طبق برنامه زمان بندي شده بايد پس از سي دقيقه پروازي به موسيان ميرسيديم و ما كه سي دقيقه پروازكرده بوديم شهري درآن حوالي نديديم. با ستوان فرهادي كه كمك من در اين پرواز بود، صحبت كردم و چون احساس خطري مي كرديم كه به طرف عراق يا حتي نيروهاي عراقي پرواز كنيم، تصميم گرفتيم برگشته و با يك (heek point) جديد به موسيان برگرديم.
بلافاصله بايك چرخش180 درجهاي به طرف رودخانه كرخه آمديم و با علائم جديد زميني كه بايد با پانزده دقيقه پرواز به موسيان ميرسيديم به پرواز در آمديم. باز به همان نقطه آمديم، ولي شهري را در مقابل خود نديديم.
با توجه به اينكه ارتفاع پرواز پاييني داشتيم و فقط در پنجاه پايي پرواز ميكرديم، همة مسائل را در روي زمين زير نظرداشتيم. ناگهان دركنارجاده اي تعدادي وسائل منزل مثل يخچال، اجاق گاز، موكت و… ديديم كه دركنارآن چند سرباز ايراني (لباسها مشخص بود) ايستاده اند. به فاصله كمي از آنها توقف كرديم و كروچيف بالگرد آقاي احمد شمايلي به طرف سربازان رفت تا اطلاعاتي بگيرد.
لحظهاي بعد كروچيف برگشت وگفت: موسيان همينجاست. و آن سرباز كه در پرواز قبلي ما را ديده بود به كروچيف گفته بود: چرا بار اول دور زديد و برگشتيد؟ مجروحان منتظر شما هستند. بلافاصله با راهنمايي ايشان بالگرد را به محل بيمارستان صحرايي برده و مشغول سواركردن مجروحين شديم. براي من خيلي عجيب بـود كـه چـرا در آن شهـرحتي يكي ديـوار ايستـاده نبـود و چـرا عـراقيها آنقدر نامردند كه شهر موسيان را از نقشة ايران به عنوان يك شهر حتي كوچك، حذف كرده اند.
خدايا چه بلايي به سر زن و بچة اين مردم آمده است و الان دركجا زندگي ميكنند؟
در اين حال جناب شفايي كه مرا خيلي فكور و ناراحت ديد گفت: اين حقيقت دارد كه اينجا يك زمان شهري بود، ولي اكنون بياباني بيش نيست. بگو مرگ بر آمريكا.
منبع: خلبانان، پوربزرگ، علیرضا، 1385، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب