعدام كند.
گفتم:ما طبق مقررات پروازي عمل ميكنيم.
در يك لحظه مسافران داخل بالگرد به هم ريخته و جعفريان گلولهاي به مغز ستوانيار خلبان سيد محمد نورين -كمك خلبان- زد و نورين درجا شهيد شد و قسمتي از بدنش روي فرامين افتاد.
لحظه اي بعد صداي برخورد بالگرد به زمين و آتش گرفتن آن را ديدم.
پدرم تازه فوت شده بود و هنوز پيراهن مشكي -در لباس غير نظامي -به تن داشتم. پدرم را ديدم كه با كاميون به دنبال من آمد و مرا كه داخل آتش بودم، صدا كرد و گفت:
بلند شو، سوار كاميون شو برويم.
من بلند شدم، به طرف او بروم؛ دوتا شدم؛ يكي جسمم بود و ديگري روحم.
به طرف پدرم رفتم ، و پدرم منتظر ايستاده بود. احساس كردم روحم، با نخهاي نامرئي به جسم پيوسته وروحم كه تا نزديكي كاميون رفته بود متوقف شد.
يك لحظه سوزش سختي درپايم احساس كردم و به طور ناگهاني احساس كردم كه روحم به جسمم برگشت . پايم در آتش مي سوخت . به سختي آن را از آتش كنار كشيدم . دل و روده ام بيرون ريخته بود و ميكروفون هدست به چشمم رفته بود. آتش دوباره به پايم نزديك شد، در حالي كه به سختي پايم را از آتش دور ميكردم، همافر حاج حسني را ديدم كه در كناري افتاده . احساس كردم كه بيهوش است. صدايش كردم حاجي،حاجي و حاجي لحظهاي چشمانش را باز كرد ودوباره بست . مطمئن شدم كه او ضربه مغزي شده است، به همين خاطر با توجه به اين كه حال حرف زدن نداشتم، مرتب او را صدا كردم كه بيدار بماند، ولي حاجي مرتب بيدار ميشد و دوباره ميخوابيد.
ناگهان در مقابل خود تعدادي كشاورز عرب زبان را ديدم. نگاهي به محل ايستادن پدرم كردم. نه كاميون آنجا بود و نه پدرم. يكي از كارگران مرتب به سرش ميزد و فرياد ميزد واويلا…
دقايقي بعد ما را سوار كاميون كردند و من از نوشتههاي در و ديوار فهميدم كه در كميته هفت تپه هستم.ابتدا آيت ا… قاضي طباطبائي به ملاقات ما آمد و بعد با احترام به بيمارستان افشار دزفول منتقل كردند .
من لحظه به لحظه حالم خرابتر مي شد. ولي بعضي وقتها صداهايي را ميشنيدم. در بين صحبتها ، متوجه شدم كه چند نفر انگليسي صحبت ميكنند و متن صحبتهاي آنها بيانگر دكتر بودن آنها بود. آنها ميگفتند، كارش تمام است . با اين حال مرا به اتاق عمل بردند و از خون پرسنل بيمارستان به من تزريق كردند. آنها چشم مرا كه از كاسه بيرون زده بود به جاي خود برگرداندند و چند بخيه زدند.
پس از مداواي اوليه مرا به بيمارستان پايگاه هوايي دزفول بردند . پزشكان و كادر پزشكي زحمت زيادي براي من وحاجي حسني كشيدند و سرهنگ دكتر زماني رييس بيمارستان با مقامات مسئول تماس گرفت و قرار شد يك فروند هواپيما مرا به اسرائيل ببرد.
حدود يك هفته به همين منوال گذشت ولي مداواي پزشكان و لطف خدا شامل حال من شد وكمي بهتر شدم . فهميدم كه نورين قطعا ًشهيد شده و سهرابي هم در همان درگيري به شهادت رسيده است . ولي حال حاج حسني نسبتاًرو به بهبود است.
