اوایل سال1361 بود. شور و اشتیاق زائدالوصف رزمندگان و نیروهای مسلّح کشورمان در جبهۀ جنوب، نشان از اجرای عملیاتی بزرگ میداد که میتوانست در صورت پیروزی، سرنوشت جنگ را به نفع ما تغییر دهد. دشمنان نظام مقدّس جمهوری اسلامی ایران نیز با درک این موضوع و به قصد تضعیف جبههها و روحیۀ رزمندگان اسلام، با استفاده از ایادی وابسته و ستون پنجم خود، یعنی منافقین، با یک عملیات از پیش طرّاحی شده و با هدف ترور فرماندۀ وقت نیروی زمینی ارتش ـ سرهنگ صیّادشیرازی ـ جانشین و معاونان وی به ساختمان هیئت رئیسۀ ستاد فرماندهی نیروی زمینی واقع در منطقۀ لویزان تهران شبیخون زدند.
تیم چهارنفرۀ منافقین با نقشهای از پیش طرّاحی شده و با بهرهگیری از یکی از عوامل نفوذی خود، که به عنوان سرباز در پارک ترابری هیئت رئیسۀ نزاجا انجام وظیفه مینمود و با استفاده از یک خودرو که به دلیل دودی بودن شیشههایش، داخل آن از بیرون دیده نمیشد، با فریب دژبان درب اصلی، وارد پادگان شده و خود را به ساختمان هیئت رئیسه میرسانند و سپس با به شهادت رساندن افسر نگهبان و مسئول انتظامات ساختمان وارد محوطۀ ساختمان و دفاتر هیئت رئیسه، یعنی دفتر سرهنگ صیّادشیرازی فرمانده نیرو، سرهنگ جمالی جانشین و سرهنگ خرسندی معاون هماهنگکننده میشوند. به خواست خداوند متعال، سرهنگ صیّادشیرازی و جانشین وی در دفاتر خود نبودند. عدم حضور آنها در دفتر هم به این علّت بود که شب قبل از آن در یک تصمیم ناگهانی و به منظور رسیدگی به موضوعی، در یکی از جبهههای جنوبی با هواپیما عازم اهواز شده بودند. هدف اصلی منافقین از حملۀ ناجوانمردانه به ستاد نزاجا، ترور شخص صیّادشیرازی بود. به همین دلیل، وقتی پس از یورش به ساختمان با دفتر خالی ایشان مواجه شدند، خشمگین و عصبانی به سمت کارمندان مهماندار و تلفنچی تیراندازی کرده و چند نفر از آنان را مظلومانه به شهادت میرسانند.
نکتۀ جالبتوجّه در عملیات منافقین در این روز و در حمله به ساختمان هیئت رئیسه، این بود که سرهنگ خرسندی معاون هماهنگکنندۀ نزاجا به رغم اینکه چهار تیر به بدن وی اصابت نمود و سپس تیر خلاص نیز به وی زده شد، به خواست خداوند منان از این سوءقصد جان سالم به در بُرد. پس از مجروح شدن معاون هماهنگکننده، شهید صیّاد جهت عیادت و به تناوب به دیدن ایشان میرفت. مطلبی را که در اینجا بیان میکنم نقل قول نیست، بلکه چندی بعد در یکی از این ملاقاتها که به همراه شهید صیّاد به عیادت سرهنگ خرسندی رفته بودم، خود جناب خرسندی ماجرا را برای یکی از همراهان شهید صیّاد تعریف میکردند و من شخصاً این ماجرا را از زبان خودِ وی شنیدم.
سرهنگ خرسندی تعریف میکردند که در روز حادثه، پشت میز کارم نشسته بودم و مشغول دیدن نامهها بودم، که با صدای شلیک گلوله و انفجار نارنجک به خود آمدم. با عجله از پشت میز کارم بلند شدم تا بروم بیرون و ببینم چه اتّفاقی افتاده است. در همین لحظه، درب اتاق باز شد و یکی از منافقین با فریاد و ناسزاگویی وارد دفترم شد. تا خواستم عکسالعملی نشان دهم، با سلاح خود به سمت من شلیک کرد. چند گلوله به بدنم اصابت کرد و کنار میزم نقش بر زمین شدم. روی زمین افتاده و غرق در خون بودم. با خود گفتم کارم تمام است. در حال گفتن شهادتین بودم که دیدم مزدور منافق بالای سرم آمد و تفنگش را روی شقیقهام گذاشت و میخواست برای اطمینان از کشته شدنم تیر خلاص به سرم بزند. در آن لحظه که سلاح ایشان روی شقیقهام بود، یک لحظه سرم را مقداری چرخاندم تا قیافۀ این منافق مزدور را ببینم. همان لحظه هم او شلیک کرد و دیگر چیزی متوجّه نشدم. بعداً از پزشکان شنیدم که میگفتند زمانی که فرد منافق گلوله را به سر شما شلیک کرده، خارج شدن گلوله از سلاح او دقیقاً همزمان شده با لحظهای که شما سر خود را حرکت داده و قصد دیدن قیافۀ منافق را داشتید؛ لذا گلوله به جای اینکه از شقیقه وارد مغز شود با انحراف ایجاد شده وارد چشم راست شده و از همانجا خارج شده است.
