من که حوصلهام سررفته بود، روی صندلی چرخدار نشستم. آمدم در سرسرای بخش کنار پنجره تا باغ محوطه بیمارستان را با چشمی که حالا میدید، تماشا کنم.
در این هنگام دیدمش که به سیگارش پُک میزد و به سمت راهروی اطاق عمل میرفت و با یک نِرس صحبت میکرد.
وقتی تنها شد مرا دید و به دلیل اینکه قبلاً دو عمل جراحی روی من انجام داده بود ـ البته حالا دکتر من نبود ـ به سمت من آمد و شروع به احوالپرسی کرد. من هم تشکر کردم و جوابش را دادم.
جراح قابل و صاحبنامی بود. جوان بودم، چند سال بیشتر از حالای شماها، حدود 28 الی 30 سال سن داشتم.
با دیدن این پزشک دانشمند که سیگار میکشید، سوالی که بارها در مواردی ذهنم را به خود مشغول کرده بود، مجدد به ذهنم خطور کرد. فرصت را غنیمت شمردم و از اخلاق خوش او استفاده یا سوءاستفاده کردم و جسارت به خرج دادم و با کمی آلمانیای که بلد بودم و بعد هم که کم آوردم با انگلیسی سر صحبت را با او باز کردم.
البته اول گفتم میتونم پنج دقیقه وقتتان را بگیرم؟
با خوشرویی گفت: آره، بیست دقیقه دیگر باید بروم توی بخش (جراحی)، عمل دارم.
ازش سؤال کردم: دکتر این مطالب علمی که درخصوص مضرات سیگار میخوانیم و میشنویم درست است؟
اول لبخندی زد و سیگارش را در ظرف زباله مخصوص سیگار کنار لابی یا سرسرا خاموش کرد و گفت: دودش چشماتو که تازه عمل کردی اذیت میکند؟ بعد گفت: آره بیشتر آنها صحیح هستند.
با تعجب بیشتر و با معذرتخواهی گفتم: ببخشید، فکر میکردم چون شما سیگار میکشید، شاید این حرفها تبلیغه و درست نیست! شما هم از نظر علمی مضرات اعلام شده را قبول دارید و میشناسید؟ پس چرا سیگار میکشید؟
کمی جدی شد، ولی باز با لحن ملایم ـ تا حدودی هم تبسم خود را حفظ کرد ـ گفت: نتوانستم ترکش کنم، البته کم میکشم شاید روزی ده دوازده تا.
باز ازش معذرت خواستم و گفتم: دکتر منو ببخش! سوال کردن من برای رفع یک شبهه عقلی خودمه. نه برای نصیحت و تذکر به شما. من خودم گهگاهی سیگار میکشم و سیگار کشیدن را دوست دارم. سوالی بعضی وقتها ذهنم را مشغول میکند که وقتی علم و عقل ما یک کاری را خوب یا بد میدونه، چرا خلاف آن را انجام میدهیم؟
گفت: شاید به همین دلیل که خودت گفتی سیگار را دوست داری. من سیگار کشیدن را دوست دارم. درحقیقت دلم می خواد سیگار بکشم و با علم جلوی دلم نمیایستم. با یک خنده تا حدودی بلند ادامه داد: من عاشق سیگارم و بعد گفت: «ویدرزهن.»[1]
من هم با او خداحافظی کردم و به فکر فرو رفتم. ما هر کاری دلمان بخواهد میکنیم، نه کاری که عقلمان میگوید.
قبلاً در احادیث و کلام بزرگان در این زمینه مطالعه کرده ولی وقت زیادی برایش نگذاشته بودم. بعد از برگشتن به ایران، حتی در جبهه هم در این زمینه، هم مطالعه کردم و هم زیاد فکر کردم.
گرچه آن سیگار کشیدن، کار عاشقانه و عشق نبود و هوس بود، ولی باز چون از دل هوسباز برمیخواست، جلوی علم و عقل را گرفته بود.
