زبانی که حدیث ها بر آن جاری شده بود اینک تنها می تواند زمزمه کند، آرام و بی رمق… باید گوش به دهان او بچسبانی تا بدانی چه می گوید…
جعفر با چشمان بسته، زندگی کوتاه و پر ماجرایش را مرور می کند… پرده ها کنار می روند و گذشته از برابر چشمانش رژه می رود…
کودک نزار نوزدهم شهریور سی و نه… پایان بخش اضطراب خانواده دو کودک از دست داده نصر… هافبک وسط تیم جوانان پاس اصفهان… عکاس ورزیده و صیاد لحظه های ماندگار… فرمانده تصمیمات خطیر…
محمد جواد که به لب های جعفر چشم دوخته، به نظرش می رسد که او انگار دارد چیزی زیر لب زمزمه می کند…
محمد جواد سرش را جلو می برد و گوش تیز می کند.
حالا می تواند زمزمه جعفر را بشنود:
- خدایا شکرت… خدایا شکرت…
منبع : حدیث ماندگاری، زنده به عشق، جلد13، آذر آیین، قباد، 1390، انتشارات سوره سبز، تهران
انتهای مطلب