جناب سرهنگ خرسندی با ارادۀ خداوند، علیرغم اصابت چهار تیر به بدن و یک تیر خلاص به شقیقه زنده ماند، امّا چشم راست خود را از دست داد و به افتخار جانبازی نائل آمد.
پس از مدّتی و با توجّه به وضعیت بهوجود آمده و انجام سوءقصد نافرجام به جان سرهنگ صیّادشیرازی و همچنین تهدیدات پیش رو، مسئولین مربوطه تصمیم گرفتند تا تیم حفاظت ایشان را تقویت نمایند. یکی دو ماه بعد از این موضوع، عملیات بیتالمقدّس در جبههها در حال انجام بود. من هم همزمان با این عملیات، همراه دو نفر از همکاران نوهد و دو نفر از بچّههای سپاه در منطقۀ اروندرود مشغول خدمت بودم. وظیفۀ تیمی که من افتخار حضور در آن را داشتم و همینطور سایر تیمهای نوهد مستقر در این منطقه به همراه بچّههای سپاه، اجرای عملیات نامنظّم و ایذایی در جادۀ فاو به بصره بهمنظور جلب توجّه دشمن به این منطقه بود.
به هرحال، عملیات عظیم بیتالمقدّس با آزادی خرمشهر به پایان رسید. یک هفته بعد از آزادسازی خرمشهر، چهار نفر از کارکنان شامل اینجانب، شهید استوار عظیم ژرفی، استوار رضایی و شهید استوار بروجردی به ستاد تیپ که در آبادان مستقر بود، احضار شدیم. رئیس ستاد تیپ به ما ابلاغ کرد ظرف48 ساعت خود را به حفاظت اطّلاعات نزاجا در تهران معرّفی نماییم. از توضیحات مسئول حفاظت تیپ (ستوان جرّاحی) متوجّه شدیم که برای حفاظت از سرهنگ صیّادشیرازی (فرمانده نیروی زمینی ارتش ج.ا.ا) انتخاب شدهایم. پس از دریافت مأموریت جدید، عصر همان روز به سمت اهواز حرکت نموده و در موعد مقرّر، خود را به ستاد نزاجا در تهران معرّفی کردیم و پس از صحبتها و توصیههای جناب سرهنگ حسام هاشمی، رئیس حفاظت وقت نزاجا، توسّط برادر عزیزمان حاج غلامرضا خلیلی شهانقی درخصوص چگونگی انجام وظیفه توجیه و مشغول به کار شدیم. سروان حاج خلیلی از نظامیان با سابقه و از دوستان و معتمدین شهید صیّاد بودند. جانبازی متدیّن، مخلص، مدیر، متخصّص و دوستداشتنی که عُمر پربرکت خود را تا لحظۀ شهادت صرف خدمت به نظام مقدّس ج.ا.ا نمود. روحش شاد. انشاءالله.
و این سرآغازی شد برای حدود دو سال خدمت تماموقت در معیت شهید صیّادشیرازی. دو سال دوشادوش ایشان در تمام مأموریتها و سفرها حضور داشتم. حتّی در تهران نیز به همراه چند نفر دیگر در حیاط خانۀ سازمانی ایشان در گوشهای اتاقی داشتیم و شبانهروز با ایشان بودیم. به جرأت میتوانم بگویم تمام افرادی که مسئول حفاظت از جان شهید صیّاد بودند از نظر اخلاق عملی و خودسازی تحت تأثیر شخصیّت این شهید والامقام قرار گرفته بودند. دو سال خدمت هیجانانگیز که هر لحظهاش برای خود خاطرهای است بهیاد ماندنی.
منبع:جوانمردان، مردای، علی،1396، انتشارات ایران سبز، تهران
انتهای مطلب