روزسيزدهم بستري شدن ما بود كه عدهاي از مقامات با تعدادي افراد مسلح و عدهاي با لباس پرواز به ملاقات من آمدند. آقاي قاضي و فرمانده پايگاه وحدتي و چند نفر روحاني نيز همراه آنان بودند. اكثر آن حضرات از تهران آمده بودند. آنان صورت ما را بوسيدند و به ما گل دادند و برخورد خيلي محترمانه و ارزشمندي داشتند. من در آن لحظه ، انقلاب و زيباييهايش را لمس كردم.
آيت ا.. قاضي پس از احوال پرسي فرمود:
شما مي دانيد چه خدمت بزرگي به ايران كرديد؟
گفتم : نه
فرمود آنان قصد فرار داشتند. اسناد و مدارك زيادي همراهشان بود. مبالغ هنگفتي پول و ارز همراهشان بود. آنان مدرك سهام خودشان را نيز ، همراه داشتند. با آن اسناد و مدارك مي خواستند با رفتن به عراق، خوزستان را به آشوب بكشانند . شما خدمت بزرگي به انقلاب كرديد و با اين حركت ، شما توطئه را خنثي كرديد.
چند روز بعد تيمسار فلاحي از ما قدرداني كرد ومن براي مداوا به انگلستان اعزام شدم.
پس از مراجعت از انگلستان بارها به تهران احضار شدم و نحوه درگيري و وسايل داخل بالگرد را گزارش دادم . يك بار هم از طرف رييس جمهوري وقت – بني صدر- با من مصاحبه نمودند و از اين حركت من تقدير كردند.
مسلماً اگر انقلاب پيروز نميشد، من وحاجي حسني، اعدام ميشديم. اين حركت انقلابي ما باعث شد كه از طرف مسئولان براي ما تقاضاي تشويقي شود.
در هر صورت در مورد تشويق ما اقدامي نشد و من با آنكه 35% از چشم و 60% از شكم آسيب ديده بودم ، به يگان پروازي برگشتم و نه تنها بيش از 1200ساعت پرواز عملياتي دارم بلكه به عنوان استاد خلبان، اكثرخلبانان214 مسجد سليمان را آموزش دادم و بارها پرواز very-important – personnel با مقامات مسئول داشتم .
در اين مدت از طرف مقام معظم رهبري، حضرت آيت الله خامنهاي كه آن روزها رييس جمهور بودند، مورد تشويق قرار گرفتم. پس از آن مجدداً ًدر مورد درجه تشويقي اقدام كردند واين بار نيز فرمانده نيرو گفته بود كه در نامه تشويقي اسم سپهبد جعفريان آورده نشود و نامه را عودت دادند و باز هم اقدامي نشد.
من نياز مالي ندارم ، همسرم نيز پزشك است -همان دكتري كه مرا مداوا ميكرد بعدها همسرم شد – و چون براي كشورم كار كردم ، هر چند وظيفه ام را انجام دادم، انتظار دارم مورد تقدير قرار بگيرم.
در حلبچه چهار بار شيميايي شدم و در همان جا بود كه غذاي خود را به كودك شيميايي دادم و آن روزها در رسانهها منعكس شد.
امروز پس از گذشت سالها هنوز وضعيت شهادت ستوانيار خلبان سيد محمد نورين و گروهبان سعيد سهرابي سده كه در آن سانحه به شهادت رسيدند مشخص نشده است. اميد دارم هر چه زودتر در اين مورد اقدام شود. مسلماً با انجام اين عمل دل ما بيشتر از تشويق خودم و حاجي حسني شاد خواهد شد.
پانوشته:
1- خلبان ارزشمند هلیکوپتر 214 و فردی که در عملیات والفجر 8 هلیکوپترش مورد هدف قرار گرفت ولی او توانست هلیکوپتر را به زمین بنشاند.
منبع:تیر خلاص، علیرضا، پوربزرگ وافی،1387، انتشارات ایران سبز، تهران
انتهای مطلب