با مطالعه و تفکر دیدم عرفا، حکما، بزرگان اندیشه و بالأخص معصومین ما در این زمینه خیلی حرفها زدهاند و فرمايشات دارند که جوابگوی این سوال و سوالهایی از این قبيل است.
آری، عقل و دل ـ عشق و عقل ـ استدلال و شهود!
در مطالب علمی، کتب عرفانی، پندها و حکمتها، اشعار، بویژه ادبیات عرفانی و بعد فلسفه و منطق و کلام چقدر در این زمینهها مطلب داریم. به طوری که میشود گفت که خود به مبحث علمی جذابی تبدیل شده است.
بعد از مطالعه آثاری در این زمینه شبهای خلوت جبهه را ـ وقتی عملیاتی نبود و گاه و بیگاه انفجار و یا صفیر گلولهای سکوت شب را در هم میریخت ـ به این موضوع میاندیشیدم، تا بالأخره دعوای عقل و عشق، البته عقل سلیم و عشق پاک، سر و دل، علم و شهود را برای خودم حل کردم.
وقتیکه عشق در مقابل عقل میایستد، کار عقل چیست؟ دل چه میگوید؟
و اینک که قریب به پنجاه سال از عمرم میگذرد، فرصتي است كه یافتهام را در این خصوص بشرح زیر برایتان میگویم:
« دوستی عقل و عشق »
عشق جویای جمال است و عقل پویای کمال
عشق جان جهان است و عقل امان در جهان
عشق فلسفه ملک وجود است و عقل لازمه جود و سجود
عشق دلیل هستی است و عقل مسیر هستی
با عقل باید حکم او را یافت و با عشق به حکم او جان باخت
با عقل باید نشان کویش جست و با عشق دست از غیر او شست
عقل نشانش می یابد و عشق به سرایش می شتابد
با عقل به کوی جمال راه باید و با عشق صاحب کمال را اطاعت شاید
عشق جوهر ملک و ملکوت است و عقل حجتِ بر بود و نبود است
شهدا عقلایی بودند که عاشقانه معبود را اطاعت کردند
و
شهدا عشاقی بودند که عقل و كمال یافته و جمال را عاشقانه به وصال رسیده
عشق نور است و جذبه و چرخش و عقل پرسش است و دانش و سازش
عقل در پی نور اوست و عشق به تماشای روی اوست
عشق شوق است و رضا و فنا (فی مَقْصَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکُ مُقْتَدِر)[2]
و
عقل حیرت است و تسلیم و بقاء (اَلْعَقْلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمان وَاکْتُسِبَ بِهِ الجَنان)[3]
عقل پرسش است و باید و سازش و عشق دیدن است و کشش و چرخش
عقل می خوانَدَت و عشق می بَرَدَت
عقل سخن از چرایی بندگی است و عشق نحوه چگونگی بندگی است
عقل حساب و کتاب است و عشق رهایی از نان و آب
بی عقل، عشق هوس است و بی عشق، عقل خس است
بی عشق حیات نیست و بی عقل امان از عذاب نیست
دل حرم خداست و خانه عشق
و
سَر حجت هُدی و خانه عقل
و در نهایت:
عقل راهنماست و جزم
عشق انگیزه است و عزم
از طرفی یافتم که عشق را میتوان عقل عملی دانست و علم را میتوان عقل نظری نامید و اینجا که شما حضور دارید سرزمين جبههها، سرزمین عشق و عقل یا محل پیوند عشق و عقل است. زیرا در اينجا با عقل و علم و حكمت، طرحها و نقشهها تهيه شد و با عشق به جمال الهي و شوق ديدار دوست حماسهها از ايثار و شجاعت و شهادت در عمل به آن طرحها آفريده شد، در اينجا فكر شد و بعد با ذكر رب عمل شد.
عقل، رزمندگان را به دفاع عالمانه فرا ميخواند و عشق رزمندگان، آنان را به عمل خالصانه و شهادت عارفانه، دعوت مينمود.
کار عقل فکر است
کار دل ذکر
و عمل بر ذکر استوار است
منبع: این زمین در آن زمانه، نادره بهشتی، 1390، ایران سبز، تهران
انتهای مطلب