مُحَمَّدٌ رَسُولَ الله وَالَّذیِنَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم
«محمد(ص) فرستاده خداست و کسانی که با او هستند با کفار سرسخت و با خود مهربانند»[1]
اگر در گذشته با شنیدن صدایش و دیدن پیکرش، آنچه که به ذهنم خطور میکرد و یا تصویری که با شنیدن نامش بر ذهن من نقش میبست، پیچ و مهره، فلز، آلیاژهای مختلف، موتور، علم، فنّ و درنهایت فناوری بود، حالا دیگر با شنیدن و دیدنش این احساس به من دست نمیداد.
وقتی برای اولین بار در گرماگرم درگیری خونین با ضدانقلاب، اولین گروه اعزامی برای کمک به ما که در محاصره بودیم، توسط آن، خود را به ما رساند و در میان ناباوری ما، در میان ما حضور یافت، یا وقتی به چشم خویش شاهد نابودی زرهپوشها و تانکهای دشمن توسط او بودم، دیگر صدا و جسمش برای من صرفاً یک ماشین پرنده با بالهای گردان و تنها یک فناوری و قدرت هوایی نبود.
حال هلیکوپتر یا بالگرد برای من و دیگران امید بود و رحمت؛ فتح بود و نصرت؛ و برای دشمنان ما عذاب بود و شدت؛ مرگ بود و هلاکت. دیگر یک شیء بیروح با موتور و سوخت نبود. صدایش، صدای عشق و ایثار بود و وجودش حکایت از حماسه و وفاداری و فداکاری. فرق هم نمیکرد که از کدام نوع است. از کدام شهر و آشیانه برخاسته است. شنوک است یا 209، 214 است یا 206، جت رنجر است و یا… حقیقت اینکه دیگر این فلز پرنده را نمیدیدم. صدای نفسهای مطهر عاشق درون آن را میشنیدم.
از آن لحظات درگیری اولیه نیروهای انقلاب و پیروان راستین امام در ارتش و سپاه و نیروهای مردمی با ضدانقلاب تا تمامی دوران جنگ تا پایان عملیات مرصاد، با دیدن بالگرد، شنیدن صدایش، شنیدن نام هوانیروز و دیدن نشان هوانیروز و یا هر هوانیروزیای، صدای طپش قلبهای عاشق اسلام، عاشق امام و انقلاب و منتظر شهادت را میشنیدم و چهرههای مصمم، فداکار و نورانی آنانی که این وسیله پرنده را حرکت میدهند، راهبری میکنند، نگهداری و تعمیر مینمایند و درنهایت به خدمت عشق و ایمان درمیآورند، میدیدم و میبینم.
در آن لحظات که از هوا و زمین آتش میبارید و یا هماکنون که ایران اسلامی در پرتو فداکاریهای ملت بزرگ و خون شهدای پاکباز و درایت، فرماندهی، شجاعت و رهبری امام عزیز و مولایمان خامنهای، در امنیت و اوج عزت و اقتدار است، در لباس هوانیروز و وسیله پرنده و در پایگاههای این غیورمردان ما صدای عشق را میشنویم که پایدار است:
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوّار بماند
دیگر صدای بالگرد برایم صدای پرنده آهنین بال نیست، که صدای پرواز شهید شیرودی در ملکوت است.
دیگر دیدن بالگرد، دیدن یک ماشین پرنده نیست، که دیدن سیمای نورانی و مصمم شهید کشوری در پهنه آسمان است.
دیگر پایگاه هوانیروز، زمینی با ساختمانها و آشیانهها نیست، بلکه مسجدی است که وطنپور، سهیلیان، آسیایی و امثالهم در آن به نماز عشق و شهادت قامت بستهاند .
بالگرد دیگر برای من جسم بیروح نیست، روح دارد، جان دارد، نفس میکشد و عشق میورزد و با دشمنان خدا شدت و قهری کوبنده دارد. آيت عشق و صاعقه عذاب و شدت است، هوانيروزيها والذين معه هستند.
او، یعنی آن هوانیروزیای که در آن است و روح و جان این وسیله است، مصداق آیه شریفهای است که در ابتدا بیان داشتم.
مُحَمَّدٌ رَسُولَ الله وَالَّذیِنَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم
دیگر این وسیله منهدم نمیشود، که شهید میشود. زمینگیر نمیشود، که همیشه در پرواز است و همواره زنده و جاوید. زیرا نام هوانیروز قهرمان و جانفشانیهای همرزمان هوانیروزیِ من بر تارک تاریخ خونبار، مقدس و افتخارآفرین مبارزه با ضدانقلاب، دفاع هشت ساله، مبارزه با اشرار و سوداگران مرگ، خدمات مردمیاری و کمکرسانی در سوانح و حوادث طبیعی، چون خورشیدی پرفروغ میدرخشد و در دلهای مردم ما محبت به هوانیروز موج میزند و در سرهایشان احترام به هوانیروز.
ارتش، نیروی زمینی قهرمان، نیروهای مسلح، مردم و رهبر فرزانه ما به چنین یگانی پرافتخار، قدرتمند، فداکار، شهادتطلب و پویا در مجموعه ارتش حزبالله و نیروی زمینی مقتدر افتخار میکنند و دعاگوی عزیزان هوانیروز هستند و من سرباز که شیرینی لحظه به لحظه همرزمی با بزرگمردان هوانیروز را داشتهام، به چنین همرزمانی مباهات نموده و سرافرازم.
منبع: این زمین در آن زمانه، نادره بهشتی، 1390، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب